bankfilms

cinema

bankfilms

cinema

تاریخ سینمای ایران – قسمت دوازدهم

تاریخ سینمای ایرانقسمت دوازدهم


سال ۱۳۳۳ در شرایطی پایان می‌گیرد که سینمای ایران به دلیل مشکل عوارض سنگین ۴۰ درصدی شهرداری، عدم اقبال تماشاگران، افزایش حضور بی‌رویه‌ی عده‌ای سوداگر و سرآخر انتقاد سخت و مستمر و هشدار دهنده‌ی منتقدان و سینمایی نویسان، یاس و نومیدی را عمیقاً حس میکند.

پس از نخستین شکست‌ها، ابتدا این طغرل افشار بود که مقاله‌ای هشدار دهنده‌ای‌ را تحت عنوان «دورنمای فیلمفارسی» منتشر کرد و نگرانی عمیق خود را از آینده‌ی سینمای ایران ابراز داشت:

مردم به نوبه‌ی خود با تحول پیش آمده‌اند تا امروز که تماشاچی و تهیه‌کننده با هم، همسطح شده‌اند و تهیه‌کننده دیگر صلاحیت آنرا ندارد تا خواسته‌های نو مردم را انجام دهد، لذا بدون شک با شکست مادی و معنوی مواجه خواهد شد. سال ۱۳۳۲ برای فیلمفارسی سال مرض و ۱۳۳۳ سال احتضار و ۱۳۳۴ سال مرگ این سینما خواهد بود مگر آنکه پیش آمد تازه‌ای آنرا نجات دهد.

دکتر هوشنگ کاووسی

بعداً دکتر هوشنگ کاووسی که به طور مرتب در فردوسی به نقد فیلمهای روی پرده می‌پردازد و فیلمهای ایرانی را نیز زیر ذره‌بین دارد، در مقاله‌ای تحت عنوان «فیلمفارسی به کجا می‌رود؟» ضمن تشریح وضعیت روز، خواستار تحولی در ارکان سینما، جهت توقف نزول و سقوط کیفیت و کمیت فیلمسازی در ایران میشود:

نزدیک هفت سال یا بیشتر است که صنعت فیلمفارسی یا بهتر تجارت آن در ایران شروع شده و تا بحال چهل و چند فیلم بیرون داده است که متاسفانه و در کمال بی‌غرضی باید گفت دارای ارزش سینمایی بطور مطلق نبوده است و فقط شاید یکی بدتر بوده است. باید دید که گناه از که بود؟ چه شرایطی پیشرفت و یا بهبودی آنرا مانع گردیده؟ در درجه‌ی اول  گناه متوجه دولت و سازمان‌های اداری ذینفع است که به جنبه‌های مختلف سناریو و فیلم رسیدگی می‌کنند ولی ابداً  به هنر سینما توجهی ندارند، در صوریتکه باید مثل اکثر نقاط جهان به المان‌های هنری سینما نیز رسیدگی شود و راه و امکانات تهیه‌ی فیلم برای کسانی که صلاحیت ندارند بسته گردد. این فیلمها بیرون می‌آید و صدها هزار نفر آنرا می‌بینند و در روی زندگی فرهنگی و اخلاق آنان موثر است. یک سازمان دولتی صحیح هم وجود ندارد که این ارتباط بین سازنده‌ی فیلم و تماشاچی را تحت کنترل خود گیرد. متاسفانه در کشور ما شهربانی و شهرداری بیشتر سینما را تحت نظر دارند تا ادارات فرهنگ!!! مگر سینما فقط یک وسیله‌ی سودمند و یا بیلبورد تبلیغاتی است؟ فقط یک منبع درآمد عوارض است که اداره‌ی فرهنگ بر روی آن نظارت دارد. سینما قبل از هر چیز دیگر هنر است و بخاطر همین هنر است که دستگاه‌های مربوطه‌ی دولتی باید معناً و ماداً از این هنر بزرگ تشویق کنند و در عین حال آنرا کنترل نمایند تا برای سوداگران و صاحبان استودیوها و فیلمسازان وسیله‌ی اندوختن سرمایه نشود. این آقایان به بهانه‌ی آنکه مردم بین خوب و بد فرق نمی‌گذارند آنچه را که بنظرشان می‌رسد از فیلمهای فارسی بیزار و گریزان می‌گردند و مثل چند فیلمفارسی اخیر دیگر کسی رغبت دیدن آن را نمی‌کند. این آقایان در حال شکایت و شکوه می‌گویند چه می‌شود کرد سناریونویس نداریم، کارگردان نداریم، هنرپیشه نداریم، باید بدانان گفت شما که ادعا می‌کردید همه چیز میدانید و ذوق مردم و ارزش فیلم را تشخیص می‌دهید، پس آن همه ادعا و حرف کجا رفت؟ پس تازه درک کرده‌اید چیزی نمی‌دانسته‌اید؟ خوب نگاه کنید چگونه قیمت ادعا و بی‌تجربگی خودتان را با ضررهای هنگفت پرداخته و می‌پردازید. شما فقط دشمن سینما و هنر نیستید بلکه دشمن سرمایه و هستی خودتان هم می‌باشید. تیپ روشنفکر این کشور همان روزهای اول بعد از چند فیلک وقتی متوجه شد که فیلمفارسی در چنین شرایطی بهبودی نخواهد رفت، از آن گریزان شد. مردم عادی دیگر نیز که شاید به قول صاحبان فیلمها نمی‌فهمیدند کم‌کم متوجه شدند که این سینما فاقد ارزش است و از فیلم باید چیزی جز تصویر متحرک انتظار داشت. هنوز هم صاحبان استودیو تصور می‌کنند که مردم فقط از سوژه‌های قبلی خسته شده‌اند. اگر چه این مطلب بجای خود صحیح است اما علت اصلی نیست، باید به آنها گفت که فیلم فقط از موضوع ساخته نمی‌شود. سوژه یکی از مصالح فیلم است. ساختمانی را که بنا می‌کنید زشت و کریه است و شما می‌خواهید رنگ ظاهری آن را عوض کنید، نه، بایستی همه چیز آن را عوض نمایید. درست به اطرف خود نگاه کنید، شما در پنجاه و پنجمین سال توبد سینما هستید و می‌خواهید پنجاه و نه سال دیگر فیلمهای خود را کامل کنید؟ پس استفاده از تجربه‌ی دیگران یعنی چه؟ می‌خواهد آنقدر ضرر و خسارت دهد تا بدانید که مردم چه می‌خواهند؟ نگارنده همیشه معتقد بوده‌ام که سال ۱۳۳۳ سال احتضار و ۱۳۳۴ سال مرگ این فیلمفارسی خواهد بود مگر آنکه پیش آمد جدی و اساسی آن را نجات دهد. ضمناً به کسانی که معتقدند ترویج فیلمفارسی لطمه‌ای به دکان هالیوود می‌زند باید گفت چنانچه بخواهیم فیلمفارسی را از لحاظ کمیت توسعه دهیم محال است این رقابت مفید واقع گردد زیرا بایستی کیفیت آنرا عوض کرد. اگر فیلمهای فارسی از صورت ابتذال کنونی خارج شد و ارزش هنری پیدا کرد یقین است که مردم از آن استقبال خواهند کرد، نخواهند گذاشت که ۴۰ درصد عوارض گرفته شود و حاضر نخواهند بود که این هنر ملی از بین برود. اینست که ما به آقایان صاحبان فیلمفارسی توصیه می‌کنیم که شرایط کارتان را بهبودی دهید، فقط برای عده‌ی معدودی فیلم نسازید. فیلمتان باید برای همه قابل ارزش باشد. می‌توان فیلمی ساخت  که همه آنرا ببینند و بپسندند. سینمایی که فقط برای طبقه‌ی معینی ساخته می‌شود سینمای محکوم است و عاقبت موسسه‌ای که اینطور بخواهد کار کند ورشکستگی است. شما اگر به حال مردم رحم نمی‌کنید لااقل بحال خودتان رحم کنید.

دو ماه بعد دکتر کاووسی تحت عنوان « باز چند کلمه درباره‌ی فیلم فارسی» هشدار را تکرار می‌کند در حالیکه این بار لحن گفتارش تغییر کرده است:

فیلم فارسی کم‌کم بحرانی را که با آن مقابل شده حس می‌کند، ملودرام‌های رایگان که بدبختی و فساد اجتماع را البته نه از دریچه‌ی چشم عموم بلکه از دریچه‌ی چشم سناریونویس‌ها و کارگردانان نزد خود آموخته نشان می‌داد مبتذل گردیده است. قوانین دولتی هم به حق یا به ناحق روی خشی به این صنعت ملی نشان ندادند آیا علت این بحران چیست؟ این شکست از چه ناشی میشود؟ بارها نوشتیم و گفتیم که این راه تکامل نیست، تحول را باید در تمام شئون و جنبه‌ها روا داشت، نه تنها در یک جنبه‌ی تازه. درباره‌ی اینکه این اقدام تحول است باز شک داریم. در فصل آینده مانند یک جلسه‌ی امتحان مجدداً فیلمهای فارسی را مورد آزمایش قرار خواهیم داد. ممنحنین که عبارت خواهند بود از تماشاچیان و منتقدین قطعاً با حقیقت‌بینی بیشتری از آن استقبال خواهند کرد. وقت آن رسیده که بی‌رحمی و سختی بیشتری در این مورد نشان داده شود. راه موفقیت هنر و صنعت فیلم در ایران همین است. تماشاچیان بایستی با این فکر به دیدن فیلمفارسی روند که حداقل وسایل لازم در ایران موجود است و میتوان فیلم قابل دیدن در کشور تهیه کرد و حتی میتوان به خارج ارسال داشت، اما هدف آنست که در مدت کمتر با خرج کمی مقدار بیشتری فیلم تهیه شود که پول درآورد و این نوع حساب نه در سینما صحیح است و نه در اقتصاد، تضاد و غیر هماهنگی شدیدی که در این نوع حسابها وجود دارد غالباً به ضرر حساب‌کننده تمام می‌شود. ما نمی‌توانیم مستقلاً نه سینمایی بوجود آوریم و نه اقتصاد سینمایی خاص، اگر غیر از این ادعا کنیم که مسلم است دوران عکس متحرک به سرآمده و علاقه‌مندان فیلمفارسی می‌خواهند، همگی در انتظار فصل سینمایی آینده‌ایم.

در فصل سینمایی با شکست‌های پی‌درپی فیلمها، نگرانی همگانی می‌شود. منتقدان، تماشاگران، واردکنندگان، فیلمسازان، سینماداران به یکسان بیم خود را از موقعیت خطیر علنی کرده و مترصد یک تحولند. در این شرایط «پیک سینما» تحت عنوان «نظری به محیط هنری سینمایی تهران!» به شدت از وضعیت به وجود آمده انتقاد می‌کند:

این آقایان صاحب استودیوها وقتی فیلمی تهیه کردند می‌گویند این فیلم بهترین فیلمها است، عیبی هم ندارد!! اگر کسی سخنی بگوید یا انتقادی نماید می‌گویند غرض شخصی دارد، خارجی‌پرست است. در حالیکه ابتذال محصولات این آقایان که قالب مغزشان گچی است دلیل بر اجنبی‌پرستی و عشق آتشین به فیلمهای آمریکایی نیست. یک نگاه دیگر به این سازمان بیاندازیم هر روز با هم اختلاف دارند. یک مدت از تشکیل یک استودیو نمی‌گذرد که انشعاب پیدا می‌کند، برخلاف منطق صحیح در محیط ایران ثابت شده که کار انفرادی بیشتر از کار دسته جمعی پیشرفت میکند و موفقیت‌آمیزتر است.  اما کار انفرادی این آقایان هم نمی‌گیرد، برای آنکه هدف و روش مشخصی ندارند. فحاشی یگانه اسلحه‌شان، آوردن منطق باید هر گندی ساختیم تشویق کنید و اغفال خبرنگاران ساده‌لوح بعضی جراید عمل فعالیتشان می‌باشد.  این است نموداری از وضعیت محیط سینمایی تهران. مقامات مسئول هم اینها را در کار خود آزاد گذاشته‌اند. برای فیلمهای «محکوم به ازدواج» و «میلیونر» اجازه صادر می‌شود و از نمایش فیلمی چون « هوس‌های امپراتور» جلوگیری می‌شود.

بحث ادامه می‌یابد، هر کس که سهمی در کار دارد سعی می‌کند از خود و حداکثر از صنفش رفع تقصیر کند! مثلاً تهیه‌کننده با فرمول دو دوتا چهارتا استدلال می‌کند که:

من برخلاف سایرین اول از خرج و درآمدم برای شما صحبت میکنم، بطور کلی یک فیلم فارسی متوسط با ۱۰۰۰۰۰ تومان پول و صرف ۷ الی ۸ ماه – بطور متوسط – وقت تهیه می‌شود. توضیحاً عرض میکنم که اگر این پول راکد بماند در عرض ۸ ماه حداقل ۱۴۰۰۰ تومان سود به آن تعلق میگیرد اما در صورتیکه با این پول دست به تهیه‌ی فیلمی زده شود باید دید نتیجه چگونه خواهد بود. به فرض که با این پول فیلمی تهیه شود و برای نمایش – در واقع مناسب – روی پرده بیاید، باید ۳۶۰۰۰۰ تومان فروش نماید تا بتواند به پول اولش برسد، زیرا با ترتیب جدید عوارض – یعنی ۴۰ درصد درآمد هر فیلمی که به شهرداری تعلق میگیرد – و ۳۰ درصد درآمد که به سینمای نمایش دهنده میرسد، فقط ۳۰ درصد از فروش کل برای تهیه‌کننده‌ی آن باقی میماند. در صورتیکه بزرگترین فروش یک فیلم فارسی – در مناسب‌ترین موقعیت – بیش از ۱۸۰۰۰۰ تومان نبوده است. در این حال همین فیلم بتواند  – در طی مدت نامعلوم – در شهرستانها نمایش داده شود و ۱۸۰۰۰۰ تومان کسری را تامین کند. تازه این فیلم هیچگونه ضرری نکرده است. به این ترتیب این یک دیوانگی است که آدم پول و وقت خود را برای مدتی نامعلوم از دست بدهد و پس از طی آن مدت دوباره پولش را پیدا کند. این عوارض آقا کمرشکن است، عوارضی که بر فیلم فارسی تحمیل میشود اصلاً منافی با پیشرفت و توسعه‌ی آن میباشد. برای تهیه‌ی فیلم اول به سوژه احتیاج است، اما کجا هستند کسانی که باید این غذای سینما را تهیه کنند؟ بفرض که یک سناریو خوب بدست ما برسد، مگر می‌شود آنرا روی فیلم آورد تا یک سوژه‌ی خوب گیر آدم می‌آید، شبح هولناک سانسور پدیدار می‌شود. اگر فیلمی بخواهید تهیه کنید که مبین زندگی واقعی مردم ایران باشد، نمی‌گذارند. والسلام! از صف اتوبوس نمیشود فیلمبرداری کرد، از کاخ دادگستری نمیشود، از کودکان ژنده‌پوش نمیشود، از زندان نمیشود. می‌گویند اگر می‌خواهید در فیلمتان صحنه‌ی زندان را نمایش بدهید باید سر و وضع زندانیها تر و تمیز باشد (تعجب می‌کنم، مگر اینطور نیست؟) این مال سوژه. باز هم می‌گویم: شما در ایران نمی‌توانید از دکور طبیعی فیلمبرداری کنید زیرا مردم به آن درجه از رشد فرهنگی نرسیده‌اند که دنبال کار خود باشند و مزاحم شما نباشند، اگر بخواهید از پلیس استفاده کنید خود پاسبانها بیشتر از همه جلو دوربین رژه می‌روند…. اینست که موضوع‌های فیلمهای ایرانی یک آش درهم‌جوش از ترک و آمریکایی و غیره است. بلاخره هر چه باشد من به کار تجارت فیلم علاقه دارم، ولی خب وقتی آدم نتواند صادر کننده باشد، یک واردکننده‌ی فیلم می‌شود. آنها راحت‌اند، هیچ دردسری ندارند، اگر هم داشته باشند از کار تهیه کردن فیلم کم دردسرتر و پرمنفعت‌تر است، بله آن کار خیلی بهتر از این است.

واردکننده‌ی فیلمهای خارجی نیز کمتر از تهیه‌کننده گلایه ندارد، او نیز استدلال خاص خود را می‌کند:

توجه کنید که یک واردکننده باید چه تضاد عجیبی را حل کند؛ او باید فیلمی را وارد نماید که به دولت برنخورد و برای ملت راضی کننده باشد. آیا یک چنین امری امکانپذیر است؟ باید بگویم مردم ایران بیشتر به فیلمهای اخلاقی و اجتماعی – البته آنها اجتماعی را به طرز خاصی تعبیر می‌کنند – و فیلمهای قهرمانی و به اصطلاح خودشان سرار زد و خورد علاقه می‌ورزند. این البته بی‌علت نیست، ایرانی عادت نکرده است که فیلم را به منظور درک چیزهای جدیدی ببیند بلکه هدف وی دو ساعت تفریح و بی‌خبری است. باید اذعان کنم که این اواخر نظر مردم نسبت به سینما تغییر کرده ولی این عده‌ی اخیر که سینما را از نقطه‌نظرهای منطقی بی‌شماری در نظر می‌گیرند، هنوز آنچنان اکثریتی را بدست نیاوردند که وارد کننده‌ها را به وارد کردن فیلمهای هنری با ارزش که معروفیت جهانی بدست آورده‌اند وارد کنند. صزفنظر از عوارض گمرکی که در حدود خود ناراحت کننده است و باز صرفنظر از این نکته که ما برای خرید فیلم باید از بازار آزاد – با قیمتهای کمرشکن –  ارز تهیه کنیم. موضوع نمایش فیلم در داخل و عوارضی که شهرداری از فیلمها میگیرد پیش می‌آیدو بدبختی بزرگ ما اینست که هرگز مدافع خودمان نیستیم، در داخل ایران عوض اینکه از واردکننده‌ها و تهیه‌کنندگان فیلم حمایت بشود با وضع مالیاتهای کمرشکن آنها را از کار خویش مایوس و دلسرد می‌کنند. یک حساب ساده برای شما بکنم؛ از فیلم خارجی در گمرک اگر آمریکایی باشد کیلویی ۳۶۵ ریال و از فیلمهای سایر کشورها کیلویی ۱۰۰۰ ریال عوارض دریافت می‌شود (چرا؟!) و با توجه به این نکته که یک فیلم به طور متوسط ۲۰ کیلو وزن دارد مقداری در حدود ۱۰۰۰ الی ۱۵۰۰ تومان بابت عوارض گمرکی از واردکننده گرفته می‌شود. آنوقت باید دانست که برای نمایش ما احتیاج به وسایل فنی داریم که عوارض گمرکی آن ۷۵% مجموع قیمت خرید است و علاوه بر این ۲ تا ۱% هم بابت اسفالت و نمیدانم چه اخذ می‌شود و باز با تحمل این خرج گران تازه موضوع مصرف برق که با این خستی که در مصرف آن میشود، ماهیانه به ۳۰۰۰ الی ۳۵۰۰ تومان بالغ می‌شود. از درآمد کل هم ۴۰% بابت عوارض شهرداری و ۳۰% بابت سالن نمایش دهنده کسر می‌شود، توجه کنید با این ترتیب برای واردکننده چه خواهد ماند؟!!
زرمندلی نفسی تازه میکند و می‌گوید: با این ترتیب دیگر جایی برای شرح مشکلات دیگر باقی نمی‌ماند و امیدوارم این مقدمه کفایت باشد و دیگر احتیاج به شرح ماجراهای سانسور و انتظامات سینما و رقابت همکاران و انتقادات شدید روزنامه‌نویس‌ها نیست.

سینمای ایران در ۱۳۳۴ با فیلم ۱۶ میلیمتری «کلاه غیبی» به عنوان نخستین محصول استودیو «آسیا» یک همه‌کاره و هیچکاره با نام «سالار عشقی» را معرفی میکند که بعدها موجب عرضه‌ی رواج سینمای ارزان، بی‌هویت، سهل‌الوصول، بی‌ارزش و مبتذل در سینمای ایران میشود. نمایش «کلاه غیبی» در آغاز سال ۱۳۳۴ مّثل معروف “سالی که نکوست از بهارش پیداست” را تداعی میکند.

«عشق راهزن»: با چنین احوال پریشانی سینمای ایران با «عشق راهزن» گام بعدی را به عنوان یکی از هدایای نوروزی سینمای ایران در سال ۱۳۳۴ برمیدارد. فیلم با هدف پرداختن به مضمونی تازه شکل گرفت.

سیامک یاسمی

سیامک یاسمی، کارگردان فیلم در این خصوص گفته است: «داستان این فیلم را من از دو سال قبل نوشته و برای فیلمبرداری آماده کرده بودم اما از دو نقطه‌نظر شک و تردید داشتم اول اینکه سبک این فیلم با کنایه‌ی فیلمهایی که تاکنون تهیه شده تفاوت دارد و ثانیاً هنرپیشگانی که رل‌های این فیلم تیپ آنها باشد پیدا نکردم و از این رو می‌ترسیدم مبادا با استقبال عمومی روبرو نگردد. اما همین که در سال گذشته استودیو پارس‌فیلم تصمیم به تهیه‌ی فیلمهای متنوعی گرفت من در این راه پیش‌قدم شدم و مصمم به تهیه‌ی فیلمی از روی سناریو گردیدم که دو سال بر روی آن تعمق کرده و کلیه‌ی امکانات آنرا در نظر گرفته بودم.»

پس از اینکه «عشق راهزن» آماده شد، یاسمی فیلم را برای دکتر کوشان نمایش داد:

در همه‌ی مدت نمایش فیلم ملتهب و هیجان زده بودم، انچه که در فیلم انجام داده بودم اگرچه بی‌تجربگی‌هایی را نشان می‌داد، اما به نظرم واجد تازگیهایی تا به آن روز در سینمای ایران بود. ولی عکس‌العمل دکتر کوشان در پایان لبخندی تمسخرآمیز بود و ادای این جمله “افتضاح است”…… به توصیه‌ی اطرافیان تغییراتی در فیلم دادم که راضی نبودم و سرانجام پس از جنجالهای فراوان بین من و تهیه‌کننده بلاخره فیلم روی پرده آمد. فیلم با عدم استقبال روبرو شد، اما اهل فن از کارم تعریف کردند.

«عشق راهزن» نخستین فیلم ایرانی بود که ضمن بیان داستانی هیجان‌انگیز سعی کرد به نمایش آداب و سنن منطقه‌ای ایران بپردازد. اما تقلید ناشیانه‌ی فیلمساز از فیلمهای ماجرایی مشابه غربی، کارش را آشفته و بی‌هویت ساخت. فیلم طی هفده شب نمایش با چهارصد هزار ریال فروش، تنها حدود صدو بیت هزار ریال از سریمایه را به استودیو بازگرداند و بیشتر این باور را شکل داد که پارس‌فیلم در خطر ورشکستگی و تعطیلی است. اما یاسمی با سر و سامان گرفتن مجدد پارس‌فیلم باقی ماند و همچنان به کارش ادامه داد و سالها نیز ترجیع‌بند فیلمسازی در شهر و بین عشایر غرب کشور را ادامه داد.

«چهارراه حوادث»: دومین برنامه‌ی نوروزی سینمای ایران در ۱۳۳۴ از ساموئل خاچیکیان حاصل بهتری نسبت به عشق راهزن داشت. به جز توفیق بالنسبه خوب مادی‌اش، نشان داد که سازنده‌ی «چهارراه حوادث» چهارچوب کار خود را یافته است؛ صرفنظر از داستان‌هایی کم و بیش شبیه به هم با آدمهایی معین: جوانی درستکار و خوش‌چهره، مردی خشن و بدکار، دختری مهربان و اهل خانواده و سرآخر زنی افسونگر و مشخصه‌های دیگری مثل وجود آدمهای بدخرده‌پا، حادثه، سرقت، خشونت، تعقیب، قتل، فرار، پلیس، زندان، سایه‌روشنها، حرکتهای دوربین، قطع‌های سریع، موسیقی، پیروزی عدالت و قانون، پایان خوش… توالی و توازنی درخور دارند و «چهار راه حوادث» بین کارهای خاچیکیان به رغم کاستی‌ها و ضعف‌های ناشی از کم تجربگی، هنوز هم از کارهای خویش محسوب می‌شود.

ساموئل خاچیکیان

خاچیکیان در این خصوص به یاد می‌آورد:

دینامیزم، اساس پرداخت من در فیلم چهارراه حوادث بود، دوربین اکتراً حرکت داشت و در صحنه‌ای اگر دوربین ثابت بود، مونتاژ سریعی را در برنامه‌ی کار خود قرار داده بودم. دو فصل از فیلم هست که هنوز هم آنها را دوست دارم؛ صحنه‌ی نزاع ملک‌مطیعی و زندی در کارخانه‌ی چوب‌بری و پرتاب قطعه‌ای از الوار بین این دو که در پنج نما (هر نما در ۴ کادر) مونتاژ شده بود و همچنین صحنه‌ی فرار ملک‌مطیعی پس از سرقت جواهرفروشی در خیابان، در حالیکه دو اتومبیل از دو سو با سرعت به طرفش در حرکت هستند. این صحنه کلا هفت نما (هر نما ۵ کادر) داشت که حاصلش بسیار جاندار و با روح و هیجان‌انگیز شده بود. اگرچه امروز این روش تازگی ندارد ولی نظیر چنین لحظاتی در کل کار باعث شد که فیلم جلوه نماید و من بتوانم جایزه‌ی بهترین کارگردان را در نخستین فستیوال گلریزان  بدست آورم. حالا پس از سالها که به این فیلم فکر می‌کنم، می‌بینم در طول فیلمبرداری آن، همواره مشوش و ناامید بودم و هرگز باور نداشتم که حاصل کار فیلم خوبی شود. دلیل چنین برداشتی در طول کار، تغییرات متعدد و پیاپی در فیلمنامه در جریان فیلمبرداری بود. ابتدا اجازه‌ی استفاده از نام “نوروز خونین” برای فیلم داده نشد. بعد بخاطر شباهت ناگزیر و ناخواسته‌ای که برخی از صحنه‌های فیلمنامه‌ی من با فیلم «اسیر» (با بازی جیمز میسون) پیدا کرد و من ناچار تغییراتی در فیلمنامه دادم. مرتبه‌ی بعد، به توصیه‌ی  ساناسار (خاچاطوریان) برای تعدیل صحنه‌های خشن فیلم، به منظور پرهیز از مشکلات آتی که ممکن بود سانسور پیش آورد و سرانجام تغییرات اساسی که خبر عزیمت عنقریب ناصر ملک‌مطیعی به سربازی پیش آورد، در شرایطی که ما هنوز چهل دقیقه‌ی موثر از فیلم را فیلمبرداری نکرده بودیم که این خبر را دریافت کردیم، چاره‌ای نبود و من ناچاراً برخی از صحنه‌ها را از فیلم حذف و تغییراتی در صحنه‌های باقیمانده دادم، به ترتیبی که بتوانیم در پایان مهلت مقرر کار را تمام کنیم. امروز که به فیلم فکر می‌کنم با وجود این همه تغییر و تعدیل، تاسفی ندارم و گمان می‌کنم راضی هم هستم.

ملک‌مطیعی در خصوص این تغییرات پایانی به یاد می‌آورد:

در ابتدای سال ۱۳۳۳ در قبال دریافت ماهانه هزار تومان متعهد به بازی دو فیلم در سال برای استودیو دیانا شدم. اما فیلم اول – چهارراه حوادث – یکسال بطول انجامید و من با دریافت دوازده هزار تومان، بالاترین دستمزد را در آن سال دریافت کردم. به گمانم اگر موضوع اجباری نظام من پیش نمی‌آمد ساموئل ناگزیر از آن همه تغییر، حذف و تعدیل نمیشد و کار فیلم ادامه پیدا می‌کرد و پرداخت دستمزد ماهانه‌ی من هم همینطور.


«چهارراه حوادث» همچنین نخستین فیلمی بود که الهه (با نام ناشناس) و ویگن در آن ترانه‌هایی را اجرا کردند. این فیلم نیز سبب شد که اونس اوگانیانس پس از سالها دوری از سینما بار دیگر و این مرتبه با نام پروفسور اوهانیان‌مژده، دست به قلم ببرد و نقدی بر آن با امضای «الف. م» بنویسد. اوگانیانس در همین شماره‌ی ستاره‌ی سینما، مقاله‌ای نیز تحت عنوان «اعلام خطر به صنعت فیلمبرداری ایران» دارد:

سناریوی فیلم چهارراه حوادث بوسیله‌ی ساموئل خاچیکیان نوشته شده و گویا برای تنظیم دیالوگ در کمیسیونی تحت مداقه قرار گرفته است ولی متاسفانه باید گفت که این کمیسیون کار مثبتی انجام نداده است، زیرا اکثر دیالوگها طولانی و بی‌سر و ته و نصیحت‌وار بوده و توسط هنرپیشگان دکلامه می‌شود اما نکته‌ی مهم صدابرداری این فیلم می‌باشد زیرا اگر خوانندگان متوجه شده باشند اشخاصی بجای هنرپیشگان صحبت کرده‌اند که هیچگونه تناسبی با شخصیت آنها نداشته‌اند. مثلاً چند نفر با صداهای مختلف بجای نادرخان صحبت کرده‌اند که بایستی در فیلم‌های بعدی استودیو این موضوع رعایت گردد. فیلمبرداری این فیلم را دو نفر یعنی آقایان ژرژ و واهاک انجام داده‌اند اما باید گفت که در این مورد دقت بیشتری بکار برده شود. مونتاژ این فیلم را که ساموئل خاچیکیان انجام داده ماهرانه بوده و میتوان گفت که کمک بسیار بزرگی در موفقیت این فیلم نموده است. درباره‌ی هنرپیشگان گو اینکه شاید بواسطه‌ی اشکالاتی در تیپ آنها زیاد مطالعه به عمل نیامده، معهذا نمی‌توان منکر بازی خوب آرمان در نقش سلیم و مورین و کیانی گردید.  اما موقعی آرمان از کادر خارج می‌شود که تماشاچی انتظار آنرا ندارد و تسلیم وی به دست پنجه‌ی عدالت تا اندازه‌ای برای تماشاچیان نامفهوم است. بازی ناصر ملک‌مطیعی در این فیلم نسبت به فیلمهای سابقش تا اندازه‌ای پسشرفت کرده و ویدا قهرمانی که سیمای جدید سینمای ایران است و برای اولین بار در این فیلم ظاهر می‌شود رل خود را تقریباً درک کرده است. موزیک متن این فیلم از صفحات کلاسیک و فیلمهای خارجی اقتباس گردیده و برعکس بقیه‌ی فیلمهای فارسی حتی‌المقدور از آنها بجا استفاده شده است. آوازهای ایرانی این فیلم مخصوصاً آوازی که در کارخانه خوانده می‌شود، علاوه بر این خواننده‌اش معلوم نیست زائد بنظر می‌رسد. صحنه‌ی بی‌مورد شنای مهروبان! به مقدار زیادی از ارزش این فیلم کاسته است و اگر تهیه‌کنندگان این فیلم خیال می‌کنند با این قبیل صحنه‌ها میتوان تماشاچی را به سینما جلب کرد کاملاً در اشتباه هستند. چهارراه حوادث با اینکه فاقد ریزه‌کاری‌های یک فیلم خوب است ولی تهیه‌ی آن نویدی برای پیشرفت سینمای ملی ما می‌باشد و از نقطه‌نظر تشویق، این فیلم فارسی را حتماً باید دید.

سینما رویال (انقلاب فعلی) با نمایش «چهارراه حوادث» در بیست و نهم اسفند ۱۳۳۳ افتتاح می‌شود. همزمان با سینما رویال، سینماهای دیانا، ونوس، هما و مایاک نیر فیلم را نمایش دادند. فیلم ۶۶ شب روی پرده بود و کارکردی حدود دو میلیون و ششصدهزار ریال داشت، معهذا دینافیلم موفق به کسب سرمایه‌ی خود نشد. خاچاطوریان موسس دیانافیلم و تهیه‌کننده‌ی «چهارارا حوادث»  که شهرداری را شریک بی‌سرمایه و خوش درآمد فیلمهای ایرانی می‌داند، سرانجام تحملش را از دست داد و اعلام کرد چنانچه در آینده‌ی نزدیک در مشکل عوارض گشایشی صورت نگیرد، تردید را کنار گذارده و کار تولید استودیو را متوقف خواهد کرد.

«برای تو»: سومین برنامه‌ی نوروزی سینما ایران که از چهارم فروردین به نمایش درآمد، شکست دیگری بود. این فیلم را جمشید شیبانی ساخته بود که پس از هفت سال از هالیوود به ایران بازگشته بود. شیبانی در اوایل ۱۳۲۶ به قصد تحصیل به آمریکا سفر کرده اما بزودی از هالیوود سردرآورد  و دست آخر که از هالیوود باز می‌گشت توانسته بود مشاور لباس و آرایش فیلمهای شرقی هالیوود شود.  پس از هفت سال، شیبانی در بازگشتش در اسفند ۱۳۳۲ به قصد فیلمسازی با استودیوها وارد مذاکره شد و آموخته‌هایش را به عنوان خصوصیت کارش عرضه کرد که همخوانی با خواسته‌های دست‌اندرکاران نداشت. لذا به تاسیس استودیویی مستقل با نام “ایرانا” در محل سیرک تهران دست زد. مندرجاً قسمت‌های مختلفی را در استودیوی تازه‌ساز به وجود آورده و نیروهایی را جذب کار کرد.

شیبانی در عین حال کلاس تعلیم هنرپیشگی نیز در استودیویش به وجود آورد و عده‌ای از علاقمندان را با دعوت از هنرمندان معروف روز مثل صادق بهرامی، معزالدیوان فکری، جواد معروفی، رفیع حالتی، غلامحسین نقشینه و خودش در رشته‌های مختلف تاریخ تئاتر و سینما، زیبایی‌شناسی، بازیگری، دکلاماسیون، رقص، موسیقی، طراحی مو و لباس و…. تحت تعلیم گرفت. همزمان، حسن شیروانی به توصیه‌ی او با استفاده از داستان فیلم «مکانی درآفتاب» مشغول تنظیم فیلمنامه‌ی «برای تو» شد و زمانی که مقدمات کار آماده شد از شهلا، حالتی، ایران دفتری، مورین، کیوانفر، ظهوری، سلطانی، دست‌ورز و مشکوتی برای بازی در فیلم دعوت نمود و جالب اینکه هیچ یک از هنرجویانش برای ایفای نقشی در «برای تو» انتخاب نشدند. شیبانی که پیش از ترک ایران دوره‌ی نخست هنرستان هنرپیشگی را به پایان رسانیده بود و در تئاتر تهران و رادیو نیز اجرای برنامه کرد بود، با اتکا به تجربیاتی که داشت نقش نخست «برای تو» را علاوه بر تهیه و کارگردانی آن، به عهده گرفت و سپس با الگو قرار دادن سبک فیلمسازی هالیوودی، با ایجاد دکورهای مجلل و متعدد و رعایت قواعد کار، مهارت‌هایش را به کار گرفت و نهایتاً فیلمی خوش تصویر با تکنیکی روی هم رفته شسته و رفته عرضه کرد که فاقد رستم، روح، ظرافت و جذابیت یک فیلم خوب بود.

«برای تو» در نمایشش با شکست روبرو شد؛ اما دو چهره محمود نوذری (فیلمبردار) و موسی افشار (تدوینگر و مسئول چاپ فیلم) را به جامعه‌ی فیلمسازی ایران معرفی نمود.

«امیرارسلان»: تا ده سال پس از ۱۳۳۴، «امیرارسلان» به عنوان پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران شناخته می‌شد، حال آنکه پیش از این به عنوان آخرین برگ فعالیت‌های پارس‌فیلم، هیچ امیدی به آن نمی‌رفت. زمانی که «امیرارسلان» آماده‌ی نمایش شد کلیه‌ی فعالیت‌های تولیدی استودیو پارس‌فیلم به حال تعطیل درآمده بود و دکتر کوشان استودیو را در شرایط احتضار ترک گفته بود چون به زعم خویش نمی‌خواست شاهد مرگ آن باشد. دکتر کوشان بعدها در این خصوص به یاد می‌آورد:

امیدوار بودم که واقعه‌ای پیش آید؛ تغییر، تحول و تحرکی در وضع پارس‌فیلم ضورت گیرد، در شرایط سخت آن روزها این یک امر بعید و رویا بنظر می‌رسید. با وجود فیلم آشفته‌ی امیرارسلان نیز این تلقی طبیعی بنظر می‌رسید، اما  واقعیت این بود که امیرارسلان آخرین تیر ترکش و تنها امید بود، هیمن و بس. هیچکس به فیلم امیدی نداشت، سلیم سومیخ – سرمایه‌گذار نقدینه‌ی تولیدات پارس‌فیلم – با وجودیکه مبلغ متنابهی از استودیو طلبکار بود، معهذا حتی بخاطر وصول قسمتی از مطالباتش، حاضر به نمایش فیلم نبود. تنها وقتی سینما رویال اعلام آمادگی برای نمایش فیلم کرد چاره‌ای نداشت که سر دیگر نمایش فیلم را به عنوان یک برنامه‌ی لائی بپذیرد.

فریدون قوانلو از همین دوره می‌گوید:

دکتر کوشان در جمع‌بندی‌هایش به این نتیجه رسیده بود که لااقل برای مدت قابل توجهی بایستی از تولید دور باشد لذا با استعانت از دوستانی که در خارج داشت توانست نمایندگی فیلمهای فرانیا در ایتالیا را برای عرضه در ایران بدست آورد و بمنظور آموزش نیروهایی از استودیو که بتوانند مراحل چاپ و ظهور این نوع فیلم را بیاموزند، دکتر، محمود کوشان و عنایت‌الله فمین را به رم فراخواند و من نیز با توصیه‌ی محمود کوشان به این جمع اضابه شدم. این اوایل فروردین ۱۳۳۴ بود، هنوز یک ماه از کارمان گذشته بود که خبرهای موفقیت عجیب فیلم امیرارسلان از تهران واصل شد. چندی نگذشت که دکتر اعلام انصراف نمایندگی را داد و خود روانه‌ی آلمان شد تا وسایل و تجهیزات لازم را برای استودیوی پارس‌فیلم تهیه کند.

دکتر کوشان درباره‌ی این آخرین تیر ترکش که مایه‌ی آبرو و عزت مالی و مادی استودیو شد باز هم به یاد می‌آورد:

فکر تهیه‌ی فیلم از افسانه‌ی امیرارسلان را مدتی داشتم اما هر بار که امکانی جهت آن و پروژه‌ی اجرایش پیش می‌آمد با مخالفت همکاران در استودیو روبرو می‌شدم. بلاخره تصمیم خود را گرفتم و مهندس شاپور یاسمی را مامور کردم  تا فیلمنامه‌ای با استفاده از متون موجود تهیه نماید و خود نیز پیگیر امور آن باشد و سپس بی‌توجه به نظریاتی که می‌شنیدم، نیروهایی را مامور جستجوی بازیگرانی مناسب نقشهای اصلی فیلم کردم. مدتی بعد ایلوش و روفیا معرفی شدند، هر دو به شدت لهجه داشتند و علیرغم قامت‌های مناسب و سیمای خوبشان، فاقد انعطاف کافی و لازم بازیگری بودند. اما بنظم رسید همانطور  که آن دو خوشایند من بوده‌اند قطعاً با تماشاگرانشان نیز خواهند توانست ارتباط برقرار کنند. لذا اعلام کردم که اینها بهترین امیرارسلان و فرخ‌لقایی هستند که دیده‌ام، شنیدم که بزرگترین اشتباه زندگی‌ام را مرتکب شده‌ام. چه باک؛ قبلاً هم کم اشتباه نکرده بودم و اگر عمری باشد باز هم بی‌اشتباه نخواهد گذشت، لذا شاپور یاسمی را تشویق کردم که دنباله‌ی کار را بگیرد. بعد از اینکه بوریس ماتایوف از همان ابتدا با تانی و سختگیری ایجاد مشکل کرد و در برابر حیرت حاضرین، به محمود (کوشان) اجازه دادم که جای او را بگیرد. فیلمبرداری صحنه‌های خارجی در استودیوی جاده کرج و صحنه‌های داخلی در خیابان تخت‌جمشید صورت می‌گرفت و علیرغم مشکلات، من به نتیجه‌ی کار اطمینان داشتم لذا وقتی هم که در ایران نبودم مرحله به مرحله کار را پیگیری می‌کردم تا آماده‌ی نمایش شد. من به محبوبیت و شهرت افسانه‌ی امیرارسلان در بین خانواده‌ها اطمینان داشتم، کافی بود که یک سوم آنها قصد تماشای فیلم امیرارسلان را کنند، آنوقت اشتباه بزرگ بی‌معنا و مفهوم می‌شد که شد.


شرایط تولید «امیرارسلان» هم نظیر موفقیتش وضعیت عجیبی داشت. فیلم را دکتر کوشان شروع کرد، فیلمنامه‌اش را شاپور یاسمی نوشت و در اواسط کار به جای دکتر، بقیه‌ی فیلم را دنبال کرد. اما او نیز پس از سفر دکتر کوشان کار را نصفه و نیمه رها کرد. صحنه‌های باقیمانده‌ی فیلم را کسمائی به اتفاق محمد کوشان تهیه کردند و سرانجام به هر ترتیبی بود فیلم در اواخر اسفند آماده‌ی نمایش شد. سینماهای رویال و هما از بیست و نهم فروردین هر کدام ۶۵ شب نمایش، نزدیک به چهار میلیون ریال کارکرد داشتند. اما هر چه عامه نسبت به دیدار «امیرارسلان» اشتیاق داشتند، صاحب‌نظران با آن به سردی مواجه شدند.

همانطور که می‌بینید چقدر وضعیت سینمای آن روزهای ایران عجیب و غریب بوده است و به همین دلیل میتوان گفت که این فیلم یکی از عجیب‌ترین پروژه‌های سینمایی تاریخ ایران بوده است؛ فیلمی که از درون انقدر فروپاشیده بود و دقیقاً مشخص نیست که چه کسی آن را کارگردانی کرده و فیلمبرداری آن هم به دست یک فرد آماتور گرفته شده و انواع اندیشه‌ها در ساخت آن دخیل بوده است، اما همین فیلم تبدیل به پرفروش‌ترین فیلم سینمای ایران می‌شود، آن هم به مدت ۱۰ سال، که همین مورد تمام فرمول‌ها و قواعد را در باب سلیقه‌شناسیِ ذائقه‌ی مخاطبین ایرانی برهم می‌زند.

در قسمت بعدی به ادامه‌ی نقدها و نظرات منتقدان در باب فیلم امیرارسلان می‌پردازیم، فیلمی که در تاریخ دارای اهمیت است.

با تشکر از استادم مرحوم ایرج کریمی
و راهنمایی‌های زنده‌یاد علی معلم و یادداشت‌های گرانبهای جمال امید





تاریخ سینمای ایران – قسمت یازدهم

تاریخ سینمای ایرانقسمت یازدهم



در قسمت قبل از فیلم “ماجرای زندگی” گفتیم و از صحبتهای دکتر کاووسی حرف زدیم. ماجرای زندگی فیلمی بود که:

«ماجرای زندگی»

یک ماه پس از نمایش «آغامحمدخان قاجار» دیانا فیلم از شانزدهم دی ماه ششمین تولیدش «ماجرای زندگی» را عرضه نمود. از قبل انتظار میرفت که فیلم نه تنها مورد استقبال تماشاگران واقع شود، که توجه مطبوعات را نیز برانگیزد. لحاظ عمده این بود که «ماجرای زندگی» در واقع می‌توانست نخستین ساخته‌ی دکتر هوشنگ کاووسی در سینمای ایران باشد اما در اوایل کار او برکنار شد و محتشم جایش را گرفت. لذا موضع‌گیری او و دوستدارانش محتمل بود. کمااینکه دکتر کاووسی که مترصد این فرصت بود مطلب مشروحی را در این خصوص در مجله فردوسی (شماره ۱۷۲ – ۲۱/۱۰/۱۳۳۳) منتشر می‌کند که قسمتهایی از آن را در ادامه می‌آوریم:

در بدو تهیه‌ی ماجرای زندگی یعنی در مهرماه ۱۳۳۲ کارگردانی، غیر از تنظیم کننده‌ی فعلی مامور تهیه‌ی آن گردید؛ وی پس از آنکه قصه‌ی نوشته شده آن را که در ۶۹ صفحه و ۶۰ صفحه تنظیم شده بود مطالعه کرد، نظرش را مبنی بر بی‌ارزش بودن آن اعلام داشت. او فقط به یک شرط حاضر به کارگردانی آن شد؛ آن شرط این بود که مجدداً روی مایه و تم این قصه وی سناریویی تهیه نماید که قابل فیلمبرداری باشد، چون بدواً با او موافقت شد بنابراین تهیه‌ی ماجرای زندگی آغاز گردید.

پس از چهار ماه فیلمبرداری چون از طرف صاحبان مالی استودیو تشخیص داده شد که فیلم غیرتجارتی خواهد شد به کار کارگردان اول خاتمه داده و از تنظیم کننده‌ای که در تهیه‌ی آثار تجارتی مبرز تشخیص داده شده بود استمداد کردند، ماجرای زندگی پایان یافت و این است که فعلاً مشاهده می‌کنیم. از کارگردان اول مقداری صحنه در ماجرای زندگی بدون ذکر نام او در نوشته‌های بدو این فیلم وجود دارد، منتها چون مونتاژ آن تحت نظر تنظیم کننده‌ی فعلی انجام یافته است او با ذوق و علاقه‌ای که از زمان تصدی سانسور در بکار بردن قیچی دارداین صحنه‌ها را مشمول این ذوف قرار داده و تا حد ممکن آنرا بی سر و ته نموده و سپس بجای مونتاژ کولاژ انجام داده است.


در ادامه دکتر کاووسی در باب پروسه‌ی ساخت فیلم می‌گوید:

“من تازه از خارج آمده بودم زبان صاحبان فیلم را نمی‌دانستم یا آنها زبان مرا نمی‌فهمیدند. فیلمی در همان سال ورودم بدست گرفتم که متاسفانه در اثر عدم توافق در سلیقه‌ی فی‌مابین صاحب فیلم و سازنده‌ی فیلم که من بودم، ناچار فیلم را از من گرفتند و به دیگری که زبانشان را می‌فهمید دادند و او هم آنطور که آنها می‌خواستند فیلم را تمام کرد و فیلم همانطور هم که آنها می‌خواستند در بازار کار کرد”

و علت دیگری که دکتر کاووسی در خصوص کنار گذاردنش از کارگردانی فیلم “ماجرای زندگی” عنوان کرده است:

“عده‌ای که در اوایل فعالیت فیلمسازی در ایران از تئاتر به سینما کوچ کرده بودند اعتقادشان این بود که سینما همان تئاتر است بعلاوه‌ی عکاسی. اینان بر علیه من توطئه کردند و فیلم ماجرای زندگی را از دست من درآوردند. این عده‌ی تئاتری که در راس‌شان مرحوم محتشم قرار دادشت، فیلم را به کلی داغان کردند.”

با مختصر توضیح هوشنگ کاووسی که در آن زمان جزء اولین تحصیل کنندگان رشته‌ی سینما در خارج بود، به این موضوع می‌رسیم که فضای سینمای ایران با آن کارکردهای مافیایی‌اش که به دست یک مشت آدم بی‌سواد افتاده بود و همچون دلال‌هایی که اصلاً خود سینما برایشان مهم نبود با این هنر ارزنده رفتار می‌کردند. به طور جالبی این سنگ بنای کج و منحرف تا حدی در سینمای این مرز و بوم ریشه دوانده که امروز بعد از گذشت حدود ۶۰ سال از آن روزها هنوز هم این نوع رابطه‌ها را می‌توانیم در سینمای خودمان بیابیم، چه در مدیوم فیلمفارسی‌های سخیف که ادعای سرگرم کردن مخاطب را دارند و چه در آثار شبه روشنفکری که از دولت پول می‌گیرند. اما امروزه اوضاع کمی اسفبارتر از گذشته است، چون امروزه با دولتی بودن سینما و سر ریز شدن پولهای هنگفت بیت‌المال دایره‌ی فساد بیشتر شده و ورود افراد غیر متخصص به این حوزه دو چندان گشته است.

و اما نظر دکتر کاووسی درباره ی فیلم:

مکتب دیانا فیلم

اگرچه رقص و آواز و ساز که سه عنصر تشکیل‌دهنده‌ی نوارهای عکس متحرک داخلی می‌باشد در کلیه‌ی آنها که در استودیوهای مختلف ساخته می‌شود، دیده و شنیده می‌شود ولی دیانا فیلم این اصل را به حد حساب رسانیده و در دو محصول اخیرش: «دختری از شیراز» و «ماجرای زندگی» مشاهده می‌شود که صحنه‌های طولانی و مدام را صرف آن کرده‌اند. بطور کلی رشته‌ی حادثه‌ی به اصطلاح اصلی، از فکر تماشاچی خارج می‌گردد و تصور می‌کند در مقابل نمایش نواری قرار گرفته که از تکه‌های مختلف تعبیه شده است. این ماجرای زندگی خود به خود دلرای ادامه‌ی منطقی و ریتم نیست، وای به وقتی که این ساز و رقص و آوازها هم بدان افزوده می‌گردد. گفتیم ماجرای زندگی فعلی نواری است که فاقد کمترین ادامه‌ی منطقی در مورد جریان داستان است. پرسوناژها در زمان و مکان متفاوت رفت و آمد می‌کنند، بدون آنکه حتی خودشان بدانند چرا این طرف و آن طرف می‌روند، شاید منظورشان آن باشد که در جلسات ساز و رقص و آواز حضور بهمرسانند.

بازی‌ها

بازیکنان بر دو دسته‌اند: آنهایی که در تئاتر پرورش یافته‌اند و آنهایی که در تئاتر اصلاً نبوده‌اند. از دسته‌ی اول درباره‌ی ژاله آنچه نظرمان است در مقاله‌ی “آغامحمدخان” نوشتیم، درباره‌ی محزون باید گفت که وی جوانی است صاحب احساسات و عواطف شدید، مطالب را درک می‌کند اما افسوس که سرمشق بازی خود را صحنه‌ی تئاتر قرار می‌دهد و این سبک را که برای سینما لزومی ندارد رها نمی‌کند. از دسته‌ی دوم باید ایفا کننده‌گان رُل‌های زری، صانع دیوان و فریدون را نام برد؛ درباره‌ی فرح که در رل زری ظاهر می‌شود ما نظرمان را در انتقاد دختری از شیراز بیان داشتیم. در مورد دو نفر دیگر بایستی گفت که چون تنظیم‌کننده از کسانی است که معتقد به مهاجرت از تئاتر به سینما می‌باشد، سعی کرده کسانی را که بنا به عقیده‌ی او چوت قبلاً در صحنه‌های نمایش کار نکرده‌اند پس فاقد صلاحیتند، بی‌اهمیت و حقیر جلوه دهد در این تاکتیک بیش از همه بانو فرح پناهی فدا شده و این نکته موجب ابراز کمال تاسف و همدردی است. هیچگونه هماهنگی (آزمونی) بین پرسوناژهای ماجرای زندگی وجود ندارد و معلوم است که تنظیم‌کننده ‌ی این نوار وظیفه‌ی خود را فقط با سوفلوری انجام داده است.

فیلمبرداری

از کسانی که در فیلمبرداری ماجرای زندگی زحمت کشیده‌اند باید از آقایان بوریس ماتایوف و ژرژ لیشچینسکی نام برد که هر دو از بهترین و آگاه‌ترین فیلمبرداران ما هستند، افسوس که باید در شرایطی که فعلاً در این استودیوها وجود دارد کار کنند. یک کار این آقایان به سختی قابل انتقاد است و آن این است که هر دو نفر در تعیین زوایای فیلمبرداری و حرکات دوربین، با نزد خودآموختگانی که به عنوان کارگردان، رژیستور، تنظیم‌کننده، مولف و غیره نوار عکس متحرک می‌سازند، کمک نموده و آنان را برخلاف مسئولیت خود راهنمایی می‌کنند در حقیقت دست آنان را گرفته و پا به پا راهشان می‌برند؛ این نکته هم به ضرر آنان و هم به ضرر سینمای واقعی است. در تنظیم نور و تعیین زوایه‌ی بعضی پلانهای این ماجرای زندگی هر دو فیلمبردار بیشتر از تنظیم‌کننده زحمت کشیده‌اند. همه کس می‌داند که در سینما کارگردان باید تعیین زوایای فیلمبرداری و تنظیم نور و تدوین حرکات دوربین و بکار بردن ذره‌بین خاص را که در تهیه‌ی یک پلان بکار می‌رود به فیلمبردارش دستور بدهد، فیلمبردار با تسلط فنی خود و هنر خود میل کارگردان را انجام می‌دهد. اگر یکی از این کارگردانان و رژیستورها در مقابل سئوال فیلمبردار مبنی بر تعیین دقیق مشخصات فنی یک پلان از فیلم دهانش بازماند و الحاح و استرحام کرد تا به او کمک شود، فیلمبردار نباید قبول کند چه نتیجه به نام وی نخواهد شد.

موزیک

با وجود آنکه در ماجرای زندگی ضمن ادعای تحت اختیار داشتن آهنگساز و ارکستر بزرگ وجود دارد، نمی‌دانم چرا باز از صفحه‌های خارجی استفاده کرده‌اند؛ از آهنگهایی که در طول این نوار تکرار می‌شود قطعه‌ی لایم لایت است که چارلی چاپلین در آخرین اثرش بنام «روشنایی سن» بکار برده است، از طرفی در نوشته‌های ابتدای فیلم با اشاره به نام چاپلین انگار که این قطعه را اصلا برای ماجرای زندگی ساخته بودند!!! فقط سهواً یا عمداً آن را در فیلم خودش هم بکار برده است!! مسلماً اگر چاپلین این نکته را بشنود از این افتخار که آقایان نصیبش ساخته‌اند بر خود خواهد بالید.

نتیجه

ماجرای زندگی در عین نداشتن آغاز و انجام همه جایش آغاز و انجام است. جمع این تضاد با هم دلیل بی‌سابقه بودن این اثر است، تماشاچی که برای دیدن این فیلم می‌رود در عوض یک فیلم چندین نوار کوتاه می‌بیند که ارتباط آنها با هم از نظر سازندگان چندان لزومی هم نداشته است. در ابتدا ماجرای زندگی قرار بود درام اجتماعی گردد ولی چون در اجتماع ما ظاهراً درام وجود ندارد، اما این درام فقط در موزیک موجود است پس این درام موزیکال را ساخته‌اند.»

هوشنگ قدیمی در «ستاره سینما (شماره ۲۴ در تاریخ ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۳۳ ) این نتیجه را با لحن ملایمت‌تری گرفته است:

«ماجرای زندگی از فیلمهایی است که به آسانی مورد استقبال مردم قرار می‌گیرد. علت آنهم اعتیاد تماشاچیان فیلمهای فارسی به این نوع درامهای اخلاقی است و چون از موزیک و اشعار و رقصهای ملی ایران هم به حد اشیا در فیلم استفاده شده است، توجه مردم به آن امری طبیعی است. از طرفی دقت زیادی بکار رفته که فیلم خالی از معایب و اشتباهات فنی فیلمبرداری باشد و تهیه‌کنندگان آن در وصول این منظور تقریباً موفق شده‌اند. در این فیلم اساس کار صحیح و مرتب است؛ فیلمبرداری، ضبط صوت و نور خوب است. کوچه‌ها و خیابانهای پر رفت و آمد و طبیعی است. فیگور آنها نسبت به دوربین بیگانه و گیج نیستند و زیاد به دوربین نگاه نمی‌کنند. جمعیت مردم در همه جا تیپیک و به اندازه‌ی واقعی است و به طور کلی وجود اشخاص فراوان در فیلم یکی دیگر از عوامل موفقیت است. هنرپیشگان اغلب رل خود را به خوبی بازی می‌کنند، مخصوصاً سردفتر در نقش کوچک خود معرکه می‌کند. تنظیم آوازهای فارسی به طریق علمی هم یکی از نکات برجسته و جالب فیلم است. در مقابل این محاسن، ماجرای زندگی نکات ضعیفی هم دارد که امید می‌رود در آینده جبران گردند. اولاً اینکه گویا فراموش شده که هدف فیلمبرداری تنها تهیه‌ی یک فیلم فاقد معایب فنی نیست بعبارت دیگر فیلمبرداری روشن و واضح به تنهایی هنر و ابتکار محسوب نمی‌شود، بلکه باید استفاده از بازی و حرکات و میزانسن پلانهای متنوع و حرکات دوربین و موزیک و حتی گفتگوی ساده و عادی دو نفر را چنان نمایش داد که ضمن خوبی تکنیک همین صحنه عادی ارزش هنری ارش هنری داشته باشد. ثانیاً در ماجرای زندگی سعی شده مدت نمایش فیلم به حد معینی (مثلا دو ساعت) برسد و برای پر کردن این فاصله صحنه‌های فیلم را طولانی کرده‌اند، در صورتیکه یک فیلم هفتاد دقیقه‌ای خوب بمراتب از یک فیلم دو ساعتی کسالت‌آور بهتر است. از جمله قسمت‌هایی که به هر صورت موجب خستگی و ملالت می‌شود صحنه طولانی عروسی، صحنه‌ی ضرب مملو رقصهای طولانی خارجی و آواهای مکرر ایرانی است که جا و بی‌جا در فیلم گنجانده شده‌اند. همین علت باعث شده که فصل‌های سناریو به حد زیادی دور از هم و نامربوط باشند. چنانکه تمام صحنه‌ی خواستگاری و عروسی احمدی از فیلم می‌توانست حذف شود و هیچ لطمه‌ای به اصل داستان هم نمی‌خورد، در صوریتکه در یک سناریو خوب هر صحنه بهم مربوط است که حتی اگر یک کادر از فیلم را بردارند نقص آن فوراً محسوس می‌شود. اما در مورد فیلمبرداری با اینکه یکی از نکات برجسته و ممتاز ماجرای زندگی در فیلمبرداری آن است ولی از ذکر بعضی عیوب نباید صرفنظر کرد. اولاً پلانهای مکرر و خسته کننده در فیلم زیاد است. مثلاً در مجلس عروسی آنقدر دوربین روی صورت مهمانان می‌گردد و قیافه‌ی آنها را با وضع یکنواخت نشان می‌دهد که قابل تحمل نیست. در اغلب موارد دیگر هم این توالی و تکرار پیش می‌آید. ثانیاً تعویض پلانها و تغییر صحنه‌ها یکنواخت و خشک و ناگهانی است و تماشاچی را از عمق فیلم بیرون می‌کشد. تجسم شیطان با آن وضع حقیقی و محسوساز مختصات تئاتر است. در سینما معمولاً پیکرهای خیالی را با محو نشان دادن آنها و با انعکاس آنها در زمینه‌ی صورت متخیل از پرسوناژهای واقعی فرق می‌گذارند. موزیک متن فیلم هم خوب نبوده و بسیار درهم و مغشوش است و هر صفحه‌ای که بدست آمده در ضمن فیلم نواخته شده است، مخصوصاً در چند مورد موسیقی سمفونیک غربی ناگهان تبدیل به ابوعطا و دشتی و…. می‌شود و این تغییر آهنگ فوق‌العاده نامطبوع و زننده است. صحنه‌های ماجرای زندگی را با اندک دقت و صرف وقت ممکن بوده بمراتب بهتر و عالیتر از آنچه هست تهیه نمود و آن را از هر جهت خوب و جالب توجه ساخت تنها بواسطه‌ی ترقی محسوس که از نظر فنی در فیلم دیده می‌شود آنرا می‌توان دید»

«ماجرای زندگی» طی ۶۶ شب نمایش موفقیت‌آمیز در سینماهای مایاک و دیانا، نزدیک به سه میلیون ریال کارکرد دارد و در زمره‌ی فیلمهای موفق سال در می‌آید.


«شاهین طوس»: در فاصله‌ی یک هفته از آغاز نمایش ماجرای زندگی، دومین فیلم تاریخی پارس‌فیلم یعنی «شاهین طوس» نیز روی پرده می‌رود. پارس‌فیلم که از حسین دانشور به لحاظ موفقیت‌های بی‌نظیر فیلمهای «شرمسار» و «مستی عشق» خاطره‌ی خوشی دارد، پس از بازگشت مجدد او از سفر دو ساله‌اش (با نیلا کوک جهت اجرای برنامه در کشورهای مختلف) ابتدا تصمیم به شرکت او در فیلمی برمبنای داستان «خانم کاملیا» می‌گیرند، اما پس از آنکه بازیگر مناسب ایفای نقش کاملیا پیدا نمی‌شود پروژه‌ی «شاهین طوس» را پیش می‌کشند که مدتها پیش فیلمنامه‌اش را کریم فکور با همکاری شمیم همدانی آماده کرده بود اما تهیه‌اش به لحاظ مخالفت دکتر کوشان با شرکت ملک‌مطیعی در آن، معوق مانده بود. حضور دانشور باعث می‌شود که بار دیگر این پروژه به جریان افتد.

دکتر کوشان مطابق شیوه‌ی گذشته‌اش، بار دیگر با اینکه کلیه‌ی مراحل فیلم را با دقت پیگیری و نظارت می‌کند، کریم فکور را که در طول ساخت فیلم کنار او بود به عنوان کارگردان معرفی می‌کند. حاصل کار مطلقاً رضایت‌بخش نیست، تماشاگران با سردی با آن روبرو می‌شوند و مطبوعات نیز به تقبیحش می‌پردازند:

«نوشتیم که شکست تجارتی سوژه‌های مبتذل و نوارهای بدون ارزشی از قبل «غفلت» و یا «دسیسه» نوارسازان را بدینفکر انداخت تا دنبال داستان‌های تاریخی روند. اینان نخواستند بفهمند که مردم از بی‌اطلاعی آنان خسته شده‌اند، نه تنها از موضوع نوارهایشان، عوض اینکه خود را دهند داستان‌هایشان را تغییر داده‌اند، بعد از چندین ماه دوندگی محصول زحمتشان را امروز نمایش می‌دهند و این محصول نامش شاهین طوس است. برای آنهایی که بویی از سینمای واقعی برده و کار نوارسازان را هم از نزدیک دیده‌اند، ارزش فیلمی که امروز به نمایش درآمده از ابتدا پوشیده نبود. اینکار هم مثل بسیاری کارها دارای حسابی عملی است، کافی است معلومات و حدود وسایل کارشان را بشناسیم با حسابی که می‌کنیم حاصل کار بدست می‌آید. در واقع رابطه‌ای مستقیم بین عناصر خلاقه‌ی کار و ارزش آن موجود است که متاسفانه صاحبان کار به علت عدم آشنایی به اصول کاری که آن را بازیچه قرار داده‌اند نمی‌توانند درک کنند.


گفتیم عدم استقبال از سوژه‌های به اصطلاح مدرن که اینان با آن وضع تهیه می‌کردند، ایشان را به فکر تهیه‌ی فیلم تاریخی انداخت، بعلاوه دیده بودند که آثار تاریخی مشرق که هالیوود می‌سازد اعلب مورد استقبال بازار قرار می‌گیرد پس دست به کار شدند، آمدند و ناشی‌گری کرده یکی از حساس‌ترین موقعیت‌های تاریخ ایران را انتخاب کردند. آنها فکر نکردند که اگر هالیوود آن مهملات را می‌سازد در همانجا پولش را در میاورد و آن تماشاچی‌ها اطلاع از تاریخ مشرق زمین ندارند تا صحت یا سقم موضوع را تمیز دهند وانگهی اگر در آن فیلمها هیچ چیز وجود ندارد، اقلاً از خرج پول که به صورت رنگ، شمشیربازی، زنان زیبا و دکورهای مجلل در آمده مضایقه نشده است؛ به بیانی اگر مغز در آنها نیست در عوض پول موجود است. اینها در قلب ایران تاریخ این سرزمین را که هر دبستانی برای امتحانش حفظ کرده تغییر دادند. مغز که موجود نیست، پول هم که خرج نمی‌کنند، نتیجه چیست؟؟ بدون شک: شاهین طوس….»

با شکست تجاری «شاهین طوس» نگرانی‌ها در پارس‌فیلم عمیق‌تر می‌شود، به خصوص اینکه کیفیت تولیدات آماده‌ی پارس‌فیلم (مانند عشق راهزن و امیرارسلان) نیز در اندازه‌ای نیست که بتوان به آنها امید بست. سلیم سومیخ و شرکایش حاضر به سرمایه‌گذاری بیشتر نیستند و بحران علنی شده است و دکتر کوشان که تحمل رویارویی یا ویران شدن تدریجی خانه‌ی امیدش را ندارد از ایران خارج می‌شود.

«عروس دجله»: سینماهای دیانا و مایاک پس از ماجرای زندگی، از نوزدهم بهمن ماه، «عروس دجله» را به نمایش می‌گذارند. عروس دجله را سرهنگ محمد شب‌پره تهیه کرد که به قول دکتر جنتی عطایی از هواداران هنر نمایشی محسوب میشد و گاهگاه با تحریر و تنظیم نمایشنامه‌هایی (مانند پروانه و شمع، شبی در لاله‌زار، ملانصرالدین، گدایان تهران، گلهای مسموم، حق به حق دار میرسد و بهلول) مراتب ارادت خود را به تئاتر ایران نشان می‌داد. شب‌پره در سال ۱۳۳۱ با اقبالی که مردم از سینما به عمل آوردند همچون کارگردان‌های تئاتر دیگر به صرافت فعالیت در این زمینه افتاد و ابتدا استودیو «هنری ری‌فیلم» را تاسیس کرد که مقدمتاً کارش تعلیم هنرپیشه بود اما پس از شش ماه مصمم به فیلمسازی شد و به همین منظور معروفترین نمایشنامه‌ی خود «بهلول» را که از سال ۱۳۱۹ به دفعات روی صحنه رفته بود، برای این کار در نظر گرفت.

ولی از آنجا که ری‌فیلم فاقد هر گونه تجهیزاتی بود، با استدیو پارس‌فیلم طی مذاکراتی به توافقی دست یافت گه از امکانات و نفرات فنی آن استودیو استفاده نماید. سپس از پانزدهم مرداد ۱۳۳۲ فیلمبرداری را آغاز کرد و پس از قریب به سیزده ماه سرانجام توانست کار آن را به پایان برساند. شب‌پره عروس دجله را به عنوان عظمیم‌ترین و پرخرج‌ترین فیلم تاریخی فارسی که بیش از چهار میلیون ریال هزینه‌ی تهیه‌ی آن شده است را به صورت گسترده‌ای در جراید مخالف تبلیغ می‌کند و سرانجام آن را از نوزدهم بهمن روی پرده می‌آورد. اما برخلاف انتظار خود و نزدیکانش این سومین فیلم تاریخی تولید ۱۳۳۳ نه تنها با عدم استقبال تماشاگران که با انتقاد سخت مطبوعات نیز مواجهه شد:

«زمستان امسال را می‌توان فصل تنزل و انحطاط فیلمهای فارسی دانست و نمایش فیلمهایی از قبیل میلیونر – محکوم به ازدواج – نقلعلی – شاهین طوس و بلاخره عروس دجله نموداری از قوس نزولی و بحران فیلمهای ایرانی بود. این عقب‌نشینی یک امر عادی و یک سیر جبری محسوب می‌شود و برای تصفیه و طرد طرارانی که به هوس شهرت یه به طمع ثروت بناحق خود را وارد این رشته نموده‌اند، درس عبرتی خواهد بود مخصوصاً که بعضی از این اشخاص هنوز الفبای کار را فرانگرفته بدنبال مراحل بالاتر از آن رفته و بفکر تهیه‌ی فیلمهای به اصطلاح تاریخی افتاده‌اند. تهیه‌ی فیلم تاریخی به هزاران دلیل در درجات بالاتر و مراحل مشکل‌تری قرار دارد و اگر فیلمسازان مبتدی بخواهند به کار خود ادامه دهند به صلاح آنهاست که از این هوس تازه صرف نظر کنند و به تهیه‌ی فیلمهای ساده و در عوض پرمعنی و عمیق بردارند. این تهیه‌کنندگان باید مطمئن باشند که نمی‌توانند با زرق و برق مردم را جلب کنند و در میدان تجمل و شکوه هرگز موفق به رقابت با فیلمهای خارجی نخواهند شد. گذشته از این تهیه فیلمهای تاریخی، اطلاعات وسیع درباره‌ی تاریخ – ادبیات – باستان¬شناسی و فولکلور ملت مورد نظر لازم دارد و رژیسور چنین فیلمی گذشته از تبحر و رژیسوری سینما باید از علوم مذکور بهره‌مند باشد. فیلم تاریخی احتیاج به سناریست مجرب و باسواد، هنرپیشگان و فیگورهای بی‌شمار و وسائل فنی فوق‌العاده دارد و سینمای تازه رس ما هنوز فاقد این لوازم و شخصیت‌هاست. ساختن فیلم تاریخی حتی در بزرگترین مراکز سینمای جهان هم کار همه کس نیست و هیچ تهیه‌کننده‌ای نسنجیده و بی‌مطالعه اقدام به تهیه‌ی آن نمی‌کند. از طرفی فیلم خوب و عالی احتیاج به دکور و رنگ و تجمل و اغراق ندارد و مردم هنرشناس فیلم ساده و پرمعنی را به فیلم پرخرج و بی‌سر و ته ترجیح می‌دهند. عروس دجله تهیه شده در استودیو هنری ری‌فیلم یک تئاتر فیلمبرداری شده و داستان بی‌سر و تهی است که به جرات میتوان قسم خورد که هیچ یک از مسئولین امر حتی یکمرتبه نمایشنامه‌ی آنرا نخوانده و اگر خوانده باشند از داستان آن چیزی نفهمیده‌اند. عده‌ی زیادی – خیلی زیادتر از همه‌ی فیلمهای ایرانی – در این فیلم به دور هم می‌رقصند اما ربط دادن این صحنه‌ها به یکدیگر و فهمیدن موضوع داستان فقط از عهده‌ی ذوق هنری سازندگان آن برمی‌آید و بس. گویی دوربین فیلمبرداری از دروازه‌ی قصر خلیفه وارد میشود و مناظر مختلفی از دربار هارون و مجلس جعفر برمکی و توطئه‌ی درباریان را به طور ناقص عکسبرداری می‌کند و می‌گذرد. عده‌ای با رقصهای مکرر و ناموزون خود صحنه‌ها را پر می‌کنند و گروهی با قیافه‌های نامانوس آواز می‌خوانند و خبرچینی می‌کنند و عده‌ای شعر می‌گویند و سخن‌سرایی می‌فرمایند (منتها این سخن‌سرایان محترم علیرغم واقعیات تاریخی در زمان هارون‌الرشید شعر سعدی را از بر می‌خوانند و می‌فرمایند: این دغل دوستان که می‌بینی مگسانند دور شیرینی!!!!!) به هر صورت پس از دو ساعت تلف کردن وقت مردم فیلم هنری تمام می‌شود و تماشاچیان در مقابل این معما قرار می‌گیرند که داستان فیلم چه بود و این همه هنرپیشه‌ی کوچک و بزرگ را برای چه به بازی گرفته‌اند؟! و اصولاً منظور از تهیه‌ی این فیلمها جز لکه‌دار کردن مفاخر تاریخی ایران چه می‌تواند باشد؟

فیلم از لحاظ فنی و هنری آنقدر اهمیت ندارد که جز به جز مورد مطالعه قرار گیرد. به عبارت دیگر نکته‌ای نیست که بتوان آنرا بر سایر نکات فیلم ترجیح داد: داستان فیلم نامفهوم و وجود یک هنرپیشه در دو نقش متضاد علاوه بر اینکه به تاثیر فیلم نمی‌افزاید، بیشتر موجب سرگردانی تماشاچی می‌شود. ضبط صوت نامطابق است و صدا همیشه انعکاس دارد. زوایای دوربین یکنواخت و همه از روبروست. انتخاب هنرپیشگان بی‌مطالعه و فقط برای پر کردن فهرست اسامی است و مخصوصاً انتخاب متین برای ایفای رل وزیر جهان دیده و با تجربه‌ای چون جعفر برمکی با قیافه‌ی جوان او به کلی مغایرت دارد. ضمناً محول کردن نقش عمده‌ای به پروانه که متاسفانه فوتوژنیک نیست، کار صحیحی نبوده است. امور لابراتوار بدون دقت و توجه انجام شده است؛ مثلاً در صحنه‌ای که ژاله در دو رل متفاوت بازی می‌کند ( موقع روبرو شدن دنانیر و عباسه) حتی خط سیاه وسط فیلم پاک نشده است. دکور با وجود مخارج زیاد فقط مناسب برای سن تماشاخانه می‌باشد و با حقایق تاریخی مطابقت نمی‌کند و با محیط و عصر هارون‌الرشید هم مطابق نیست و جملاتی از قبیل با اجازه‌ی شما، اختیار دارید و شب آبستن است تا چه زاید سحر را مکرراً خواهید شنید. صحنه‌پردازی، زشت و مشمئز کننده است و هر فیلم ندیده‌ای از تماشای جسد مقوایی جعفر برمکی و طرز مجازات و به آب انداختن مقصرین و بعداً نجات آنها از رودخانه به خنده می‌افتد. بلاخره اغلب موزیک متن فیلم که برای هزارمین مرتبه از آهنگ «شهرزاد» یعنی تنها صفحه‌ای که در دسترس بوده پر شده و معلوم نیست نقش ارکستر سمفونیک تهران در این میان چه بوده است، جز آنکه قطعاتی از آهنگهای فیلم «جدال در آفتاب» و «سمفونی استانبول» را با یکدیگر مخلوط کرده و ناشیانه اجرا می‌کند. مطمئناً شما خواننده‌ی محترم دیگر حوصله‌ی صحبت درباره‌ی این فیلم را ندارید. رهبران و تهیه‌کنندگان فیلم هم قبل از نمایش به خودشان جایزه داده‌اند و فیلم را هنری و ممتاز دانسته‌اند و البته مایل به شنیدن انتقاد نیستند. از این نظر روی سخن را به هنرپیشگان و هنرمندان برمی‌گردانیم. هنرپیشگان فیلمهای فارسی بهتر است لااقل برای حفظ موقعیت خود نمایشنامه را دقیقاً بخوانند و نقش خود را تشخیص دهند و در صورتی که نقشی مناسب با آنها نیست آن را قبول نفرمایند. آهنگسازان و سایر هنرمندان قبلاً بدانند که در چه صحنه و در چه نوع فیلمی می‌خواهند از هنر آنها استفاده کنند و بعضی از مخبرین (جراید معتبر) هم که به خاطر یک بلیط مجانی یا فنجانی چای صریحاً این قبیل فیلمها را عالی و بی‌نظیر معرفی می‌فرمایند توجه داشته باشند که بعضی مردم به نوشته‌های آنها اعتماد می‌کنند و شایسته نیست که از این اعتماد سو استفاده کرد. از تماشای عروس دجله میتوان صرفنظر نمود»


همانطور که نقد بالا را مطالعه فرمودید کاملاً متوجه می‌شوید که چقدر ذوق و دانش برخی از منتقدان و نویسندگان جراید سینمایی آن دوران ایران بالا بوده است، با اینکه سینمای ایران هنوز پیشرفت قابل قبولی نکرده اما منتقدان چند گام جلوتر از فیلمسازان و تماشاچیان هستند و با دیدن آثار خارجی به صورت مستقل دارای ذائقه‌ی سینمایی هستند و به خوبی فیلم بد و خوب را تشخیص میدهند و فریب رنگ و لعاب فیلمفارسی را نمی‌خورند. متاسفانه هر چه گشتیم نتوانستیم نام نویسنده‌ی این سطور را پیدا نماییم. همانطور که از نظر گذراندید متوجه میشوید که چقدر نقد بالا دقیق و تند است و کاملا تیق برانش بدون رودربایستی و تعارف است و مانند نقدهای کوبنده و سلبی فرنگی، تمام‌قد در مقابل فیلم و فیلمساز و استودیوی تهیه‌کننده می‌ایستد و به قول خود نگارنده مانند ارباب جراید قلمش را به یک فنجان چای و بلیت مجانی نمیفروشد. نگاه منتقد بسیار عمق حساسی دارد و فقط همینطور سلب نمیکند و دقیقاً ذره‌بینش را بر روی عمق فاجعه و ضعفهای فیلم میگذارد. در ادامه با یک نقد بعدی در باب فیلم نسبتاً مهم آن سالها یعنی عروس دجله روبرو می‌شویم:

این فیلم دارای هیچگونه ارزش نیست و ما هم نمی‌توانیم بیش از این انتظار داشته باشیم عده‌ای متوجه اشتباهات عظیم تاریخی که در آن وجود دارد، نمی‌شوند و بر آن خرده نمی‌گیرند، در صورتیکه از کسی که پرچم سه رنگ بدست آقامحمدخان می‌سپارد و کریم‌خان را مردی بدکار جلوه می‌دهد و پرسوناژهایی که در نمایش با در نوار عکس متحرک مجسم می‌کند یا شخصیت‌های واقعی جز در لباس و ریش و سیبیل قراردادی در چیز دیگری مشترک نیستند، چگونه می‌تواند فیلمی تهیه کند که لااقل مستند به تاریخ باشد؟ وسایل تکنیک استودیوها را این آقایان برای سلب مسئولیت از خود غیرکافی جلوه می‌دهند؛ توجه کنید که آیا نکات زیر بستگی به تکنیک دارد؟

۱- انتخاب عنوان: عروس دجله چه معنی دارد؟ آیا انتریک فیلم روی سیده زبیده می‌گردد که در ابتدای فیلم او را در قایق در حال استماع الحان خوش خواننده‌ای می‌بینیم؟ بعد معلوم می‌شود که این عروس خانم دارای فرزند رشیدی است که در سن و سال و هیکل و شمایل چیزی از مادر و پدر کم ندارد. در این صورت بهتر بود عنوان فیلم مادر دجله انتخاب گردد.

۲- عباسه و دنانیر البته از نظر تحقیقات تاریخی این مورخین مطلع همشکل بوده‌اند، منظور از این کار بوده که خواسته‌اند بهانه‌ای برای یک تروکاژ سینمایی بتراشند، یا از همه بهتر و حقیقی‌تر خواسته‌اند بانویی را با رل مضاعف، بیشتر به رخ مردم بکشند. کارگردان او اگر واقعاً شایستگی چنین عنوانی را داشت به بازیگرش دستور میداد که هنگام ایفای هر یک از این دو نقش، او حرکات و رفتاری خاص انتخاب کند تا وقتی وارد صحنه شد تماشاچی از روی مشخصات، یکی را از دیگری تمیز دهد، دو خواهر دو قلو هم هر چه با هم شبیه باشند حرکات و رفتارشان با هم تطبیق نمی‌کند. در مورد عباسه و دنانیر لازم است هر وقت یکی از آنها وارد صحنه می‌شود کسی با صدای بلند او را به تماشاچی معرفی نماید.

۳- خلیفه به جلادش دستور می‌دهد: نگهبانان دو طفل زیبا و بی‌گناه جعفر برمکی و عباسه را زندانی کنند. جلاد هم برای اجرای کامل فرمان ولی‌نعمت خود آن دو را که یکی زن و دیگری مرد است را به دجله می‌اندازد. پس از مدتی یکی از آنها را که همان زن است و زنده مانده از آب نجات می‌دهند. اما معلوم نیست چطور او در این مدت زنده مانده است؟ چرا با دست و پای باز او را در آب انداختند و با دست و پای طناب پیچ شده بیرون آوردند؟!!! به چه علت یکی دیگر ناپدید شده؟ فقط برای حل مسئله اخیر میتوان گفت که مرد را ماهی کوسه زده است (اگر چه رود دجله‌ی بغداد کوسه ندارد) اما چطور زن زنده ماند؟ بدون شک او نیز برای خونخواهی مرد، ماهی کوسه را زده است؛ یاللعجب!!!


۴- مناره‌های مسجد سپهسالار تهران را در فیلمی که در همین شهر تهران تهیه می‌شود بجای مناره‌های مساجد بغداد جا می‌زنند. هارون وقتی به طوس می‌رسد – گرچه آن طوس، حضرت عبدالعظیم است – می‌بینیم که گنبد طلا و گلدسته‌های فعلی وجود دارد؛ فرضاً کسی چشم‌پوشی نماید و این مکان را بجای خراسان بپذیرد، باز یک مسئله‌ی غیرقابل حل برای او باقی میماند و آن این است که چطور در زمان هارون گنبد و مناره‌های حضرت رضا علیه‌السلام که بعدها در زمان فرزند هارون شهید شد وجود داشته است؟!!!! علت اینکه شهر ری را بجای طوس انتخاب کرده‌اند لابد آن بوده که خرابه‌های ری نزدیک تهران است.

۵- کارگردان برای اظهار معلومات چنانچه در آقامحمدخان عملی کرد اینجا هم نوشته‌هایی را که حاوی ماه و سنه‌ی اتفاق حادثه است در نوار چسبانیده، یکبار مکه را به قول خود در ۱۳ ذیحجه ۱۸۶ هجری نشان می‌دهد و معلوم می‌شود که آنوقت‌ها مکه سر راه کرج، مقابل سلسله کوه‌های البرز واقع بوده و یا اینکه جاده‌ی کرج و جبال البرز نزدیک مکه بوده است. در نوشته‌ها اشاره به محلی بنام قریه انبار میشود، بعد هارون‌الرشید را در همان تالاری که در پایتختش دیده بودیم و بعد هم خواهیم دید زیارت می‌کنیم، معلوم می‌شود که حضرت خلیفه هر جا تشریف فرما می‌شده‌اند جل و پوست و آجر و خشت و کاهگل را هم همراه می‌برده‌اند و فوراً برای رحل اقامت مجدداً آن را بنا می‌کرده‌اند. دیوار خرابه‌هایی چند بار نشان داه می‌شود که ظاهراً همان قریه انبار است. جنازه‌ی جعفر برمکی را هم همانجا بر دوش میبردند تا لابد در انبار قریه محفوظ نگاه دارند. نکاتی که در بالا گفتیم تنها نقایص و معایب این نوار عجیب نیست، صدها دیگر نظیر آن وجود دارد که ربطی با تکنیک و وسایل فنی استودیو ندارد بلکه منحصراً به درجه‌ی اطلاعات و درک کارگردان مربوط است. این نوار فاقد داستان است و محال است یک تماشاچی بعد از خروج از سینما بتواند مجدداً داستان آن را در ذهن خود مجسم نماید. مطمئناً اگر آپاراتچی صحنه‌ها را پس و پیش نمایش دهد باز مشکلی مشاهده نخواهد شد. عروس دجله فقط به نمایش تخته حوضی شبیه است. همانطور که در آنها دکور و لباس بهانه‌ای بیش نیست و هیچگونه ارتباطی بین آنها وجود ندارد، در اینجا هم نیز این نکات معنی ندارد. مثلاً در روی تخته حوضی در یک حیاط، نمایش موسی و فرعون را بازی می‌کنند، قدری دورتر در یک آلاچیق مدرن هم ممکن است نمایشی دیگر وجود داشته باشد؛ اینجا هم زیر یک آلاچیق مدرن اعوان و انصار هارون آمد و رفت می‌کنند و شعر می‌خوانند؛ چه شباهتی از این بیشتر؟؟ این به اصطلاح دکلاماسیون‌های بی‌معنی چه لزومی دارد؟ آیا یک ادیب و نویسنده‌ی بزرگ است که کلمات او را با این سبک ادا می‌کنند؟ اینها دکلاماسیون نیست، بلکه پرحرفی مقطع است. تنها خاطره‌ای که تماشاچی بعد از دیدن عروس دجله با خود نگاه می‌دارد قهقهه‌‌ای است که بازیگران از مرد و زن مرتباً تکرار می‌کنند. تماشاچی هم بی‌میل نیست تا با آنها همصدا شود: ها….ها…ها….ها…ها




تاریخ سینمای ایران – قسمت دهم

تاریخ سینمای ایرانقسمت دهم


 

«دختری از شیراز»: در فاصله‌ی کمتر از شش ماه ساموئل خاچیکیان دومین فیلم خود «دختری از شیراز» را عرضه کرد. خاچیکیان در مورد این فیلم می‌گوید:

«بعد از اینکه ساناسار به وعده‌ی خود وفا کرد و اجازه داد تا من از روی نمایشنامه‌ی پرده‌های خاکستری فیلم بعدی‌ام را بسازم، این باز من بودم که تامل کردم و در پی تجاربی که از کار نخست بدست آورده بودم و بعلاوه عکس‌العملهایی که روزنامه‌نگاران نسبت به «بازگشت» نشان داده بودند ناچار از دوباره نویسی فیلمنامه و تغییرات عمده‌ای در آن شدم. مطمعنم که ساناسار متوجه حرکت خود بود ولی هرگز به روی من نیاورد و حالا پس از سالها بنظرم حق با او بود»

نام فیلم ابتدا عایشه بود که با توصیه‌ی اداره نمایش وزارت کشور به دختری از شیراز تغییر نام داد. از نکته‌های گفتنی درباره‌ی این فیلم این است که فیلمبردار  آن در آغاز کار بوریس ماتایوف بود و چون بیمار شد جایش را به ژرژ لیچنسکی داد که به تازگی از اسرائیل آمده بود. نکته‌ی بعدی درباره‌ی «دختری از شیراز» این است که فیلم یاد شده نخستین تولید ایرانی است که جهت آن آنونس (نمونه کوتاه) تهیه کردند. خاچیکیان در این خصوص به یاد می‌آورد:

«وقتی پیشنهاد ساخت آنونس را به ساناسار دادم، زیاد استقبال نکرد ولی همین که مخالفش نبود برایم کفایت می‌کرد که کار را دنبال کنم و آنونس را با صحنه‌ای پرهیجان آغاز کرده و بعد با صحنه‌ی آرامی ادامه دادم و دست آخر با صحنه‌ای پرهیجان آنونس را خاتمه دادم که بعدها این روش الگویی برای سازندگان آنونس‌ها شد»

و سرانجام اینکه «دختری از شیراز» با سر و صدا و تبلیغی که برای عرضه‌ی آن به عمل آمد، مجلات زیادی را متوجه خود کرد که قسمتهایی از این نقدها را در زیر می‌آوریم:

«باید به استودیو دیانا فیلم تبریک گفت‌ تاکنون مبدا مقیاس برای سنجش خوبی و بدی فیلمهای ایرانی، فیلم ولگرد بود اما اکنون دیگر این مسئله منتفی شده است. دختری از شیراز را می‌توان پیشرفت سریعی در کار فیلمبرداری ایران و استودیو دینا فیلم دانست. با وجود اینها دختری از شیراز را نباید یک فیلم به تمام معنی کامل دانست، ایراد و انتقاداتی بر این فیلم وارد است که می‌باید در آثار بعدی مورد توجه قرار گیرد. از لحاظ کلی عکاسی فیلم خوب و صاف و بدون عیب است. در بعضی صحنه‌ها انسان به یاد فیلمهای خارجی میافتد اما نوری که برای صحنه‌ها تنظیم شده بعضی اوقات تو ذوق می‌زند. اما در این بین مونتاژ نسبتاً ماهرانه‌ای که کارگردان فیلم خاچیکیان انجام داده، فهم ایده‌ی کلی فیلم را آسانتر می‌سازد و اگر چند نفری در قسمت اول فیلم بی‌تابی به خرج داده و آنرا همپایه‌ی سایر فیلمهای ایرانی بدانند، در قسمت دوم حرف خود را پس می‌گیرند. بازی و کلیات دختری از شیراز شباهت زیادی به فیلمهای اروپایی دارد و روی همین اصل است که آنرا برای کشورهای خارجی دوبله کرده‌اند. برخلاف نظر عده‌ای متعصب این عیب فیلم نیست زیرا داستان رنگ اصلی و محلی خود را حفظ کرده و در ضمن طوری ساخته شده که خارجیان نیز آنرا خواهند ‌پسندید» (مجله‌ی ستاره سینما – ۱۳۳۳)

همانطور که می‌بینیم نگارنده‌ی مزبور در ستاره سینما برای نخستین بار در باب یک فیلم ایرانی پا را فراتر گذاشته و از اکران آن در خارج از کشور صحبت می‌کند. همین موضوع در آن روزها که مطرح شد به طور اتفاقی نگاه‌ها را به سمت نمایش فیلم ایرانی در خارج جذب نمود.

«بلاخره فیلمی که پس از مدتها است به طرق مختلف نوید نمایش آنرا می‌دادند و می‌خواستند آنرا به کلیه‌ی زبانهای مرده و زنده‌ی دنیا دوبله کرده و به همه جا بفرستند، درآمد و در درجه‌ی اول تماشاچی کشور خود را بدین نکته متوجه ساخت که فیلمی است مرکب از عکس متحرک، مقداری پرسناژ که در آمد و شد و گفتگو هستند بدون آنکه خود بدانند کجا می‌روند و می‌آیند و چه می‌گویند و می‌شنوند. برای روشن کردن مطلب بهتر است وارد اصل موضوع گردیم. ملودرام‌هایی که فیلمهای فارسی را تشکیل می‌دهد معمولاً عبارت است از زندگی دختری که مثل غنچه‌ی گل است و بعد از آنکه فریب یک جوان بوالهوس و بدجنس را خورد و در گرداب اجتماع افتاد و در دادگاهی از خود دفاع کرد و یا از او دفاع کردند، از کاباره‌ای سر در می‌آورد و بعد از آنکه چند دهان آواز خواند یا فریب دهنده‌ی خود را از بین می‌برد با خود او نیز از بین می‌رود و یا طوری نمی‌شود. البته ادویه‌ای که این موضوع‌ها را با آن طبخ می‌کنند معلوم است، چند فقره تعدی از طرف مردها، گشتن دنبال کار، شکوه‌های دروغی خود را به آواز رسا خواندن و چندین فحش آبدار به اجتماع دادن مصالح طباخان سناریو را تشکیل می‌دهد. در سرنوشت عایشه که دختر از شیراز می‌باشد نیز همینطور است، یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود، دخترکی بود در شیراز که با پدرش در کمال خوشی زندگی می‌کرد (البته پدرش هم در عبای گرم نرمی روی تختی زیر کرسی نشسته بود و ریش نداشت و بعد یکدفعه ریش درآورد یعنی پیر شد – از نظر سناریونویس‌های ما اشخاص وقتی مسن می‌شوند صورتشان طراوت جوانی را حفظ می‌کند و فقط محاسن مبارکشان می‌روید) باری جوانی هرزه با اوتومبیل زیبایش او را از زیر پنجره دید می‌زند و یک دل نه صد دل عاشق او می‌شود و بعد هم او را ربوده و به تهران می‌آورد و بعد از بدبختی‌هایی که به سرش می‌آید و شقاوت‌ها و رذالت‌هایی که می‌بیند و پس از آنکه یک فرد شیطان صفت وی را به این روز می‌اندازد یکدیگر را کشته و از بین می‌روند. عایشه کوچه گرد می‌شود و برای سیر کردن شکم طفلش دنبال شیر می‌گردد تا آنکه جوانی که چون فرشتگان آسمانی است آشنا می‌شود و این داستان را که بطور خلاصه خواندیم برای او تعریف می‌کند. در دختری از شیراز هم دادگاه و کاباره وجود دارد. پرسوناژها از طرف سیناریونویس محکوم‌اند که حتماً به کاباره بروند بعد یکدفعه فیلم ادامه‌ی جریان خود را از دست داد و مردم عایشه و افشار را فراموش کردند و فیلم وارد مرحله‌ی نوینی شد و بالت آغاز گردید، اما چه بالتی؟ در یک صحنه‌ی بالت که گوشه‌ای از آن دو ستون و پله‌کان سبک یونانی دارد و پرسوناژ دختر لباس تقریباً یونان باستان را پوشیده همبازی مرد او لباس بالت مدرن و مخصوصاً شلوار تنگ را پوشیده است، این بالت چه می‌خواهد بگوید؟ چه احساس و چه عاطفه‌ای را می‌خواهد بیان کند؟ ما نباید به تنظیم کننده‌ی این بالت که استاد بالت بگوییم یک بالت از حرکات موزون نباید فقط ترکیب شود بلکه با این حرکات ریتم‌دار باید احساس و عاطفه‌ای را نیز در قالب حرکات زیبای موزون بیان نماییم. هنوز استاد بالت از این اشتباه خلاص نشده که در بالت دایره‌ی خود یک پرسوناژ دارای لباس رقاصه‌های هند و خاور دور را وارد می‌کند و سپس رقاصه‌های چرکسی پوش نیز به آنان اضافه می‌شوند. رویهمرفته نمی‌توان به آن نام بالت را داد بلکه مقداری ورزش پلاستیک و ریتم‌دار است که از بالت مصالحی را به عاریه گرفته است. هنوز از شر این حرکات آکروباتیک خلاص نشده که گرفتار رقص عربی می‌شویم و یک رقاصه کم نیست که ناگهان آنرا به بهانه‌ی یک لوچ مشروب خورده‌ی تیره روز مضاعف هم می‌نمایند و در واقع او نیست که دو تا می‌بیند، بلکه سناریونویس، کارگردان و تهیه‌کننده‌اند که مردم را به زور و عنف لوچ می‌کنند. این نوع تروکاژها امروز بچه‌گانه شده بس است دنبال چیزهای تازه‌تری بروید. شما که دارای همه گونه ادعایی هستید، شما که موزیک ویکتور یانگ را از سامسون و دلیله به طرز نامشروع می‌گیرید اقلاً دیده‌ها و راهنمایی‌های خوب فیلمهای خارجی را هم اقتباس کنید. استودیویی که ادعا دارد بهترین موسسه‌ی تولید فیلم در خاورمیانه است و از هیچ حرجی فروگذار نمی‌کند، ادعا دارند که فیلمشان را می‌خواهند به کشور فرانسه بفرستند در حالیکه به مستعمرات فرانسه هم فرستادنش عملی نیست. سناریویی تهیه می‌کند که در آن جوانی بدون آنکه نشانی دختر را بداند با شیشه‌ی شیر ناگهان از خانه‌ی او سر در می‌آورد. ممکن است فکر کرد او را تعقیب کرده اما این راه تبرئه نیست، در سینما باید این نکته را نشان داد وگرنه این نکته انقدرها مهم نبود که به عنوان پیش آمد ناگهانی به تماشاچی تحویل داده شود. از طرف دیگر در یک خانه‌ی اعیانی سه نفر همدیگر را می‌کشند بدون آنکه معلوم شود چه موجبی سبب این آدمکشی است. البته در این بین معایب فیلمبرداری کمتر است فقط حرکات بیجای دوربین گاه مزاحم چشم تماشاچی می‌گردد مثل اینکه تهیه‌کنندگان این فیلم نمی‌دانند که مخاطب حتی‌المقدور نباید حرکت دوربین را حس کند و باید این حرکات با استادی و مهارت با حرکت هنرپیشگان آمیخته گردد، مگر آنکه علتی برای ازدیاد تاثیر درام وجود داشته باشد» (مجله فردوسی – ۱۳۳۳)

در نهایت «دختری از شیراز» از دوازدهم اردیبهشت در سینماهای دیانا، پارک و مایاک روی پرده رفت و طی ۸۴ شب نمایش به عنوان یکی از موفق‌ترین فیلمهای ایرانی به کارکردی برابر سه میلیون ریال دست یافت.


«تقدیر»: ترو آل گیلانی که تحصیل کرده‌ی سینماست با نوشتن مقاله‌های فنی و تکنیکی در نشریات مختلف، از اعتباری بالنسبه برخوردار شده است، نخستین تجربه‌اش در فیلمسازی را با عنوان «تقدیر چنین کرد» (و بعداً مختصراً تقدیر) عرضه می‌کند. فیلم هیچگونه تمایز عمده‌ای نسبت به آثار مشابه ندارد، با این حال منتقدان ستاره سینما، فردوسی و پیک سینما بی‌آنکه نامی از فیلمساز ببرند، به تحلیل و انتقاد از آن می‌پردازند. برای آل گیلانی پس از عرضه‌ی «تقدیر» بنظر آمد همه‌ی آن اعتبار گذشته‌اش از کف رفته است. اما او با جدیتی مثال‌زدنی با سرمایه و پس‌انداز اندک خود فیلم «بوالهوس (دستبرد)» را ساخت.

که صرفنظر از فقر امکانات، کاری نمونه در خصوص رعایت کلیه‌ی اصول و قواعد فنی و تکنیکی بود. و به این ترتیب کمی پیش از مرگش شاهد اعاده‌ی اعتبار و حیثیتی که با رنج طی سالها به دست آورده بود، گردید. پس از تقدیر یکی از فیلمهایی که نمایشش برای مخاطبین بسیار مهم تلقی شد، فیلم “کینه” اثر پرویز خطیبی سیاست‌مدار بود که بخاطر اتفاقات ۲۸ مرداد به زندان افتاده بود.


“کینه”: نخستین محصول استودیو ارویانتال و مقدمه ساختن چهار فیلم پیاپی است که پرویز خطیبی پس از آزادی از زندان و برای جبران کم کاریش در ایامی که گرفتار سیاست بود، عرضه می‌کند. فیلم یک درام است و فقط ۴ شب نمایش داده می‌شود. ستاره سینما (شماره ۱۲ – ۷/۶/۱۳۳) درباره‌ی “کینه” می‌نویسد:

“اگر بتوان کینه را فیلم نامید باید قلم بطلان بروی کلیه‌ی محصولاتی که تاکنون بنام فیلم از استودیوهای جهان بیرون آمده است کشید و به یکباره هر چه که به اسم فیلم و سینما خوانده می‌شود، فراموش کرد. کینه فیلم دیگری است از فیلمهای ایرانی البته از داشتن پول و ذوق به وجود آمده است. درباره‌ی این فیلم اصولاً نمی‌توان چیزی نوشت، نه داستان حسابی دارد و نه کارگردانی ماهر و نه تکنیک خوب، مقداری تصاویر نامربوط را روی نوار فیلم آن هم بطور تاریک و نامتناسب قرار داده و فیلم را کینه خوانده‌اند”

خطیبی برای جبران شکست “کینه” بلافاصله یک کمدی با نام “محکوم به ازدواج” می‌سازد. فیلم کارکردی در حد خود مناسب دارد و ۲۴ شب روی پرده می‌ماند اما سخت مورد انتقاد قرار می‌گیرد:

“محکوم به ازدواج که یک نوار لرزان ۱۶ میلیمتری است و از دریچه‌ی لنز یک دوربین دستی اوریکون صحنه‌های تئاتر روحوضی را نشان می‌دهد، فیلمی است که از کلیه‌ی فیلمهای نوع خود پست‌تر بوده و از لحاظ فساد اخلاقی بی‌اندازه حائز توجه است و معلوم نیست که کمیسیون نمایشات کشور با رضایت چه چیزی حاضر به دادنروانه نمایش آن شده است…… با تهیه‌ی چنین فیلمهای مفتضح آنوقت کسانی پیدا می‌شوند که بر علیه ۴۰ درصد عوارض فیلمهای فارسی شروع به اقداماتی می‌نمایند ولی به عقیده‌ی ما عوارض فیلمهای فارسی از این همبایستی بیشتر باشد تا در آنصورت میدانی برای ترک‌تازی‌های یک مشت اشخاص بی‌هنر که به اسم سینما و فیلمبرداری به یک تجارت قاچاق علنی پرداخته‌اند، باقی نماند”

این روش لحن تند نقد در مقابل فیلمهای فارسی مبتذل و کم‌مایه پس از فیلم پرویز خطیبی در آن ماه‌ها اوج می‌گیرد و برخی منتقدان شمشیر را از رو می‌بندند. فیلم بعدی که بسیار به آن نقد تند شد اثر بشارتیان با نام “شبهای معبد” است.

(شبهای معبد)

“شبهای معبد”: محصول دیگری از بشارتیان است که با تبلیغات زیاد به عنوان یک فیلم فانتزی روی پرده می‌رود؛ اما تا ۴ شب بیشتر بر روی پرده دوام نمی‌ورد:

ستاره سینما (شماره ۱۲ – ۷/۶/۱۳۳) درباره‌ی این فیلم اشاره می‌کند:

“یک فیلم دیگر بنام شبهای معبد نیز فعلاً در تهران نمایش داده می‌شود که اگر هر کس توانست ثابت کند که این فیلم در کشور دیوانگاه و بی‌هنران تهیه نشده یک جایزه‌ی گرانبها و عالی اهدا خواهد شد”

در ادامه دکتر امیرهوشنگ کاووسی منتقد جدی و مدرس سینما به صورت جالبی این نوع فیلمها را واکاوی می‌کند که دقیقاً بعدها تبدیل به مصیبت سینمای فارسی تبدیل می‌شوند.

“عجیب است که وزارت فرهنگ که مدافع فرهنگ مردم این کشور خود را می‌داند، اجازه‌ی نمایش چنین نواری را می‌دهد. این چه سازمان نمایشی و این چه اداره‌ی نگارشی است؟؟!!! آیا می‌ترسید که تهیه-کنندگان چنین آثار متضرر شوند؟؟ خیلی بهتر است که با خسارت و زیان روبرو شوند تا هر کسی که سرمایه‌ای جزئی در حساب بانکی خود حس می‌کند به صرافت تهیه‌ی فیلم و انباشتن مغز و تهی کردن جیب مردم نیفتد.

یکسال پیش در تهران یک فیلم عربی با اشتراک سامیه جمال و فریدالاطرش و عمر و زید نمایش دادند، گویا نام آن فیلم عفریته هاتم یا چراغ جادو بود. موضوع آن و پر و پای بانو سامیه جمال آقایان تهیه‌کنندگان شبهای معبد را به هوس انداخت. اینجا هم یک فرشته است که بیهوده به چپ و راست میدود، شلنگ تخته میزند و در میان هر چند پلان فیلم یک پلان از صورت ایشان در حالیکه تبسمی دارد نمایان می‌شود و آن نامزد بدبخت را هم که ربوده‌اند کمربند عریض و سیاهش را که در خیابان می‌بندد و یادش رفته در معبد باز کند. این فانتزی اصلاً معلوم نیست در کجا جریان دارد و کلاً پرت و پلا است. این چه مصیبتی است که بخشی از سینمای ایران را در خود گرفتار کرده و گویی رهایی از آن امکان پذیر نیست و اینطور که بویش می‌آید این مدل فیلمسازی دارد تبدیل به یک الگو و ژانر در سینمای ایران می‌شود و ادعای کمدی و سرگرم کردن مردم را دارند و با همین ادعا از جواب دادن طفره می‌روند.”

پس از چند اثر سخیف دکتر کوشان همچون همیشه که باعث و بانی گونه‌های مختلف بصری و داستانی در سینمای ایران بود، اولین فیلم تاریخی سینمای ایران را می‌سازد.


“آغامحمدخان قاجار”: نخستین فیلم ۳۵ میلیمتری که پس از قریب هفت ماه خودداری صاحبان فیلم از نمایش تولیداتشان روی پرده می‌رود. “آغامحمدخان قاجار” ۵۳ شب در سینماهای ایران و هما روی پرده می‌ماند. اما فروش بالنسبه خوب آن جواب‌گوی هزینه‌ی آن که بیش از دو میلیون ریال است (پر خرج‌ترین فیلم پارس‌فیلم) نمی‌شود و پارس‌فیلم ضربه‌ی تازه‌ای را تحمل می‌کند. دکتر کوشان درباره‌ی “آغامحمدخان قاجار” به یاد می‌آورد:

“آغامحمدخان قاجار در اصل فیلم بدی نبود، به خصوص که در مورد تهیه‌اش و اینکه تا حدود زیادی از نظر مکان، موقعیت و فضا به زمان قاجاریه نزدیک باشد، کوتاهی نشده بود. اما وقتی فیلم به سانسور فرستاده شد محتشم به ریاست اداره‌ی نمایش وزارت کشور منصوب شده و خود درباره‌ی فیلم تصمیم گرفت و بعد از اینکه فیلم از سانسور بازگشت، هجویه‌ی مزخرف و بی‌سر و ته‌ای شده بود که امکان نمایش عمومی نداشت. محتشم به هنگام بازبینی فیلم در اداره‌ی نمایش به فیلم پروانه نداد و گفت فیلم بسیار مزخرفی است و سرانجام قسمت اعظم صحنه‌های مربوط به خودش را از فیلم خارج کرد و ایراداتی عجیب به آن گرفت، از جمله اینکه آغامحمدخان نباید کشته شود و نتیجه آن شد که یکی دیگر از استثنائات فیلمسازی در ایران به وقوع پیوست. در این فیلم تاریخ کاملاً تحریف شد و حتی تغییرات کلی در شبیخونی که خدمه‌های آغامحمدخان برای کشتن او تدارک دیده بودند، داده شد!! با این وجود رویهمرفته با صحنه‌هایی که بعداً به آن اضافه کردیم که البته هیچگاه در حد نسخه‌ی اولیه نشد، ولی باز جای شکرش باقی است که فیلمی با آن همه گسستگی باز هم مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت”

“آغامحمدخان قاجار” نخستین فیلم تاریخی است که سینمای ایران تولید می‌کند و به همین جهت مورد بحث و تحلیل همه جانبه‌ای قرار گرفت. از جمله طغرل افشار درباره‌ی آن می‌نویسد:

“آغامحمدخان را باید از چندین لحاظ تجزیه و تحلیل نمود، یکی از لحاظ تاریخی، یکی از لحاظ موضوع و بازی و یکی از لحاظ فنی و میزان امکانات برای تهیه‌ی چنین فیلمی.

از لحاظ تاریخی:

جریان فیلم با واقعیت تاریخ وفق نمی‌دهد. فیلم می‌گوید آغامحمدخان بدست کریمخان زند مقطوع‌النسل گردید در حالی که تاریخ شهادت می‌دهد که سبب این کار خاندان افشاریه بوده‌اند. فیلم نشان می‌دهد که صادق گرجی پیشخدمت مخصوص و جاسوس خارجی‌ها آغامحمد خان را موقع خواب به قتل رسانده و این عمل را به تحریک اجانب صورت می‌دهد، در حالی که کثب تاریخی شهادت می‌دهند آغامحمد خان بدست آشپزباشی خود هنگام خواب به قتل میرسد. فیلم کریمخان زند را شخص قسی‌القلب و آغامحمد خان را جسور و با شهامت وانمود می‌کند در حالی که تاریخ کریمخان زند، وکیل‌الرعایای مردم دوست را حکمرانی عادل و رحیم و آغامحمدخان را قسی‌القلب و خونریز معرفی کرده است. باز هم تاریخ زنان قاجاریه را با اندامی درشت و فربه، با ابروانی پیوسته و لبانی غنچه نشان می‌دهد در حالیکه بالعکس، فیلم بانوان حرمسرا از جمله امینه و سلیمه خانم را زنانی بلند قامت و ظریف با تیپ نیمه اروپایی و ژست‌های مدرن نمایش می‌دهد. بنابراین جنبه‌های تاریخی فیلم چه از لحاظ اصول و چه از لحاظ زمان صحیح نیست. آخر چرا باید از خاندان قاجاریه این همه تجلیل شود و آنها را از آنچه که بوده‌اند بزرگتر وانمود کرد؟؟

موضوع بازی:

تنظیم یک موضوع قوی و موثر برای این فیلم کار بسیار مشکلی بوده است، هم جنگ و هم اوضاع دربار و هم حرمسرا و خصوصیات دسائس درباری آن زمان و مرتبط ساختن همه‌ی اینها با هم در یک موضوع وسیع تاریخی کار بی‌اندازه مشکلی است. بنابراین از موضوع فیلم نباید انتظار چندانی داشت و بهتر بود برای به وجود آمدن یک موضوع جمع‌تر و مشخص‌تر از مقداری صحنه‌های جدا از موضوع اصلی، از جمله صحنه‌های خارجی و جنگ و جدال صرف نظر می‌شد تا بیننده بتواند با یک موضوع مشخص روبرو شود. علاوه بر این مخلوط ساختن زندگی داخلی و خارجی یک شخصیت تاریخی عجالتاً از امکانات سینمایی ما نیست. نصرت‌الله محتشم آکتور با سابقه و مجرب تئاتر ایران در نقش سلطان قاجار مهارت زیادی به خرج می‌دهد ولی عدم امکانات موجوده و ضعف تکنیک اجازه‌ی بازی بهتری را به او نداده است. محتشم در سایه‌ی تجربه‌ی خود کوچکترین قسمت بازی‌اش را با دقت و تبحر زیادی ایفا میکند. از یک طرف نمی‌توانیم معتقد باشیم که او مانند یک آکتور قوی سینمایی بازی میکند ولی از طرف دیگر اگر بخواهیم نسبت به سایر هنرپیشگان بسنجیم باید قبول کنیم که بازی او با هنرپیشگانی که تاکنون روی پرده سینما دیده‌ایم اساساً قابل قیاس نیست. ولی این را باید متذکر شویم که در روی سن تئاتر برای این بازی ارزش بیشتر و مثبت‌تری میتوان قائل شد تا در روی پرده‌ی اگر از بازی محتشم بگذریم بازی دو هنرپیشه‌ی قدیمی تئاتر یعنی امیرفضلی در نقش گرجی و بهرامی در نقش محمود خاصه‌تراش، قوی و با ارزش است و آنها هم یک بازی تئاترال انجام میدهند و دکلاماسیون آنها به حرکت فعال‌شان می‌چربد. بهرامی حالات مختلف ترس، وحشت، سخن‌چینی و بدجنسی را به خوبی مجسم می‌کند. امیرفضلی نیز یک چهره‌ی قوی است که بیننده را به خود جلب میکند. اما ژاله و مورین که در نقش‌های امینه و سلیمه ظاهر میشوند اصولاً مناسب این پرسوناژها نمی‌باشند. راجب به بازی شخص آنها نباید قضاوتی کرد بلکه باید گفت که زنان قاجاریه در چنین لباس و هیکلی نبوده‌اند و این دو ستاره باید در نقش فیلمهای دراماتیک امروزه ظاهر شوند تا ارزش بازی انها آشکار شود.

امکانات تهیه‌ی فیلم و قسمت فنی:

اصولاً امکانات برای تهیه‌ی فیلم تاریخی در شرایط کنونی در کشور ما خیلی دشوار است و تهیه‌کنندگان فیلم تاریخی نباید در صورت فقدان امکانات لازم دست به تهیه‌ی چنین فیلمهایی بزنند. برای تهیه‌ی فیلم آغامحمدخان، محتشم کارگردان فیلم توانست از دکور واقعی کاخ گلستان و اثاثیه و البسه‌ی آنجا استفاده کند. این یک امکان بزرگی برای تهیه‌ی فیلم بود و اما دیگران که این امکان را تاکنون بدست نیاورده‌اند و در حال تهیه‌ی فیلم هستند چه می‌خواهند کرد؟ استفاده از صحنه‌های واقعی کاخ گلستان یک دکور دیدنی و قوی برای فیلم به وجود آورده اگرچه فیلمبرداری و پلان‌بندی نتوانسته آن طور که لازم است زیبایی و عظمت این دکور را نشان دهد، ولی ما از خلال زاویه‌های فیلم تالار نورانی آینه‌بند کاخ گلستان، سالنهای مجلل و تخت طاوس را که غرق در جواهر است می‌بینیم و شاید در چند صحنه چشم بیننده از این دکور واقعی که در فیلم فارسی سابقه نداشته است، خیره می‌شود. صرفنظر از دکور، قسمت فنی فیلم از جمله صدا به کلی زننده و در بعضی از صحنه‌ها صدا اصلاً مفهوم نیست. اصولاً فیلم از لحاظ فنی بی‌اندازه ضعیف شده است. بازی محتشم سایر بازی‌ها را به کلی ناچیز می‌کند. این دکوراسیون عالی به این موضوع درهم و به آن چند صحنه‌ای که خارج از این دکور تهیه شده نمی‌خورد ولی با همه‌ی این عیوب فراوان، آغامحمد خان قاجار که اکنون در سینماهای هما و ایران نمایش می‌دهند به مراتب به فیلمهای فارسی همزمان خود ارجح‌تر است. لااقل یک ارزن از محاسن آغامحمد خان در آثار بنجلی مانند میلیونر دیده نمی‌شود”


همانطور که اشاره کردیم فیلم مزبور بسیار مورد بارخورد مجلات و منتقدان قرار گرفت، نمونه‌ای دیگر دکتر کاووسی مشروح‌ترین نقد درباره‌ی “آغامحمدخان قاجار” را تحت عنوان ((تفاوت تئاتر و سینما، فرق تئاتر و نمایش)) در فردوسی نوشت. او پس از مقدمه‌ای طولانی و طی ارائه‌ی شواهدی برای ثبوت اینکه هیچگونه شباهت و بستگی بین دو هنر تئاتر و سینما – که هر کدام در جای خود بزرگ و زیبا هستند – وجود ندارد، فیلم را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داده است:

“ارزش تاریخی و روانشناسی آغامحمد خان: معمولاً کسانی که می‌خواهند فیلمهای تاریخی آنهم برای اولین بار تهیه کنند باید چنانچه در معلومات و اطلاعات خود کمترین شک و شبهه‌ای دارند با کمک استادان فن در رفع آن برآیند. در فیلم آغامحمدخان که ظاهراً از نمایشنامه‌ی آن اقتباس شده اشتباهات وحشتناکی وجود دارد. اولاً از لحاظ تاریخی شخص آغامحمدخان همواره مورد احترام کریمخان زند بوده است و کریمخان وی را مقطوع‌النسل ننمود که او به عنوان اعتراض بگوید: عمال شما مرا از لذایذ دنیوی محروم کرده‌اند. این عمل از طرف علیقلی خان، برادرزاده‌ی نادرشاه که بعد از کشتن نادر بنام عادلشاه افشار خود را وارث تاج و تخت ایران خواند به عمل آمد و قضیه بدین قرار است که طی جنگهایی که علیقلی‌خان با سرکشان کشور منجمله محمدحسن خان قاجار، پسر فتحعلی‌خان سردار اعظم و رئیس ایل قاجار نمود، دو پسر او محمدخان و حسنقلی‌خان در مازندران به دست عادلشاه افتادند. محمد‌خان که در آن موقع شش سال بیشتر نداشت به فرمان عادلشاه مقطوع‌النسل گردید. بعدها وقتی جانشینان نادر کاری از پیش نبرده و کریمخان زند از این هرج و مرج‌ها فاتح بیرون آمد بر یکی دیگر از مخالفان خود که همان محمدحسن‌خان قاجار باشد پیروز گردید. او کشته شد و پسر بزرگش که همان آغامحمد‌خان باشد به چنگ کریمخان افتاد و ۱۸ سال از سنس میگذشت. می‌دانیم که عادلشاه از عمال کریمخان زند نبود و از خاندان افشار بود. بعلاوه آغامحمد‌خان ۱۲ سال بعد از این عمل بدست کریمخان افتاد. اشتباه عجیب دیگر این فیلم، دادن پرچم سه رنگ فعلی ایران بدست آغامحمد‌خان است. این پرچم بطوریکه هر کودک دبستانی می‌داند مولود انقلاب مشروطه است و قبل از آن پرچم ایرانیان دارای زمینه‌ی سفید و حاشیه‌ی سبز بود، البته شیر و خورشید وجود داشته است. سوای این نکات اشتباهات دیگری که بستگی به اثاثیه و مبل و غیره دارد در این اثر وجود دارد که اهمیتش کمتر است و میتوان آنها را نادیده گرفت. اما نکته‌ی دیگر که نمیتوان از آن چشم‌پوشی کرد روانشناسی آغامحمد‌خان است. اولاً این شخص به مناسبت وضع خاص جسمانی دارای مشخصات روحی دیگری بوده است، چنین موجوداتی که دارای مشکل Complexe های روانی هستند همیشه مرکز برخورد احساسات و عواطف متضادی می‌گردند که بروز آن از طرف آنان موجب تعجب اشخاص طبیعی می‌گردد. ما نباید در معرفی آنان در تئاتر، سینما و یا رمان از احساسات و عواطف خودمان کمک بگیریم، بلکه با مطالعه‌ی عمیق در روانشناسی مخصوصاً تجزیه و تحلیل روانی (پسیکالنیز) آنان را به دیگران ارائه دهیم. اخیراً بانوی دانشمند آمنه پاکروان کتابی درباره‌ی آغامحمدخان به زبان فرانسه نوشته است. این اثر جایزه‌ی ادبی نسبتاً مهمی را در فرانسه برد تا آنجا که تحقیق کرده‌ام این بانو برای نگارش این کتاب مدتهای مدیدی مشغول مطالعه‌ی زندگی آغامحمدخان و تطبیق آن با روانشناسی عملی گردید تا خرده‌ای به قهرمان کتابش وارد نگردد. در عوض آغامحمدخانی که در این فیلم به ما معرفی می‌شود فاقد کمترین روانشناسی صحیح بوده، جز کلاه تخم مرغی و صورت پر چروک و بی‌موی قراردادی که گراور موجود در کتابهای تاریخ دبستانی به ما نشان می‌دهد، شباهتی با موسس سلسله‌ی قاجار ندارد. حتی صدایش به قدری بم است که نمی‌توان از مردی مقطوع‌النسل آنرا انتظار داشت. ایفا کننده‌ی رل آغامحمدخان این نکته را متوجه نشده که قهرمانش یک شخصیت حقیقی است نه یک موجود تخیلی و نباید در حرکات و بیان مبالغه را تا سر حد فانتزی ادامه داد.

سایر بازی‌ها:

چون تنظیم کننده‌ی نمایشنامه و ایفا کننده‌ی رل اول، رژیستوری را هم به عهده داشته پس خواه ناخواه سایر بازیکنان را نیز در این راه به دنبال خود کشانیده است، در عین آنکه در تمام مدت نمایش سعی شده که ایفا کننده‌ی شخصیت اول دیگران را در مقابل خود خُرد و ناچیز بسازد. معهذا متمایز می‌گردند از میان ایشان به عنوان نمونه میتوان ژاله را مثال زد. این بانو چناچه راه هنرپیشگی خود را به طور صحیح ادامه دهد مخصوصاً چون دارای تیپ کامل زن شرقی است، به خوبی موفق خواهد شد. ولی افسوس که هنگام بازی، شخصیت روحی خود را ترک میکند و شخصیت دیگری را اختیار می‌نماید. مثلاً در ایفای نقش امینه دکلاماسیون و حرکاتی که او به کار می‌برد بیشتر مردانه است تا زنانه و این نکته به شدت از ظرافت ایشان می‌کاهد، بایستی سعی کند که شخصیت روحی و جسمی خاص خود را پرورش دهد.


تکنیک فیلم:
یک کارگردان حقیقی سینما نمی‌تواند نکات مربوط به مسئولیت فنی فیلم را از خود سلب کرده متوجه دیگران شازد، وی همه جا بایستی مواظب اثرش باشد. او باید فیلمبردار، مسئول لابراتوار، متصدی مونتاژ، انتخاب کننده‌ی موزیک دستور دهد اگر وسایل کار درست موجود نیست کارش راتعطیل کند. برای اینکار لازم است که شخص کارگردان پرورش کامل فنی داشته باشد. بهترین کارگردان تئاتر حتی فاقد کمترین اطلاع فنی در سینما است. اگر غیر از این بود لوئی ژووه و شارل دولن متورانسن‌های با نام تئاتر عنوان کارگردان سینما نیز به خود می‌دادند و فیلم درست می‌کردند. موزیک‌های به اصطلاح متن این فیلم بسیار بد است، به این معنی که از صفحات خارجی باز سوء استفاده شده و در نتیجه ارزش آن قطعات عالی در نظر شنوندگان پایین می‌آید. در جایی که آغامحمدخان می‌خواهد توطئه‌کنندگان قتل خود را بکشد و با شمشیر برهنه از پله‌کان خوابگاه پایین می‌آید توکاتا وفوگ اثر ژان سباستیان باخ شنیده میشود. درست مثل آن است که آغامحمدخان با شمشمیر برهنه‌اش قصد شهید کردن این آهنگساز بزرگ کلاسیک آلمان را در این نوار دارد. از طرفی دیگر چسباندن چند صحنه‌ی سوارکاری و شلیک توپ در این فیلم که از فیلمهای خارجی برداشته شده قابل بحث و انتقاد شدید است. وانگهی اگر مونتاژ فیلم خراب است گناه متصدی آن نیست، کارگردان همیشه  مصالح لازم را برای مونتاژ می‌دهد و در موقع اجرای آن حاضر می‌شود و راهنمایی می‌کند، آن هم در صورتی عملی است که دکوپاژی قبلاً موجود باشد و در این فیلم مطلقاً وجود خارجی ندارد”

(میلیونر)
“میلیونر”: همزمان با “آغامحمدخان قاجار” سومین تولید عصر طلایی “میلیونر” نخستین تجربه‌ی امین امینی نیز از دهم آذر ۱۳۳۳ در سینماهای مایاک و تهران به نمایش در می‌آید و طی ۴۲ شب از استقبال بالنسبه خوب تماشاگران برخوردار می‌شود. فیلم اخیر برخلاف دو تولید قبلی عصر طلایی با عکس‌العمل سرد و منفی مطبوعات روبرو می‌شود. سخت‌ترین مخالفت را افشار به عمل می‌آورد و فیلم را از ((نوع مسخره‌گی)) دانسته و همه جا از آن به عنوان نمونه‌ی ابتذال مثال می‌آورد. اما عصر طلایی در واقع با عرضه‌ی “میلیونر” تجدید نظری در روند فیلمسازی خود می‌کند و نشان می‌دهد که سعی در حفظ سرمایه دارد.

(ماجرای زندگی)

“ماجرای زندگی”: یک ماه پس از نمایش “آغامحمدخان قاجار” دیانا فیلم از شانزدهم دی ماه ششمین تولیدش “ماجرای زندگی” را عرضه نمود. از قبل انتظار میرفت که فیلم نه تنها مورد استقبال تماشاگران واقع شود، که توجه مطبوعات را نیز برانگیزد. لحاظ عمده این بود که “ماجرای زندگی” در واقع می‌توانست نخستین ساخته‌ی دکتر هوشنگ کاووسی در سینمای ایران باشد اما در اوایل کار او برکنار شد و محتشم جایش را گرفت. لذا موضع‌گیری او و دوستدارانش محتمل بود. کمااینکه دکتر کاووسی که مترصد این فرصت بود مطلب مشروحی را در این خصوص در مجله فردوسی (شماره ۱۷۲ – ۲۱/۱۰/۱۳۳۳) منتشر می‌کند که قسمتهایی از آن را در ادامه می‌آوریم:

“در بدو تهیه‌ی ماجرای زندگی یعنی در مهرماه ۱۳۳۲ کارگردانی، غیر از تنظیم کننده‌ی فعلی مامور تهیه‌ی آن گردید؛ وی پس از آنکه قصه‌ی نوشته شده آن را که در ۶۹ صفحه و ۶۰ صفحه تنظیم شده بود مطالعه کرد، نظرش را مبنی بر بی‌ارزش بودن آن اعلام داشت. او فقط به یک شرط حاضر به کارگردانی آن شد؛ آن شرط این بود که مجدداً روی مایه و تم این قصه وی سناریویی تهیه نماید که قابل فیلمبرداری باشد، چون بدواً با او موافقت شد بنابراین تهیه‌ی ماجرای زندگی آغاز گردید.

پس از چهار ماه فیلمبرداری چون از طرف صاحبان مالی استودیو تشخیص داده شد که فیلم غیرتجارتی خواهد شد به کار کارگردان اول خاتمه داده و از تنظیم کننده‌ای که در تهیه‌ی آثار تجارتی مبرز تشخیص داده شده بود استمداد کردند، ماجرای زندگی پایان یافت و این است که فعلاً مشاهده می‌کنیم. از کارگردان اول مقداری صحنه در ماجرای زندگی بدون ذکر نام او در نوشته‌های بدو این فیلم وجود دارد، منتها چون مونتاژ آن تحت نظر تنظیم کننده‌ی فعلی انجام یافته است او با ذوق و علاقه‌ای که از زمان تصدی سانسور در بکار بردن قیچی دارداین صحنه‌ها را مشمول این ذوف قرار داده و تا حد ممکن آنرا بی سر و ته نموده و سپس بجای مونتاژ کولاژ انجام داده است.

در ادامه دکتر کاووسی در باب پروسه‌ی ساخت فیلم می‌گوید:

“من تازه از خارج آمده بودم زبان صاحبان فیلم را نمی‌دانستم یا آنها زبان مرا نمی‌فهمیدند. فیلمی در همان سال ورودم بدست گرفتم که متاسفانه در اثر عدم توافق در سلیقه‌ی فی‌مابین صاحب فیلم و سازنده‌ی فیلم که من بودم، ناچار فیلم را از من گرفتند و به دیگری که زبانشان را می‌فهمید دادند و او هم آنطور که آنها می‌خواستند فیلم را تمام کرد و فیلم همانطور هم که آنها می‌خواستند در بازار کار کرد”

و علت دیگری که دکتر کاووسی در خصوص کنار گذاردنش از کارگردانی فیلم “ماجرای زندگی” عنوان کرده است:

“عده‌ای که در اوایل فعالیت فیلمسازی در ایران از تئاتر به سینما کوچ کرده بودند اعتقادشان این بود که سینما همان تئاتر است بعلاوه‌ی عکاسی. اینان بر علیه من توطئه کردند و فیلم ماجرای زندگی را از دست من درآوردند. این عده‌ی تئاتری که در راس‌شان مرحوم محتشم قرار دادشت، فیلم را به کلی داغان کردند”

(هوشنگ کاووسی)

با مختصر توضیح هوشنگ کاووسی که در آن زمان جزء اولین تحصیل کنندگان رشته‌ی سینما در خارج بود، به این موضوع می‌رسیم که فضای سینمای ایران با آن کارکردهای مافیایی‌اش که به دست یک مشت آدم بی‌سواد افتاده بود و همچون دلال‌هایی که اصلاً خود سینما برایشان مهم نبود با این هنر ارزنده رفتار می‌کردند. به طور جالبی این سنگ بنای کج و منحرف تا حدی در سینمای این مرز و بوم ریشه دوانده که امروز بعد از گذشت حدود ۶۰ سال از آن روزها هنوز هم این نوع رابطه‌ها را می‌توانیم در سینمای خودمان بیابیم، چه در مدیوم فیلمفارسی‌های سخیف که ادعای سرگرم کردن مخاطب را دارند و چه در آثار شبه روشنفکری که از دولت پول می‌گیرند. اما امروزه اوضاع کمی اسفبارتر از گذشته است، چون امروزه با دولتی بودن سینما و سر ریز شدن پولهای هنگفت بیت‌المال دایره‌ی فساد بیشتر شده و ورود افراد غیر متخصص به این حوزه دو چندان گشته است.


تاریخ سینمای ایران – قسمت نهم

تاریخ سینمای ایران – قسمت نهم


در قسمت قبلی تاریخ سینمای ایران در باب فیلم «بی‌پناه» صحبت کردیم که در نظر تماشاگران موفقیت متوسطی بدست آورد. اکنون این قسمت را با نقد طغرل افشار که اتفاقاً در این فیلم نقش کوتاهی را به عهده داشته است، آغاز می‌کنیم. در این نقد می‌توانیم فضای پشت صحنه‌ی سینما را در آن روزها درک کنیم و با معادلات و مراودات فیلمسازی در حیطه‌ی بازیگری و فیلمسازی آشنا شویم.


« من هم در فیلمی بازی کردم. با آن کسانی صحبت می‌کنم که به صنعت سینمای ایران علاقمند هستند. با آن کسانی که دائماً راجع به هنرپیشگان محصولات سینمایی ایران صحبت و پرسش  می‌کنند. تا یکبار دیگر با دلایل مکفی ثابت نماییم که این تشکیلات سینمایی و محصولات کنونی بنا کننده‌ی یک آینده‌ی درخشان و امید بخش و هموار کننده‌ی یک راه صحیح و آموزشی هنری نیست!! در فیلمی بازی کردم تا قدمی در این منجلاب گذاشته باشم تا آن وقت بهتر بتوانم برای شما و برای کسانی که برای درک حقیقت هر چیز کوشش می‌کنند، واقعیاتی را بیان دارم تا شما دیگر بنام تشویق از این محصولات کنونی که صرفاً برای کسب درآمد بیشتر و فریفتن شما ساخته و پرداخته می‌شود، پشتیبانی ننمایید.
آری منهم در فیلمی بازی کردم تا در آنجا شاهد نکات تلخ و دردناکی باشم، نکاتی که اصلاح آنرا بارها حتی‌الامکان برای راهنمایی به کارگردانان و هنرپیشگان تذکر داده‌ام  و الا در غیر اینصورت هیچگاه در شرایط کنونی خود را با چنین کاری آلوده نمی‌ساختم.
حقایق برای شما
حسادت، بدگویی، کینه‌توزی، سخن‌چینی و تحریک افراد علیه یکدیگر جریاناتی است که در استدیوهای فیلمسازی تهران دیده می‌شود. آنهایی که صرفاً هدف مادی دارند و از پیشرفت همکارانشان وحشت می‌نمایند و دائماً همدیگر را به نداشتن معلومات متهم کرده که محصولات هم را خراب نمایند. به طوری که در استدیو پارس‌فیلم از دکور قسمت دادگاه فیلم بی‌پناه برای فیلم شبهای تهران استفاده شد و سپس شبهای تهران را زودتر نمایش دادند تا مردم تصور کنند بالعکس از دکور شبهای تهران در فیلم بی‌پناه استفاده شده است. قطعاً بدینوسیله با این عمل می‌خواستند خرج کمتری کرده باشند و از یک دکور برای چند فیلم دیگر استفاده نمایند. کسی چه می‌داند؟ دکور دادگاه را در فیلم غفلت هم خواهید دید آیا آنوقت کارگردانان فیلمهای فارسی حق دارند بگویند امکانات ما از این حدود بیشتر نیست و یا ما که امکانات استدیوهای خارجی را نداریم ولی آیا استفاده از یک دکور برای سه فیلم جواب این سئوال را نمی‌دهد؟ بزرگترین اساس برای تهیه‌ی یک فیلم همانا مشخص شدن وظایف مسئولین امر می‌باشد در حالی که در اینجا نمی‌خواهند حتی این وظیفه را مشخص کرده و کلیه‌ی متصدیان را در جریان عمل قرار بدهند اما توجهی به سخنان این مسئولین یعنی تهیه‌کنندگان و کارگردانان و بازیگران بکنیم. بد نیست بدانید که آنها چه می‌گویند.
کارگردان چه می‌گوید؟
هنگامی که با کارگردان مواجه می‌شوید با چند کلمه خود را تبرئه می‌کند: «آقا من چه می‌توانم بکنم، یک سناریو به دستم می‌دهند، یک فیلمبردار لجوج همراهم می‌سازند با چند هنرپیشه که بویی از هنرپیشگی نبرده‌اند و من باید حتی طرز راه رفتن و صحیح تکلم را باید به آنها یاد بدهم….. اگر من دستم بازتر بود آنوقت می‌دیدید که چه فیلمی تهیه می‌کردم»
هنرپیشه چه می‌گوید؟
هنرپیشه‌هایی که هنوز برای خود صاحب تشخیص نشده‌اند و به خوبی نمی‌دانند که نباید اظهار فضل نمایند و می‌گویند: « با این کارگردانانی که هیچ چیزی سرشان نمی‌شود چگونه می‌توانیم کار کنیم؟ بارها در حین بازی به آنها متذکر شده‌ایم که طرز فکرشان غلط است، اگر ما به اختیار خود بودیم استعدادمان به عرصه‌ی ظهور می‌رسید، نه پول می‌دهند و نه تشویق می‌کنند» این بازیگران نمی‌دانند که بنام هنرپیشه بازیچه‌ی یک تجارت شوم سینمایی صاحبان استدیوها هستند. هر زمانی به آنها نیاز شد مورد استفاده قرار می‌گیرند و در غیر اینصورت فراموش می‌شوند.
تهیه‌کننده چه می‌گوید؟
قطعاً این موضوعات را باید تهیه‌کننده حل کند ولی در محافل سینمایی می‌گویند پرودکتور و رژیستور دشمن غیرمستقیم یکدیگرند. تهیه‌کننده به صورت حق به جانبی می‌گوید : « من در سینما پول می‌ریزم، هزارها تومان خرج می‌کنم ولی پول مرا به باد می‌دهند، هنرپیشه‌های ما هیچگونه قید اخلاقی ندارند سرموقع در استودیو برای کار و تمرین یا فیلمبرداری حاضر نمی‌شوند و هر وقت میلشان کشید می‌آیند، انقدر لاقیدی و بی‌اعتنایی برای کسانی که خود را هنرپیشه و هنرمند خطاب می‌کنند ننگ‌آور است.

آقایان کارگردانان باید بدانند که من تجارت می‌کنم و فیلمی می‌خواهم که بیشتر استفاده‌ی پولی داشته باشد و بنابراین حتماً باید رقص و آواز و زندان و کاباره داشته باشد»
آنها شمه‌ای از سخنان هنرمندان سینمایی ایران می‌بیند که هیچگونه توافق و هماهنگی و صمیمیت و گذشت بین این افراد وجود ندارد. اینجاست که باید قبول کنیم که در عوض فیلم این استودیوها و این محصولات باید دستگاه‌های شانزده میلیمتری فیلمهای خبری مستند تهیه شده و برای تربیت متخصص فیلمبرداری و هنرپیشه‌ کلاسهای مقدماتی و تخصصی زیر نظر استادان مطلع و مجرب دایر گردد و آنوقت از نو مکانیسم هنری سینما شروع به کار شود.
حال بی‌پناه چگونه فیلمی است؟
بدون شک سوژه‌ی قوی‌ای است که به طور موثر حکایت از زندگی کنونی ما و تیره‌روزی و علل سقوط و ناکامی افراد می‌کند. قطعاً سرانجام فیلم قوی است و روحیات برخی پرسوناژها به خوبی مجسم می‌شود اما باز هم همان بی‌اعتنایی‌ها، سهل‌انگاریها و عدم آمادگی، عیوب زیادی برای این فیلم به وجود آورده است. صدای خراب،  خط سفیدی که روی پرده‌ی سینما در صحنه‌ی مسافرت با شترها دیده می‌شود، نگاه‌های دزدکی تماشاچی‌ها در دادگاه به دوربین فیلمبرداری، سایه‌ی پروژکتور و دوربین که در بعضی صحنه‌ها دیده می‌شود و بلاخره لباس پرسوناژها در سنه‌ی بیست سال قبل، از عیوبی است که کاملاً ممکن بود با مختصر توجه و ایجاد آمادگی بیشتر رفع نمود و در عوض اینکه با نمایش چند صحنه‌ی رقص و آواز برای فیلم جنبه‌ی تجارتی ایجاد کرد، با چند آنتریک قوی هنری بر ارزش اجتماعی و هنری فیلم افزود. البته جای تاسف است که برخی برای صحنه‌ی رقص عربی کف می‌زدند و هم برای سخنان کوبنده که در دادگاه گفته می‌شد. در این میان بازی مهین دیهیم در رل نرگس بیان کننده‌ی یک استعداد آرتیستیک قابل تحسین است و پس از او بازی آن پسرک در رل محمود خردسال و بازی امیر فضلی در رل پدر نرگس قابل ارزش است. چند صحنه‌ی فیلمبرداری را در این فیلم می‌توان از نظر تکنیک سینما نسبت به سایر فیلمهای فارسی دیدنی و با ارزش دانست ولی همین سوژه را کاملاً ممکن بود خیلی بهتر و آموزنده‌تر تهیه کرد ولی هدف در اینجا باز تجارت صرف بود و بس» (مجله سیاه و سپید – ۱۳۳۲)
سینماهای هما و مایاک ۷۸ شب فیلم را به نمایش گذاشتند و تماشاگران استقبال متوسطی از آن به عمل آوردند. پس از این فیلم احمد فهمی درمی‌یابد که در وطن جدیدش ماندنی خواهد بود پس لازم است برای آینده تدابیری تازه بیاندیشد.

« نیمه‌ی راه زندگی» نمونه‌ی دیگر از سینمای سهل‌الوصل بشارتیان و «پیوند زندگی» آخرین کوشش مستقل ابراهیم مرادی که قدمت فعالیتش در سینمای ایران به سینمای صامت می‌رسد، در این فاصله به نمایش درمی‌آیند و ناموفق هستند. معزالدیوان فکری و نوری حبیب که در جریان ساخت فیلم خوابهای طلایی با هم همکاری داشتند در سال ۱۳۳۲ بار دیگر فرصت همکاری مشترک پیدا می‌کنند.


«دختر سر راهی» نخستین نتیجه‌ی فعالیت مشترک این دو، تنها محصول استودیو کاویان (که بوسیله‌ی پرویز شومر و سعید موید تاسیس شده بود) فیلمی معمولی بود که طی ۱۰ شب نمایش داشت و به کارکرد بسیار بدی نائل گشت. تنها نکته‌ی قابل ذکر در خصوص این فیلم معرفی بازیگری به نام نصرت‌الله وحدت بود که نشان می‌داد از قریحه‌ی کمدی برخوردار است.


«دختر چوپان»: کار موفق‌تری بود که فکری فیلمنامه‌ی آن را به توصیه‌ی مجید محسنی بر مبنای یک نمایشنامه‌ای موفق تئاتری نوشت و آن را با شرکت محسنی و شهلا برای عصر طلایی ساخت. فیلم مقدمه‌ی ساختن فیلمهای روستایی موفق دیگری به وسیله‌ی محسنی شد. «دختر چوپان» از هشتم دی ماه به روی پرده رفت و در سینماهای مایاک هما به مدت ۸۸ روز نمایش داده شد و کارکردی بیش از دو میلیون سیصد هزار ریال داشت. علیرغم اقبال خوب تماشاگران، فیلم مورد پسند روزنامه‌نگاران نبود. از جمله بابک ساسان که در مجله‌ی سپید و سیاه می‌نویسد:
« فقیری بنام زیبا با پسر کدخدای دِه، احمد قرار عروسی می‌گذارند ولی کدخدا مانع می‌گردد و دخترک از غصه دِه را ترک و به شهر می‌آید. جوانک ژیگولی تصمیم به فریب او می‌گیرد، اما پروفسوری نجاتش داده و به منزل خود می‌برد و دو سال در تعلیم و تربیتش می‌کوشد. زیبا هنوز احمد را از یاد نبرده و مرتباً برایش نامه‌نگاری و بلاخره او را به شهر می‌خواند. سپس احمد به تهران آمده ولی با منظره‌ی رقص زیبا با جوانی مواجه می‌گردد و او را ترک می‌کند. این عمل ضربه‌ی شدیدی به روح زیبا وارد ساخته و بستریش می‌سازد تا اینکه احمد دوباره برگشته و چون سوتفاهم برطرف می‌گردد زندگی خوشی را با هم آغاز می‌کنند.
مجید محسنی در رل احمد بسیار عالی بازی می‌کند و پرسناژ خود را به وجه احسن نمودار می‌سازد. خانم شهلا بازیش جا افتاده و گرم نیست و مثل این است که به خوبی رل خود را درک ننموده فقط در چند صحنه‌ی فیلم خوب بازی می‌کند و مخصوصاً صحنه‌های عشقبازی‌های او در اول فیلم به یک دختر شهری که سالها رمز دلبری و عاشقی آموخته باشد بیشتر شباهت دارد تا به دختری دهاتی و چشم و گوش بسته. لهجه‌ی او هم مانند قدکچیان با اینکه نهایت سعی را در برگرداندن آن می‌کند شهری است و مثل کسی است که ادای دهاتی‌ها را در می‌آورد. بازی فکری – اگر از جنبه‌های تئاتری آن بگذریم – خوب است. خانم آریان یک پرسناژ اضافی در فیلم است که اگر او هم نبود فیلم به همین ترتیب شروع و پایان می‌یافت اما صحنه‌ی بازی او نسبتاً بد نیست. دو صحنه‌ی اضافی و خسته کننده در فیلم به چشم می‌خورد که خیلی تماشاچی را ناراحت می‌کند. طرز فیلمبرداری و تنظیم کادرها در اغلب صحنه‌ها خیلی ناشیانه و ناراحت کننده است، مخصوصاً که در اکثر صحنه‌ها دوربین لرزش و گاهی هم لغزش‌های تندی دارد و بیش از پیش به عیب اول کمک می‌کند. صدای فیلم غالباً خیلی بد می‌باشد، زیرا بعضی اوقات با حرکت لبهای بازیکنان تطبیق نمی‌کند و گاهی هم لب هنرپیشگان تکان می‌خورد ولی صدایی به گوش نمی‌رسد! مونتاژ نسبتاً خوب است، گریم صورت شهلا و قدکچیان بسیار مصنوعی و زننده بنظر می‌رسد. لباسها بسیار ناشیانه تهیه شده‌اند، زیرا بخصوص با وضع اقتصادی کنونی ما هیچوقت دهقانان ایرانی را با لباسهای تر و تمیز ندیده‌ایم (کلاً شهلا را که دختر چوپان فقیری است با صورت پودر زده و آن خانه‌های منظم و تمیز بسیار غیر معمولی هستند)
از حیث تنظیم نور چون اکثر صحنه‌ها خارج از استودیو است نتیجه‌گیری کاملی نمی‌توان کرد ولی همین اندازه هم خیلی روشن و خوب می‌باشد. رو گرفتن زنها در مجلس عروسی خیلی مضحک است زیرا اولاً دهاتیها رو نمی‌گیرند و اگر هم بگیرند مجالس آنها با مردها جدا می‌باشد و بنابراین رو گرفتن دیگر معنایی ندارد. رقص و لباس تامارا بیک، دختر گرجی شباهت بیشتری داشت تا یک دختر دهقان ایرانی. اما داستان فیلم داستاتی است که فقط از مغز یک نویسنده‌ی ایده‌آلیست و خیال‌پرور ممکن است، خطور کند. از آقای سناریست سئوال می‌کنیم کجا دهقانان ایرانی را انقدر فارغ‌البال از کشمکش زندگی دیده‌اید که وقت خود را به عشقبازی سر چشمه بگذارنند آن هم با آن طرز آرتیستیک و کشیدن عکس قلب روی درخت!!….. شما که البته به قول خودتان تا این حد دهقانان ما را دور از تمدن فکر کرده‌اید که حتی از دیدن مبل و ماشین و رادیو و….. هم تعجب می‌کنند چگونه آنها را در چنین محیطی که به ژیگولوهای قرن اتم تعلق دارد، وارد می‌سازید. نه آقای سناریست شما اشتباه می‌کنید، دهقانان ما خیلی بیش از آن که شما تصور کنید فهمیده و وارد هستند. درست است که آنها از حیث وضع زندگی و ابزار کار بسیار عقب مانده و قرون وسطائی می‌باشند ولی از جهت فکر خاطر جمع باشید که خیلی بهتر و سنجیده‌تر از ما فکر می‌کنند و راه را از چاه تشخیص می‌دهند. می‌خواهیم ببینیم شما از مسخره کردن دهقانان چه نتیجه‌ای بدست خواهید آورد؟ آیا دیگران را از خود راضی می‌کنید؟ نمیدانیم، به هر حال هم عیب بسیار است و هم ما نمی‌توانیم آنچه را که لازم است بنویسیم و هم کو گوش شنوا!….اگر فریاد ما به فلک هم برسد باز آقایان نویسنده آنچه که خود و شاید هم بعضی دیگر طالبند روی پرده خواهند آورد و به خورد مردم خواهند داد. ولی آنها بدانند که اجتماع هیچگاه در قضاوت خود اشتباه نمی‌کند و چنانچه می‌بینیم اکثر فیلمهای فارسی که اخیراً تهیه شده با شکست‌های جبران ناپذیری روبرو گشته‌اند. اما آیا علت این استقبال مردم از دختر چوپان را می‌دانید؟ دلیلش آن است که تماشاچیان، طبقه‌ای از افراد پایین اجتماع از توده‌ی ساده مردم از دهقانانی که رنج می‌برند، روی پرده مشاهده می‌نمایند. بیش از این نمی‌توان چیزی گفت ولی منتظریم که این انتقادات ثمرات خود را بخشیده و فیلمهای انتقادی و آموزنده‌ای از تمام استودیوها در معرض قضاوت مردم قرار ‌گیرد»


«غفلت»: استودیو پارس‌فیلم که سال ۱۳۳۲ را با فیلم موفق «افسونگر» آغاز کرده است، موفق می‌شود سال را با فیلم مطرح دیگری به پایان ببرد. «غفلت» نیز چون فیلمهای «محکوم بی‌گناه» و «بی‌پناه» داستان پر فراز و نشیب و پر سوز و گدازی دارد. مرد جوانی به نام ناصر قُلی که به علت سبک‌سری و نادانی، گرفتار دوست بد و قمار و سرانجام خطاهای همسرش می‌شود در عکس‌العملی خشونت‌آمیز، به گمان اینکه مرتکب قتل شده با پسر کوچکش، امیر منصور به فرار دست می‌زند. او طی حادثه‌ای از فرزندانش دور می‌افتد. پسرک گرفتار بزهکاران شده و به تکدی می‌پردازد. ناصر که سرگرم شغل خویش است گرفتار حادثه‌ای شده و بینایی‌اش را از دست می‌دهد و ……..
زمینه‌ی ماجراهای فیلم این امکان را برای فیلمساز به وجود می‌آورد که دوربین را از استودیو به میان مردم کوچه و بازار ببرد. این عامل موثر به علاوه‌ی حضور چهره‌ی محبوب روز، ناصر ملک‌مطیعی و سرانجام بازی درخشان کودک خردسال کوشان، «غفلت» را در ردیف فیلمهای موفق در می‌آورد. در «غفلت» نیز نظیر دیگر تولیدات پارس‌فیلم جمع جهات کار از تنظیم فیلمنامه تا ساختن دکورها، هدایت بازیگران و فیلمبرداری، صدابرداری و تدوین با نظر دکتر کوشان صورت می‌گیرد. اما در پایان کار به پاس قدردانی از کسمایی، نام او به عنوان کارگردان در عناوین فیلم ذکر می‌شود. کسمایی همکار دکتر کوشان از «شرمسار» به بعد در این خصوص می‌گوید:
« من بدون هیچ چشم‌داشت مادی از ابتدای آشنایی با دکتر کوشان به همکاری با پارس‌فیلم پرداختم و تا بعد از فیلم غفلت نیز هیچگونه دستمزدی دریافت نکردم. همه‌اش شور بود و عشق و علاقه….. تا اینکه موضوع فیلم بی‌پناه پیش آمد و من با موافقت دکتر کوشان به همکاری با سلیم سومیخ پرداختم که همکار نزدیک پارس‌فیلم بود و هوس ساخت یک فیلم کرده بود‌. داستانی که برای او نوشتم چنان به وجدش آورد که بی‌توجه به عرف روز و میزانی که تهیه‌کنندگان برای فیلمنامه در نظر می‌گیرند، دستور داد پنجاه هزار ریال به عنوان حق‌التحریر بپردازند. این مبلغ بسیار قابل توجهی برای آن ایام بود و دکتر کوشان از اقدام عجولانه‌ی سومیخ ناراحت شد و او را مورد انتقاد قرار داد چون اعتقاد داشت بدین ترتیب من خراب خواهم شد. کمی بعد از این ماجرا بود که دکتر ابتدا عنوان کارگردان را در فیلم غفلت به من هدیه کرد و سپس مقداری از سهام استودیو پارس‌فیلم را به من اختصاص داد. دکتر این کار را برای قدردانی از من انجام دادند چون معتقد بود که من همواره به عنوان عنصری موثر و فعال، صمیمانه با او همکاری داشته‌ام و گاهی اوقات هم فکر می‌کنم اقدام اخیر او به خاطر این بوده که به قول خودش از دست نروم. به هر صورت غفلت از جهت دیگری برایم خاطره‌انگیز است. دکتر نسبت به پایان فیلم نظر دیگری داشت، او‌ معتقد بود که پسرک در پایان بایستی بعد از اینکه در قامت جوانی درآمد و بر اثر غفلتی گرفتار شد سرانجام با پدر روبرو شود. اما نظر من این بود که پدر و پسر بایستی بسیار زودتر، مثلاً در فاصله‌ی گذشت زمانی حدود یکسال یکدیگر را بیابند. بحث بی‌فایده بود و نظر دکتر کوشان حجت!!…. لذا پایان فیلم با نظر ایشان فیلمبرداری شد. تا اینکه مطابق عادت دکتر کوشان، فیلم در یک نمایش خصوصی برای عده‌ای به نمایش درآمد. حاضرین جمیعاً نظر من را به عنوان یک راه حل و فکر خوب برای اینکه فیلم پایانی مناسبی داشته باشد، پیشنهاد کردند. بدین ترتیب بود که دکتر اجازه‌ی تکرار فیلمبرداری صحنه‌های پایانی، به شکلی که عرضه شد را داد.»
«غفلت» نمایشش از بیست و هشتم بهمن آغاز شده بود تا پایان سال در سینما متروپل و تا بیست و پنجم فروردین ۱۳۳۳ در سینما هما روی پرده بود؛ فروش خوبی داشت.

۱۳۳۳: سال تردید و یاس

استودیوها هنوز در کش و قوس طرح برنامه‌های خویش برای فصل سینمایی آینده در شهریور هستند و نیم نگاهی به اقدام نصرت‌الله محتشم (رئیس وقت کمیته‌ی نمایش وزارت کشور) در خصوص تقلیل عوارض شهرداری از ۲۵ درصد به ۱۵ درصد دارند اما این موضوع حل نمی‌شود و در نهایت شهرداری حرف خود را به کرسی می‌نشاند و تهیه‌کنندگان موظف می‌شوند بیشتر از آن عوارض یعنی ۴۰ درصد را پرداخت نمایند. در این زمان نمایش فیلم «دختری از شیراز» از دوازدهم اردیبهشت آغاز می‌شود و اعتراض و اقدامات باز دارنده کلید می‌خورد. در اقدامات اولیه نتیجه‌ای عاید نمی‌گردد و فصل سینمایی نیز فرا می‌رسد. اما استودیوها با اینکه بیش از ۱۰ فیلم آماده دارند، از نمایش تولیداتشان سر باز می‌زنند و اقداماتشان را ادامه می‌دهند و کماکان تلاش آنان در همه‌ی کمیسیون‌ها و اجلاسیه‌ها و به رغم توصیه‌ها و سفارش‌ها حاصلی نمی‌دهد و پس از اینکه در جلسه‌ی ششم آذر ۱۳۳۳، شهردار تهران (ابوالحسن ابتحاج) آب پاکی را روی دست تولیدکنندگان می‌ریزد و اعلام می‌کند با مدارک و مستنداتی که وی در پرونده وارد کرده نه تنها او، بلکه هیچ مقام دیگر نمی‌تواند بر تصمیم شهرداری مبنی بر وصول عوارض ۴۰ درصد تاثیر بگذارد، تولیدکنندگان  بلاتکلیف می‌مانند و سپس شهردار تاکید می‌کند که صرفاً برای همراهی با تولیدکنندگان آمادگی دارد که به ارزش بلیط‌ سینماها ۲ ریال بی‌افزاید. تولیدکنندگان که ماههاست سرمایه‌شان راکد مانده است و تولیدات خود را نیمه تمام تا تعیین تکلیف رها کرده‌اند ناچار از انعطاف می‌شوند و ابتدا سه استودیوی شاخص تهران (پارس‌فیلم، دیانا و عصر طلایی) فیلمهای آماده‌شان را روی پرده می‌برند و دیگران نیز دنباله‌روی می‌کنند و به دستاورد حقیرانه‌ای که در خصوص اقدامات هفت ماهه‌شان جهت تقلیل عوارض به دست آوردند (۲ ریال اضافه‌ی بهای بلیط)  موقتاً رضایت می‌دهند و به این ترتیب بلیط سینماهای درجه یک از ۹، ۱۲ و ۱۵ ریال به ۱۱، ۱۴ و ۱۷ ریال افزایش می‌یابد. اما تولیدکنندگان به زودی در می‌یابند که باید اقداماتشان را برای تقلیل عوارض پیگیری نمایند، لذا ضمن ادامه‌ی فعالیت‌های کجدار و مریز خود به مبارزه‌شان علیه شهرداری ادامه می‌دهند. تولیدکنندگان که سرمایه‌گذاری قابل توجهی کرده‌اند و عمده‌ی بازگشت سرمایه و دریافت‌هایشان بر عهده‌ی ادامه و توالی فعالیتشان و تولید محصولاتی تازه است، تلاش نصفه و نیمه‌ی تولید را با نیم نگاهی به دوبله‌ی فیلمهای خارجی ادامه می‌دهند، چه اقدامات دور و درازی که سرانجام سوم اسفند ۱۳۳۷ ثمر می‌دهد. در هر دوره به نظر می‌رسد موفقیت‌آمیز است و با این امید روزها، هفته‌ها و ماه‌ها را پشت سر می‌گذارند. تردید و یاس، تولیدات سینمای ایران را از جهت کمّی که از آغاز تولد دوم به طور مرتب در حال افزایش بوده، دچار نزول می‌کند و از سال ۱۳۳۳ به بعد که ۱۸ تولید در سالهای بعد: ۱۳۳۴ به ۱۵ عنوان، ۱۳۳۵ به ۱۳ عنوان و ۱۳۳۶ به ۱۲ عنوان تقلیل می‌یابد و تنها در ۱۳۳۷ است که چون شواهد حصول به امر تقلیل عوارض، عنقریب و دست‌یافتنی به نظر می‌رسد، تعداد تولیدات باز هم سیر صعودی گرفته و به ۱۶ عنوان می‌رسد. نیمی از هجده فیلمی که از سینمای ایران در سال ۱۳۳۳ به نمایش در می‌آیند، ۱۶ میلیمتری هستند. پرویز خطیبی سازنده‌ی چهار فیلم از این تولیدات است، محتشم نیز با عرضه‌ی سه فیلم از مجموعه‌‌ی فیلمهای ۳۵ میلیمتری در این سال شاخص است.

«گمگشته»: حبیب‌الله حکیمیان از موسسان عصر طلایی  که بیش از نمایش «مشهدی عباد» با شرکای دیگر دچار اختلاف شد، با واگذاری سهم خویش از آنان جدا و مستقلاً به کار فیلمسازی روی آورد و ساختن «گمگشته» را با صمد صباحی آغاز کرد. داستان «گمگشته» تکراری از مضامین مورد استفاده‌ی روز استودیوها بود: هوسرانی (این بار با پدر خانواده)، جدایی از همسر و فرزند، آوارگی و سرانجام روبرویی با هم در سالها بعد و پیامدهای آن. حاصل کار فیلمی معمولی بود که نمایش آن از اسفند ۱۳۳۳ به عنوان برنامه‌ی نوروز سینما تهران، به مدت سی و چهار شب ادامه داشت و پایان کار حکیمیان در سینما بود.

(سردار ساگر)

«مراد»: در اینکه سردار ساگر کارگردان «مراد» در سینمای هند فعال بوده تردیدی نیست، اما چرا کارش را در بمبئی متوقف و به ایران مهاجرت می‌کند و در تهران (خیابان امیرکبیر) به فروش وسایل قطعات یدکی اتومبیل‌ها مشغول می‌شود، هیچگاه به درستی روشن نمی‌شود. سردار ساگر خود نیز همواره از پاسخ قطعی به این سئوال طفره رفته است. اما آنچه از مصاحبه‌های معدودی که انجام داده بر می‌آید شکست‌های پیاپی دو فیلم او «خانه عشق» و «وظیفه» و تنگناهای مالی ناشی از آنها انگیزه‌ی مهاجرتش از ایران شده است.
حضور سردار ساگر و تاثیر پذیری‌اش از سینمای هند گوشه‌ی دیگری از آزمایشگا‌های بزرگ و کوچکی که در سینمای ایران، وظیفه‌شان برآورد سلیقه‌ها و شناخت طبع و خواست تماشاگران بود، فعالتر کرد و با توفیق نسبی که حاصل کار او به بار آورد، سینمای هند نیز سهم قابل توجهی برای تاثیرگذاری بر روند فیلمسازی در ایران به دست آورد. کار فیلمبرداری «مراد» از اردیبهشت ۱۳۳۲ آغاز شد و حدوداً دو ‌ماه (تدارکات، فیلمبرداری و امور فنی آن) به طول انجامید و صرفنظر از مشکل لهجه و زبان سردار ساگر برای ارتباط با سایرین و وسواسی که او نشان می‌داد، مشکل قابل ذکری در کار تولید به وجود نیامد. فیلم از بیست و ششم اسفند به عنوان برنامه‌ی نوروزی سینماهای دیانا و پارک به نمایش گذاشته شد. پرداخت و نوع نگاه سردار ساگر متاثر از مکتب پر سوز و آه سینمای هند همراه با آواز و رقص‌های متعدد باعث شد که تماشاگران استقبال خوبی از آن به عمل آوردند. مطبوعات نیز که با حاصل کار فیلمسازی از سرزمینی دیگر مواجه بودند از این تاثیر برکنار نمانده و به آن عنایت کرده و غالباً عکس‌العمل‌های رویهمرفته مساعدی نشان دادند:
« سوژه‌ی فیلم مراد گویی اینکه نواقصی دارد ولی بازی هنرپیشگان مخصوصاً بازی محزون جالب توجه است. محزون حالات تیپ خود را خوب نشان می‌دهد. تاثرات روحی یک شاعر عاشق مسلک در نمونه‌های مختلف زندگی (زندگی ساده و بی‌آلایش دِه، زندگی هنری او در شهر، زندگی مجنون‌وار او در بازگشت به دِه و خلاصه مرگ شاعر در آخرین صحنه) در بازیش به خوبی نمایان می‌گردد. فیلم مراد توسط یک رژیستور هندی بنام سردار ساگر تنظیم شده و هنرپیشگان نیز در آن شرکت دارند. محزون، هایده، همت آزاد و دوستدار. فیلم مراد در استودیو دیانا تهیه شده و بیش از حد انتظار مورد توجه تماشاگران قرار گرفته است. محزون در فیلم محکوم بی‌گناه و چه در فیلم مراد محبوبیت زیادی در بین مردم پیدا کرده است. اکنون که محاسن فیلم مراد را ذکر کردیم بد نیست چند نکته‌ی زشت را که در آن دیده می‌شود متذکر شویم: صحنه‌ای که جوان میلیونر بچه‌ی خود را خفه می‌کند زشت‌ترین و غیر بشری‌ترین عمل انسانی است که در این فیلم نمایش داده می‌شود. این قبیل صحنه‌ها را نباید بدان طریق فجیع در نظر تماشاچی مجسم کرد، در جای دیگر وضع مدیر تئاتر آقای شرافتمند چندان خوب و پسندیده نیست. باید گفت تجسم آن تیپ بنام شرافتمند و استفاده از هنرپیشگان تئاتر حافظ، توهین مستقیمی است که به تئاتر ایرانی شده است. جا دارد اداره‌ی نمایش وزارت کشور در سانسور فیلمها دقت زیادتری بنماید تا این قبیل صحنه‌ها که سهواً یا تعمداً در فیلمهای فارسی گنجانده می‌شود، مخصوصاً در فیلمهای مورد توجه مردم حذف گردد..» (مجله فردوسی – نویسنده رسماً دولت را به سانسور تشویق می‌کند)

«فیلم مراد که سعی شده است یک درام اخلاقی و اجتماعی از آب درآید متاسفانه کوچکترین جنبه‌ی صحیحی در ایده‌ی خود ندارد و اصولاً حدوث چنین داستانی با کیفیتی که این فیلم نشان می‌دهد غیرممکن و محال بنظر می‌رسد. دیالوگ فیلم فوق با روش درستی تنظیم نشده و جملات ناهنجار و ثقیلی که بیان آنها توسط یک مشت دهاتی صورت می‌گیرد بی‌اندازه عجیب و غیرطبیعی است و کلمات به صورت دکلاماسیون ادا می‌شوند.‌ تکنیک فیلم نیز رویهمرفته نسبت به سابق پیشرفت جزئی دارد. فیلمبرداری مراد تا اندازه‌ای خوب است، لیکن هنگام عملیات لابراتوار بصیرت دقیقی در کار چاپ آن انجام نگرفته است» (مجله سپید و سیاه)

«دسیسه»: به عنوان تجدید خاطره‌ای از موفقیت «افسونگر» قرار شد که «دسیسه» با شرکت دلکش و ناصر ملک‌مطیعی ساخته شود. ملک‌مطیعی تقاضای دستمزد بیشتری داشتن و دکتر کوشان با آن مخالفت ورزید. اما انتظار داشت که ملک‌مطیعی از نظرش منصرف شده و به موقع خود را به اکیپ فیلمبرداری که عازم گرگان بودند، برساند.

(فریدون قوانلو)

اما ملک‌مطیعی این کار را نکرد و در حالیکه در گرگان انتظار تعطیلی پروژه می‌رفت، دکتر کوشان با تعیین فریدون قوانلو به جای ملک‌مطیعی کار را ادامه داد. قوانلو در این خصوص به یاد می‌آورد:
« بعد از اینکه ناصر به گرگان نیامد دکتر به شدت ناراحت شد، همه ما از جمله دلکش، شاپور یاسمی، فمین و….. منتظر تصمیم او و تعطیلی عنقریب کار بودیم که دکتر مرا خواست و در حالیکه همچنان ناراحت بود از من پرسید: بلدی بازی کنی؟ با احتیاط گفتم: که من آسیستان (دستیار) فیلمبردارم و ضمنا علاقه‌ای …. اما پیش از آن که حرفهایم تمام شود او شاپور یاسمی را صدا کرد: بیا و فریدون را ببر برایش لباس‌های لازم را تهیه کن!! یاسمی نیز هیچ فرصتی برای اظهار نظر به من نداد و تنها تاکید کرد که دکتر کوشان عصبانی است وضع را بدتر نکن، چاره‌ای برای من باقی نگذاردند، یا بایست ترک اکیپ و سینما را می‌کردم و یا تن به این تجربه می‌دادم!!…… وقتی دکتر من را در جامه‌ی روستاییان گرگان دید بعد از ساعتها لبخندی زد و اشاره داد که خیلی خب، مگه این چشه؟!!! اصلا دیگه با ناصر کاری ندارم….. وشدم بازیگر فیلم. ظاهرا نتیجه‌ی کارم هم بد نبود، اما من نتیجه‌ی کار را ندیدم چون برای تحصیل سینما به مونیخ رفتم»
کار فیلمبرداری با سرعت بیشتر از انتظار به پایان رسید و دکتر کوشان در پایان تصمیم گرفت که بار دیگر نام علی کسمایی را به عنوان کارگردان فیلم در عناوین ذکر نماید. کسمایی در این خصوص می‌گوید:
« من در تمام مدت فیلمبرداری فیلم دسیسه در گرگان، ناچار بودم در تهران باشم و در فیلمبرداری صحنه‌های تهران نیز اکثرا حضور نداشتم ولی بعدا با تعجب متوجه شدم که نام من به عنوان کارگردان فیلم معرفی شده است»
فیلم که از بیست و پنجم فروردین ۱۳۳۳ در سینماهای دیانا و هما همزمان با فیلم دوبله‌ی ایتالیایی «برنج تلخ» به نمایش درآمد و شکست سختی هم خورد. طغرل افشار از فرصت به دست آمده سود برد و به سختی از فیلم و سیاست تولید در سینمای ایران انتقاد کرد:
« چند سال بود که به آقایان صاحب استودیوها تذکر داده می‌شد که با این روش در کار خود موفقیتی بدست نخواهند آورد و عاقبت این دکان بسته شده و مال‌التجاره‌ی پوچ و مسخره‌ی آنها را کسی ابتیاع نخواهد کرد. آن زمانیکه فریاد می‌زدم شما بهتر خیانت می‌کنید و مردم تناه به جرم فهمیدن زبان فارسی و شنیدن آهنگ‌های ایرانی به تماشای فیلمهای شما می.آیند و با این روش سینمای ایران را در آغاز کار خود با عدم موفقیت و سقوط روبرو خواهید کرد!! آنها پاسخ می‌دادند که شما فیلمهای ما را با فیلمهای آمریکایی قیاس کرده و بدین جهت قابل دیدن نمی‌دانید و غرض ورزی می‌کنید!!! قطعا این حقیقت برای صاحبان بعضی از استودیوها تلخ و غیر قابل قبول می‌آمد و اما مبارزه‌ی قلمی من تا زمانی ادامه یافته که دیگر خود مردم این محصولات مبتذل را که تنها وسیله‌ی تجارب و تجارت عده‌ای قرار گرفته طرد می‌کنند. اکثر سینماهای درجه اول پایتخت دیگر حاضر به نمایش محصولات فارسی نیستند و در سینماهای دیگر هم این فیلمها مانند سابق کسب موفقیت نمی‌کنند. چهاردهمین محصول استودیو پارس‌فیلم شاید برخلاف انتظار با کوچکترین استقبالی روبرو نشد و در مقابل فیلم برنج تلخ مواجه با شکست گردید، چرا؟ یگانه عامل این شکست همان اساس و نکاتی است که بارها متذکر شده‌ایم. نمایش فیلم برنج تلخ ثابت کرد که تماشاچیان سینما بیشتر بخاطر دانستن زبان و تا اندازه‌ای هم دیدن قیافه‌های ایرانی به دیدن فیلمهای فارسی می‌رفتند و اکنون که فیلمهای خارجی دوبله می‌شوند دیگر مسئله‌ی دیدن این فیلمها نیز برطرف می‌شود. اکنون دیگر احتیاجی به سخنان ما نیست زیرا فیلمهای مبتذل فارسی یکی پس از دیگری در مقابل عموم شکست می‌خورند. توسعه‌ی فرهنگ و روشن‌بینی عمومی دیگر این محصولات سینمایی را که تنها بخاطر سوداگری ساخته و پرداخته می‌شود طرد می‌کند. آنهایی که هنر سینما را تا این حد تحقیر کردند که آن را در آغاز کار خود در منجلاب پوچی و مسخره‌گی غلطاندند و فیلم را مانند کشمش و قالی به مردم عرضه دادند و استقبال اولیه‌ی مردم سبب شد که آنها تصور کنند آینده از آن آنهاست و قادر هستند به عنوان اینکه ((مردم نمی‌فهمند)) به تجارت شوم خود ادامه دهند و از یک سناریو و یک دکور، دهها فیلم متشابه و یکنواخت بسازند، اکنون رو به نابودی می‌روند و از طرف دیگر یک فیلم را به خاطر یک هنرپیشه به وجود می‌آورند و هنرپیشه را نیز با این فیلم مفتضح و خراب می‌سازند. فیلم دسیسه نمونه‌ی انحطاط و سقوط استودیوهای فارسی را نشان می‌دهد. چهاردمین محصول پارس‌فیلم از هر حیث از محصولات قبلی ضعیف‌تر و بی‌ارزش‌تر است. آنهایی که معتقد بودند که باید از اینها تشویق کرد تا پیش بروند، اکنون باید این فیلم را ببینند و متوجه شوند که بزرگترین استودیو تولید فیلم در ایران چگونه عقب می‌رود. یک داستان بی‌سر و ته که معلوم نیست جنبه‌ی جنایی دارد یا اینکه یک فیلم موزیکال عشقی است، باز هم موضوع آمدن یک دهاتی به شهر و متمدن شدن او در میان است. عشق مسخره و بی‌تناسب یک خانم شهری و یک پسر دهاتی که قیافه‌اش شبیه کسانی است که سالها در ناز و نعمت زندگی کرده و فربه شده‌اند (نه به یک دهاتی) اساس این داستان را تشکیل می‌دهد. پرسناژهای کمیک و درام را به طور متناسب در کنار یکدیگر قرار داده و باز کاملا مشهود است که کوچکترین هدفی برای فیلم منظور نشده است. وجود فیلم دسیسه قهقرای سینمای ایران را ثابت می‌کند. وقتی که در شروع به کاری روش صحیح رعایت نشود همین نتایج وخیم را هم در بر خواهد داشت. اکنون در عوض تشخیص نهایت نفرت و انزجار خود را نسبت به این فیلمها و این داستانهای خیالی پوچ ابراز می‌داریم. این حقیقتی را که ما از اول می‌دانستیم اکنون بر خیلی‌ها ثابت و مسلم شده است، منتهی معلوم نیست خانم دلکش آوازه‌خوان محبوب چرا حاضر شده‌اند در چنین فیلمی بازی کنند؟؟!!!!»
همانطور که می‌بینید طغرل افشار با این نقد تند و تیز رسما شمشیر را از رو می‌بندد و از همینجاست که دکتر کوشان و بیشتر عوامل استودیوهای دیگر با او بد می‌شوند و از راه‌های مختلف وی را مورد حجمه قرار می‌دهند. از تمسخر گرفته تا اینکه متهمش کنند به حسادت و غرض ورزی‌های بچه‌گانه و حتی به صورت ناشناس نامه‌های تهدید آمیز دریافت نماید که دیگر چنین قلمی نداشته باشد.


تاریخ سینمای ایران – قسمت هشتم

تاریخ سینمای ایرانقسمت هشتم


در قسمت قبلی در پایان کار به بررسی چند فیلم در سالهای مهم ۱۳۳۲ پرداختیم، سالی که موتور سینمای ایران بعد از روشن شدن در سالهای ۱۳۳۰ در اینجا به یک راندمان روتین رسیده است و دیگر امر فیلمسازی کم کم تبدیل به یک پروسه‌ی سیستماتیک تبدیل شده و مردم هم در کنار این پدیده احساس نیاز می‌کنند. اکنون تماشاگران بازیگر سوپر استاری مانند ناصر ملک‌مطیعی را می‌شناسند و بخاطر او به سینمامی‌روند و فیلمهایی که اسم دکتر کوشان بنام سازنده بر آنها می‌خورد در میان مردم جاذبه دارد. در همین راستا به معرفی چند فیلم مهم دیگر می‌پردازیم.
گناهکار: استودیو البرز در ۱۳۳۲ پس از شکست تجاری پیاپی فیلمهای “عمر دورباره” و “زنده‌باد خاله” با این امید که اعتبار از دست رفته را برای موسسانش ابوالقاسم رضایی، واهان طرپانچیان، سیمیک کنستانتین بازگرداند، نخستین تولیدش را با نام “گناهکار” با استفاده از چهره‌ی معتبر تئاتر – مهدی گرامی) عرضه کرد. فیلم با وجود دقت نظر کافی در انتخابها (استفاده از داستان حسینقلی مستعان، بازیگران سرشناسی چون شهلا، ضیا الابصاری، علی تابش، احمد قدکچیان، شهین، مهری عقیلی و فیلمبرداری خوب رضایی) و توجه کافی به وجوه کیفی کار، معهذا توفیقی به دست نیاورد و با کارکرد ضعیفش در ۲۰ شبی که از بیست و هشتم خرداد در سینما مایاک روی پرده بود، سبب شد تا شرکت استودیو البرز منحل شود. اما رضایی سعی کرد تا استودیو را حفظ نماید.

میهن پرست: آخرین فیلم به نمایش درآمده بهار ۱۳۳۲ “میهن پرست” بود. این فیلم فعالیت مشترک ایرج فره‌وشی (فیلمبردار)، مظفر میزانی (صدابردار) و یک چهره‌ی تئاتری، غلامحسین نقشینه (به عنوان کارگردان) و سر آخر یک تازه‌وارد، سروان درم‌بخش بود که با شور و اشتیاق ساختن فیلمی میهنی، ضلعی از این مربع شد. اما نتیجه‌ی فعالیت یکساله‌ی این گروه محصولی ضعیف و فاقد جذابیت به عنوان تنها محصول استودیو شهریار شد. محتوی فیلم از مضامین تکراری سینمای آن روز، جوان غافل خوشگذران، رقص و آواز، پشیمانی و سقوط، به علاوه‌ی مضمون مورد علاقه‌ی درم‌بخش؛ جنگ و جبهه و میهن پرستی…. تماشاگران که نمونه‌های خارجی بهتری در این رابطه دیده بودند به هیچ‌وجه این فیلم را مورد پسند قرار ندادند.
پس از یک دوره‌ی کوتاه رونق، باز هم عدم اقبال تماشاگران و شکستهای پیاپی گریبان سینمای ایران را می‌گیرد، با این حال موقعیت تولید‌کنندگان فیلمهای ایرانی در مقایسه با واردکنندگان فیلمهای خارجی، مناسب‌تر است. چه بحران سیاسی و اقتصادی، کمبود ارز، محدودیت ساعات نمایش، آنان را به سوی نمایش فیلمهای تکراری و یا تهیه‌ی فیلمهای دست دوم و سوم وادار کرده است. یک روزنامه‌نگار مصری که در این ایام از تهران بازدید دارد در این خصوص اشارات قابل تعمقی دارد: ” نخستین نکته‌ای که در تهران دستگیر من شد این است که سالن‌های سینمای این پایتخت عجیب و غریب که تعداد آن را از شماره‌ی انگشتان دست تجاوز نمی‌کند فقط فیلمهای کهنه و عتیق را که اغلب آنها پاره و خراب شده است نمایش می‌دهند. نه تنها فیلمهای کهنه‌ی مصری که در سینماهای ایران نمایش داده می‌شود، بلکه فیلمهای آمریکایی هم که در تهران نشان می‌دهند، همه کهنه و قدیمی است و من بیشتر آنها را چندین سال پیش در قاهره دیده بودم. علت این امر گذشته از سهل‌انگاری صاحبان سینماهای تهران، بحران وضع اقتصادی ایران است که در نتیجه قادر نیستند فیلمهای تازه خریداری کنند و از این رو غالباً به دنبال فیلمهای کهنه که ارزان است می‌روند!! و با وجود این ملت ایران برای تماشای این فیلمها، اشتیاق فراوان و استقبال عجیبی نشان می‌دهند. بهترین و عالیترین سالن‌های سینما در تهران از حیث زیبایی بنا و تنظیم و تنظیف داخلی، به پای سینماهای درجه سوم قاهره هم نمی‌رسند. فیلمهای فارسی نیز هنوز محدود و بسیار ضعیف است. در تهران و خارج از آن بیش از چند استودیو وجود ندارد. در این استودیوها تاکنون بیش از بیست و هشت فیلم برداشته نشده در صورتیکه اگر به آمار فیلمبرداری مراجعه کنید در سال بیش از پانصد فیلم فقط در قاهره برداشته میشود. ایرانیان برای امور فنی سینمای خود از کارشناسان روسی استفاده می‌کنند و یا از ایرانیانی که در مسکو درس فیلمبرداری آموخته‌اند، کمک می‌گیرند ولی عده‌ی کمی هم ایرانی هستند که در فرانسه و آلمان درسهای فیلمبرداری را آموخته‌اند. همانطور که یاد شد بحران وضع اقتصادی به اضافه‌ی عدم آمادگی فنی و هنری در ایران که همه چیز را تحت‌الشعاع خود قرار داده و ایرانیان را به ستوه آورده در ساختن فیلمهای فارسی نیز تاثیر بسزا دارد. مزد هنرپیشگان در ایران را اگر با مزد هنرپیشگان مصری مقایسه کنیم خیلی ناچیز است. قسمت عمده‌ی درآمد فیلمهای فارسی که در ایران تهیه می‌شود بجای آنکه صرف توسعه‌ی لوازم فنی و تربیت بازیگران هنرمند شود به جیب صاحبان سینماها آنهم بابت کرایه سالن ریخته می‌شود، در صورتی که اگر دو یا چند استودیو از استودیوهای متعدد در روز افزون، سرمایه و هنرشان را رویهم گذاشته شرکتی تشکیل دهند می‌توانند فیلمهای هنری عالی مشتری‌پسند به بازار بیاورند و در این موقع که ترقی ارزهای خارجی روز افزون است صاحبان سینماها را عملاً مجبور سازند که فقط به نمایش فیلمهای فارسی که برای آنها هم به صرفه است اکتفا کنند. ولی در ایران رقابتها غالبا مکارانه است و هیچگاه بین دو یا چند نفر همکار و رقیب اتحاد صنفی برقرار نمی‌شود….. زندگی شبانه‌ی مردم در تهران خیلی راکد است. شهر در یک آرامش خفه‌کننده‌ای  قبل از ساعت ده بخواب فرو می‌رود. در این ساعت فقط تعداد کمی مردمانی را در خیابان می‌بینید که از سینماها و تئاترهای معدود تهران به عجله بیرون می‌آیند و به شتاب به خانه‌های خود باز می‌گردند زیرا ساعتی بعد حکومت نظامی آغاز و عبور و مرور از خیابانهای خفه‌ی ظلمانی تهران ممنوع می‌شود”


(عکس ۲۸ مرداد)

در تابستان ۱۳۳۲ در فاصله‌ای که تولیدکنندگان فیلمهای ایرانی در اندیشه‌ی ((فصل)) سینمایی آینده هستند روند برخوردهای سیاسی و قدرت نمایی جناح‌های موافق و مخالف، سرانجام به درگیری‌های ۲۵ تا ۲۸ مرداد و کودتا و سقوط دکتر مصدق منتهی می‌شود. تنها نام آشنای درگیر این وقایع پرویز خطیبی است که به عنوان روزنامه‌نگار طرفدار حکومت دکتر مصدق، دستگیر و روانه‌ی زندان می‌شود. فیلمسازان فعال روز آشکارا نشان می‌دهند که علاقه‌ای به سیاست ندارند یک مورد استثناء که چنین تمایلی را بروز داده دکتر کوشان است. او در سالهای گذشته با فعالیت در رادیو آلمان و سپس تهیه‌ی فیلمی از جریان سفر تاریخی دکتر مصدق به مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک، حرفه و سیاست را به هم آمیخته بود. او در این دوره صرفنظر از دکتر مصدق از دولتمردان حاکم به قولش ((مستکبره)) ناخوشنودیش را ابراز دارد و فاقد انگیزه‌ی شرکت در فعالیتهای سیاسی است. به علاوه در ماه‌های آخر حکومت مصدق او چنان درگیر رفع تنگناهای مالی ناشی از جریان بازسازی استودیو پس از وقوع حریق بود که صرفنظر از انگیزه، فاقد فرصت و رغبت لازمه بود. به هر صورت این دوری خودخواسته و یا ناخواسته او را از عواقب طرفداری از این و آن کنار نگاه می‌دارد. با این ترتیب سینمای ایران ظاهراً بدون گزند و آسیب از این فعل و انفعالات به دوره‌ی بعد گذر می‌کند. حال آن آسیب جدی، بی آنکه مرئی باشد خیلی آرام، عمیق و بنیادی اساس سینمای ایران را تحت تاثیر قرار می‌دهد. در پس تغییر آهنگ رژیم، جایگزینی عناصر و مایه¬های ظاهر فریب و خوشایند سلیقه‌های آسان‌پسند به حذف تدریجی ارزشهای اخلاقی، آیینی و سنتی خانواده‌ها منجر می‌گردد و به جای مضامین ابتدایی اما صادق اجتماعی و خانوادگی، مضامین ظاهرا هیجان‌انگیز و متفنن جایگزین می‌شود و در نهایت امر تحمیل چنین سیاستی که همسو با آهنگ سودجویان مترصد نیز هست، رفته رفته کار را به جایی می‌کشاند که فرصتی برای مخاطبان خود باقی نمی‌گذارد تا دریابند که به تماشای مجموعه‌ای نشسته‌اند که خالی از هر گونه پیامی است. تک حرکات انفرادی، نمی‌تواند هویتی برای این سینما کسب کند و همانطور که خواهیم دید سقوط حتمی می‌نماید.
سینمای ایران از پنجم شهریور ۱۳۳۲ نخستین محصول پس از کودتا را عرضه می‌کند…
لغزش: رضایی در استودیو البرز پس از ترک کنستانتین و طرپانچیان بار دیگر کوشید تا عزت اولیه‌ی استودیو را به آن بازگرداند. در این مقطع صرفنظر از سرمایه‌ی پرویز اصانلو، همه‌ی امیدش را به حضور مهدی رئیس‌فیروز که هنوز “ولگرد” او در سینماهای مختلف تهران نمایش داده می‌شد، بسته بود. رضایی به عنوان تهیه‌کننده‌ی شریک و فیلمبردار فیلم در این خصوص به یاد می‌آورد: با رئیس‌فیروز از مشهد زمان فعالیتهای آماتوری خودم آشنا بودم. او در تهران قبل از اینکه درگیر کار فیلم ولگرد شود، به طور مرتب به استودیو البرز مراجعه و هر بار تمایل خود را برای ساخت فیلم، به شکلی بروز میداد اما شرکای من تردید داشتند. حالا در کمتر از ده سال، شرکای من ترکم کرده بودند ولی من این امکان را داشتم که با او فیلمی بسازم اما رئیس‌فیروز شرایطی داشت و اصولی که احتمالا پس از موفقیت او با فیلم ولگرد جرئت ابرازش را پیدا کرده بود. به هر صورت او پس از اینکه ما را به ساختن روایت تازه‌ای از «مادام دو کاملیا» متقاعد کرد، بعد به شیوه‌ی کارش که اساسش واقع‌گرایی بود را طرح نمود. چاره‌ای جز تبعیت از آن را نداشتیم بخصوص اینکه شیوه‌ی او در ظاهر نقصی هم نداشت. این مشکل ما بود که نمی‌خواستیم بخاطر رعایت اصول فیلمسازی برای ساخت فیلم، زمانی طولانی گرفتار باشیم. این را رئیس‌فیروز متوجه نبود و یا اینکه برایش اهمیت نداشت. مشکلات اولیه‌ی ما در همان شروع کار کلید خورد که یکی از آنها انتخاب بازیگر فیلم بود، بخصوص بازیگر زن اثر که رئیس‌فیروز برای نقش روسپی می‌خواست از یک بازیگر آماتور برای واقع‌گرا نمودن هر چه بهتر استفاده نماید ولی ما با وی مخالف بودیم. به هر حال او برای ایفای نقش روسپی اصرار داشت که کسی از همین طبقه باید بازیگرش باشد. مخالفت ما حاصلی نداشت ولی خوشبختانه خودش نیز بعداً به این نتیجه رسید. جستجویش را در کافه‌ها و کاباره‌ها شروع کرد و یکبار از کاباره‌ای در خیابان شاه‌آباد رقاصه‌ای را انتخاب کرده و به استودیو در خیابان سپه‌سالار آورد تا از او تست بگیریم. من به هنگام فیلمبرداری از او متوجه شدم که این زن که رئیس‌فیروز ابتدا از یافتنش بسیار خوشحال بود، دوربین را به مثابه‌ی حضار در کافه اشتباه گرفته و علیرغم تذکرات رئیس‌فیروز به طور مدام مستقیما به آن نگاه می‌کرد، اشاره می‌داد و لبخندی میزد. رئیس‌فیروز که متوجه این مشکل شده بود پس از پایان فیلمبرداری بی‌آنکه منتظر نتیجه‌ی تشت شود با معذرت خواهی از رقاصه اعلام کرد که او مناسب کار سینما نیست اما به او اطمینان داد که در کار آوازه‌خوانی به سرعت موفق مشهور خواهد شد. پیش‌بینی رئیس‌فیروز درست بود و او چندی بعد با نام مهوش محبوبیت زیادی بدست آورد. رئیس‌فیروز سرانجام بازیگرش را در کلاس رقصی در چهارراه یوسف آباد با نام نانا پیدا کرد و بلاخره فیلمبرداری شروع شد و بدون مشکل نیز خاتمه گرفت. نتیجه‌ی کار اگرچه با دقت نظر او بخصوص در اخذ بازیهای خوب و تیپ سازیهای مناسب، قامت یک فیلم خوب را داشت. اما به نظرم آمد که رئیس‌فیروز در پرداختش فاقد “آن” لازم و حس ظریفی است که تماشاگر را پایبند فیلم نماید. ولگرد چیز دیگری بود کما اینکه فیلمهای بعدی رئیس‌فیروز نیز همین کمبود را داشتند”
این حرکت نیز نتوانست از حذف استودیو البرز از خانواده‌ی سینمای ایران ممانعت کند و با کارکرد متوسط فیلم در ۲۸ شب نمایش آن در سینما مایاک اگرچه بقای البرز را تضمین نکرد اما پایان کار رضایی و رئیس‌فیروز را رقم نزد.
در مهرماه نمایش همزمان دو فیلم ایرانی “محکوم بیگناه” و “شبهای تهران” که مدتی طولانی نیز بر روی پرده‌ی سینماها ماندند تحرکی تازه بین فیلمسازان و استودیوها به وجود آورد.

شبهای تهران: سیامک یاسمی معروف است که با “شبهای تهران” کارش را آغاز کرد. حال آن که فیلم کاملا حاصل فعالیت دکتر کوشان است. اما مطابق معمول تولیدات قبلی پارس‌فیلم به منظور افزایش نیروها و تشویق و ترغیب استعدادها در اطراف خود، هر بار یکی از نزدیکان را به عنوان فیلمبردار،  سناریست و یا کارگردان در فیلمی معرفی می‌کرد و این بار نوبت یاسمی بود که در تمامی مراحل فیلمبرداری حضور داشته باشد. فیلم از دوم مهر در سینماهای هما و متروپل روی پرده رفت و ۹۵ شب نمایش داده شد و در واقع آغاز خوشی برای حضور یاسمی محسوب شد. به جز این “شبهای تهران” چهره‌ی با استعدادی را نیز به سینمای ایران معرفی کرد، او محسن مهدوی بود.

محکوم بیگناه: استودیو شهرزاد با عرضه‌ی “محکوم بیگناه” که محصول شسته و ‌رفته‌تری نسبت به “شبهای تهران” محسوب می‌شد، توانست استعدادهای تازه‌ای را به سینمای ایران معرفی نماید. استودیو شهرزاد را مهندس ناصر طائفی (بازیگر نخست “زندانی امیر” که بعداً ترجیح داد در زمینه‌های فنی به خصوص در رشته‌ی صدابرداری فعالیت کند) به همراه احمد شیرازی، خانی و ضیاء‌الواعظین (که پس از دوبله‌ی آهنگ شهرزاد در استودیو آریا و پس از تعطیل آن در جستجوی زمینه‌ی تاز‌ه‌ای جهت بروز استعدادش بود) در خیابان لاله‌زار، کوچه‌ی ممتاز تاسیس کرد و پس از اینکه موافقت دکتر حسنعلی شیخ را برای مشارکت در سرمایه‌گذاری به دست آورد به مذاکره با علی محزون پرداخت (که پیش از این برای بازی در “اشتباه” به توافق با مهندس مبینی نرسیده بود). نتیجه‌ی مذاکره موفقیت‌آمیز بود و محزون با استفاده از یک داستان خارجی، فیلمنامه‌ی “محکوم بیگناه” را که بازگوی داستان خانواده‌ای در چهار فصل (از هم پاشیده شدن خانواده در کودکی قهرمان فیلم، آوارگی و محکومیتی به اشتباه برای قهرمان، فریب خواهر و آزادی قهرمان جوان، شهرت و سرانجام انتقام از عامل سقوط خواهر و بازگشت به زندان) تنظیم کرد و فیلم بدون مشکل قابل ذکری در زمان پیش‌بینی شده به پایان رسید. “محکوم بیگناه” به دلیل داستانی طولانی، روایت ساده، بازی‌های خوب، فیلمبرداری بهتر و تکنیک شسته و رفته‌تر نسبت به محصولات مشابه، توفیق قابل توجهی به دست آورد. سینما کریستال برای نخستین بار از تاریخ تاسیسش به نمایش فیلم ایرانی مبادرت می‌ورزید و این نیز تبلیغ خوبی برای عرضه‌ی بهتر “محکوم بیگناه” بود. ۵۲ شب نمایش فیلم و کارکرد خوب آن، باعث ادامه‌ی کار استودیو شهرزاد و معرفی چهره‌ی مستعد تازه‌ای با نام علی محزون که به سرعت جذب استودیوهای دیگر شد، گردید.

طغرل افشار که “شبهای تهران” و “محکوم بیگناه” را ((نمودار ترقی تکنیک سینمای ایران)) دانسته، درباره‌ی این دو فیلم طی مقاله‌ای می‌نویسد:
” ضمنا می‌دانیم که سینما با پیوستگی روحی و معنوی که با توده‌های مردم جهان دارد چه نقش موثری را در تغییر و تحول افکار مردم بازی می‌کند. البته همانطور که ترقی تکنیک سینما در ایران مورد توجه است موضوع و ایده و فکری که بوسیله‌ی سینما در روح مردم رسوخ داده می‌شود به میزان خیلی بیشتری باید مورد توجه و اهمیت قرار بگیرد.
شبهای تهران
زنی به اتهام قتل به زندان برده می‌شود و او دائما تقاضای مجازات اعدام می‌نماید ولی در جلسه‌ی دادگاه در نتیجه‌ی اصرار وکیل مدافع خود سرگذشت خویش را تعریف می‌کند…. زمانی که دختر جوان و ساده‌ای بود زندگی زناشویی و ازدواج او با جوانی بنام محمود و سپس انحراف او در نتیجه‌ی وسوسه‌ی دوست خانوادگی آنها به نام محسن که تنها شش ماه با او بسر برده و بعد ترکش می‌کند، آنوقت او زندگی مشقت‌بار و دردناکی را آغاز می‌کند و…… شبهای تهران داستان موثری دارد. شکی نیست که برخی مواقع تاثرات انسان را برمی‌انگیزد و استعداد هنرپیشه‌ها در این امر بی‌تاثیر نیست، ولی این بیان‌کننده‌ی فکر صحیح یا یک اساس هنری نیستند باز هم نکات همیشگی فیلمهای فارسی یعنی کاباره، زندان و فحشاء و آواز و جنایت به چشم می‌خورند. فحشاء در طی فیلم به شکل زیبایی نمودار می‌شود، لباس زیبا، رقص و آواز و خوشگذرانی به طرزی فریبنده در مجذوب ساختن و در عین حال گمراه کردن بیننده ایفای رل می‌کنند! ما دیگر با این غم و غصه‌های خانوادگی آشنایی داریم ممکن است برخی صحنه‌های فیلم ما را متاثر سازد. بدون شک مرگ و اشک در وجود انسان موثر است ولی این غم و غصه‌ها باید بک راه صحیح هنری و اجتماعی را از لحاظ هدایت مردم بازی کنند نه اینکه به خودی خود برای خود بدون آنکه هیچگونه اثری وجود داشته باشد. فیلم نسبتا بطرز خوبی پایان می‌یابد، دیگر آخر فیلم سرهم‌بندی نشده و مفهوم فداکاری حفظ می‌شود و اما شبهای تهران یعنی چه؟ چند صحنه‌ی خوشگذرانی در مقابل یک صحنه‌ی فقر که در فیلم نشان داده می‌شود که مفهوم شبهای تهران را نمی‌رساند. زیرا شبهای تهران شامل جریانات گوناگون و مناظر و وقایع مختلفی است که هر یک در جای خود دیدنی و شنیدنی می‌باشد. مسئله خواست مردم نیست بلکه آشنا ساختن و دعوت مردم به درک حقیقت هنری می‌باشد، نباید با سر هم‌بندی خواسته‌های سطحی و تمایلات موقتی فنی و ناصحیح را برآورد کرد، بلکه باید مسائل واقعیات زندگی را با زبانی ساده آنطور که هست و باید و شاید با یک اسلوب صرفاً هنری تجسم داد. در حالیکه این مسئله در محصولات فارسی اساسا وجود ندارد. اکنون که فیلمهای فارسی تا اندازه‌ای از لحاظ تکنیک ترقی نموده وقابل دیدن شده‌اند باید به مسئله‌ی موجود و پرورش دادن سوژه‌های اجتماعی و هنری دور از هر گونه سرهم‌بندی و ایجاد صحنه‌های خیالی و فانتزی توجه داشت. یازدهمین محصول پارس‌فیلم یعنی شبهای تهران از لحاظ فیلمبرداری و نور و پلان هنری یعنی تنظیم صحنه‌های مختلف برای حالت دادن به جریانات و صحنه‌های فیلم نسبت به سایر محصولات مبتذل فارسی بهتر است. آهنگ شبهای تهران و اشعار جدید هاله و فکور با ارزش و شنیدنی است ولی صحنه‌های آواز طولانی و بی‌مورد و خسته‌کننده است. بهتر بود که کلیه‌ی آهنگها و اشعار برای تنظیم و پرورش صحنه‌های فیلم در نظر گرفته می‌شد. وجود هنرپیشگان جدید و با استعدادی مانند خانم آریان پرسوناژ اول و موثر فیلم، دوشیزه پروین و مهدوی و تجسم پرسوناژ بد فیلم یعنی محسن توسط مهرداد از قسمتهای با ارزش فیلم است ولی کلیه‌ی هنرپیشه‌ها هنوز ورزیدگی لازم را نداشته و به بازی خود محیط نیستند. دکورها مصنوعی و مقوایی بوده و برای پرورش فیلم از امکانات بیشتری استفاده نشده است.




تاریخ سینمای ایران – قسمت هفتم

تاریخ سینمای ایرانقسمت هفتم


در قسمت قبلی به نقد طغرل افشار در باب فیلم “ولگرد” اشاره کردیم، اکنون به دومین نقد مهم آن سالها در نشریات در مورد این فیلم که بسیار سر و صدا کرد می‌پردازیم:

جمشد اکرمی (سینما تئاتر – شماره ۶ – ۷/۱۱/۱۳۳۱)

معطل چی هستی؟ زودباش کیفشو بزن…. نترس من مواظبم، اگه تونستیم که هیچی، اگه سر و صدا هم کرد و گیر افتادیم چه بهتر، میریم زندون و از شر گشنگی راحت می‌شیم. اونجا اقلا شکممون سیره….. زودباش وقتو از دست نده… دو جیب‌بری که میان کوچه‌ای کمین کرده‌اند، مصمم می‌شوند کیف دختری را که ظاهری آراسته دارد و با خیال راحت گام برمی‌دارد، بدزدند…. بدین ترتیب فیلم ولگرد شروع می‌شود و پس از یک سلسله حوادثی که پشت سر هم اتفاق میافتد به زندگی قهرمان داستان به طرز جانگدازی خاتمه داده می‌شود. ولگرد بهترین فیلم ایرانی است که تا بحال تهیه شده است. ولگرد از خیلی لحاظ بر دیگر فیلمهایی که تاکنون به معرض نمایش گذاشته شده است برتری دارد. بخصوص عکاسی، صدا و بازی هنرپیشگان آن به طرز قابل توجه شایسته‌ای انجام شده است. ولگرد خیلی‌ها را به اینکه بلاخره ما هم خواهیم توانست فیلمی در مملکت خودمان بسازیم امیدوار ساخت و این خود جای بسی خوشوقتی است. اما با تمام این احوال، نباید آنرا کاملا بی‌نقص شمرد. در ولگرد نکاتی وجود دارد که با کمی دقت و توجه بیشتری ممکن بود آنرا بر طرف ساخت. اولین مطلبی که در فیلم ولگرد به چشم می‌خورد سوژه‌ی آن است. فیلم با یک صحنه‌ی نسبتا انتقادی شدید از وضع کنونی اجتماع ما شروع می‌شود و سناریست پس از معرفی قهرمان داستان و یکی دو صحنه، او را در صحنه‌ی اجتماع تنها می‌گذارد، تا اینکه به طور گمنام در حالیکه هیچکس به جز زنش به اسرار او پی نبرده است زندگانی‌اش را از دست می‌دهد. کوشش بسیار شده است که مضرات قمار و نتایجی که این بازی شوم به بار می‌آورد نشان داده شود (البته در این راه تا اندازه‌ای هم موفق شده‌اند) ولی متاسفانه برای نجات از این بن‌بست وحشتناک که گریبانگیر خیلی‌ها می‌شود تنها یک راه نشان داده شده و آن هم مرگ و نابودی است!! این نتیجه گیری بنظر ما صحیح نیست و بهتر بود سناریست داستان را بطرز دیگری خاتمه می‌داد که هم ناراحت کننده نباشد و هم راهی به آنهایی که به این مرض خانمان برانداز مبتلا هستند نشان داده شود.

از نکات قابل انتقاد فیلم یکی جایی است که پاسبان محل هنگام شب پس از دیدن ناصر با گفتن یکی دوبار ایست! با آن طرز بی‌سابقه و بدون تکان خوردن شروع به تیراندازی نمود و او را از پای در آورد و در ثانی بعد از مردن با اطلاعی که پلیس داشت تا هنگامی که آفتاب کاملا برآمده بود چیزی رویش نکشیده بودند. ناصر ملک‌مطیعی و بانو سوسن عهده‌دار رلهای اول این فیلم‌اند، ملک‌مطیعی دارای آینده‌ای درخشان در سینمای ماست. این موفقیت در صورتی تحقق خواهد یافت که ملک‌مطیعی دست از مطالعه و آموزش هر چه بیشتر فن کار خود نکشد؛ هنرپیشگی را آنطور که لازم است فراگیرد و هرگز بر پیروزی آنی که به دست می‌آورد تکیه نکند و خود را نبازد. بازی خانم سوسن در اوائل فیلم بهتر بوده تا آخر آن. گریم او نیز در پایان جالب نبود، رابطه‌ی زن و مرد بی‌معنی و بیجا بود.

درباره‌ی پلان‌بندی آن باید گفته شود که متاسفانه خوب تنظیم نشده بود، شاید عدم داشتن وسایل بهانه قرار داده شود ولی این صحیح نیست. تماشاچی اصلا نمی‌تواند بفهمد که محل وقوع داستان کجاست!! بهتر بود قبل از آنکه داستان را شروع کنند، چند منظره از جایی که حوادث فیلم در آن واقع می‌شود نشان دهند، آنوقت به دیگر قسمتها بپردازند. آنچه که بیش از هر چیز در ولگرد جلب نظر می‌کند روشنی فیلم و عکس‌برداری آن بود. باید گفت که زحمات آقای بدیع در این راه بی‌نتیجه نمانده است. چند حقه‌ی سینمایی هم در این فیلم به کار برده شده که با آنکه ابتدایی است، خوب درست شده است. صدای آن نیز گرچه یکنواخت نیست و در بعضی قسمتها مفهوم نمی‌گردد ولی با حرکات لبها مطابقت دارد.

یاغی: همزمان با نمایش “ولگرد” دو فیلم ۱۶ میلیمتری “یاغی” (مهدی بشارتیان) و “حاکم یکروزه” (پرویز خطیبی) به نمایش در می‌آیند و اگر چه موفق نیستند ولی زیان نیز نمی‌کنند.
واسطه‌ی شروع کار بشارتیان در سینمای ایران، تیم دو نفره‌ی ایرج فره‌وشی و مظفر میزانی بودند که به خاطر در اختیار داشتن دوربین ۱۶ میلیمتری و ضبط صوت، امکان فیلم‌سازی ساده و آسان را برای متقاضیان فراهم می‌کردند. متقاضیانی که اکثرا فرصت‌طلب و سودجو بودند. آنان به درآمد بیشتر و بعدا با شکست‌هایی که تحمل کردند به منظور بقا با گرایش صرف به ابتذال به عزت و اعتبار سینمای ایران لطمه زدند.

“یاغی” (با استفاده از جمعی از بازیگران تئاتر، مثل مهرانگیز وحدت، مهری قاجار، نیکتاج صبری، میشا، ایرج دوستدار) نخستین حضور بشارتیان در سینمای ایران بود و بعدها نیز با سماجت و سرعت، فیلمهای سهل‌الساختی را   عرضه کرد، آثاری کم‌مایه و سبک که از نظر هنری نا چیز و نازل به حساب می‌آمدند مانند: مریم (۱۳۳۲)، نیمه راه زندگی (۱۳۳۲)، شبهای معبد (۱۳۳۳)، ملانصرالدین (۱۳۳۳)، دماغ سوخته‌ها (۱۳۳۳) و در دوره‌ی دوم: ماجرای استودیو (۱۳۳۷)، انگشتر جادو (۱۳۳۷)، چهل طوطی (۱۳۳۳)، فرشته‌ی وحشی (۱۳۳۸)، ماجرای پروین (۱۳۳۹)، زن و شراب (ناتمام – ۱۳۳۹)، حادثه‌ی جزیره (۱۳۴۰)، در میان فرشته‌ها (۱۳۴۲) و…..

حاکم یکروزه: تولید آخر سال ۱۳۳۱، آخرین فیلم خطیبی پیش از گرایش کامل او به فعالیت‌های سیاسی است. حاکم یکروزه را خطیبی بر مبنای یک نمایشنامه‌ی رادیویی نوشته‌ی خودش ساخت و در اوج موفقیت “ولگرد” از بیست و یک دی در سینما پارک به نمایش درآورد. فیلم که مجموعه‌ای از مضحکه بازی بازیگرانش بود طی سه هفته نمایش موفقیت نسبی داشت.

طغرل افشار منتقد باهوش و شجاع در مورد این فیلم اشاراتی دارد:

برخی از خوانندگان ما در این چند روزه در طی نامه‌های متعددی از ما پرسیده بودند که چرا درباره‌ی فیلم‌های فارسی انتقاد نمی‌کنیم و عقیده‌ی ما را درباره‌ی فیلمهای یاغی و حاکم یک روزه خواستار شده بودند، در مقابل اصرار آنها ما اکنون کمی درباره‌ی فیلم حاکم یکروزه صحبت می‌کنیم. فیلم حاکم یکروزه نمونه‌ی بارزی از انحراف و سودجویی برخی از کارگردانان سینمایی استودیوهای ایران است. عدم اعتنا به قوانین و پلانهای مختلف سینمایی که در واقع اساس صنعت سینما می‌باشد، بی‌اطلاعی و فقدان معلومات رژیستور مربوطه قطعا بویی از صنعت سینما نبرده و به قول یکی از آنها فقط بیست سال سینمای رفته و فیلم دیده و به این دلیل رژیستور شناخته شده است. تقلید از فیلمهای آمریکایی در یک سوژه‌ی مبتذل که ده باری بروی صحنه‌ی تماشاخانه‌های تهران آمده است، پشت پا زدن و مسخره کردن تاریخ و آلوده ساختن واقعیات تاریخی با جریانات پوچ و بلاخره اضافه نمودن صحنه‌های فانتزی از جمله حرکات چند وحشی که بنام نمایندگان جنگل به حضور حاکم دروغی شرف یاب می‌شوند. اینها و یک مشت حرکات زننده و نامطلوب که برای صحنه‌ی تماشاخانه‌ها آفریده شده است فیلم حاکم یکروزه را تشکیل می‌دهند، مثل اینکه کارگردان محترم فرصت تهیه و تنظیم سوژه‌ی بهتر و مناسب‌تری را نداشته زیرا یکی از کهنه‌کارترین پی‌اسهای (نمایشنامه – PS) قدیمی تئاتر را برای فیلم انتخاب نموده‌اند و حتی بعضی قسمتهای آن بی‌شباهت به فیلم خوابهای طلایی نیست! از اینها کمی بگذریم درباره‌ی تکنیک باید گفت که نور دائما کم و زیاد و صدا بلند و کوتاه می‌شود، صدای آوازه‌خوان به قدری گوش خراش است که تولید سر درد می‌کند، بازی هم وجود ندارد مثل اینکه عده‌ای را به زور وادار کرده‌اند که در مقابل دوربین فیلمبرداری از خود حرکاتی انجام دهند تا فیلم تهیه شود…. مونتاژ فیلم کامل نیست و حتی یکبار سودابه، خانمی که رل دختر حاکم را ایفا می‌کند سیلی به گوش معاون حاکم می‌زند معاون پس از چند ثانیه مکث ناگهان دستش را به صورت برده و اعتراض می‌کند، معلوم می‌شود که در مونتاژ هم عجله شده است. دیالوگ که دیگر افتضاح است و بیشتر از آن از متلکها و شوخی‌های رکیک و زننده و لطیفه‌ها‌یی است که تنها مناسب نمایشات کمیک مطربها است اینها شمه‌ای از نکاتی است که در فیلم ۱۶ میلیمتری حاکم یکروزه که صدای خرخر متوالی نیز همراه دارد گرد آمده، و معلوم نیست که با وجودی که در سایه‌ی سعی و اهتمام عده‌ای که یک سال صرف وقت کرده و فیلمی مانند ولگرد تهیه می‌کنند تهیه‌کنندگان این گونه فیلمهای چه هدفی جز کسب منفعت مادی می‌توانند داشته باشند، تازه حالا دیگر چنین طرز استفاده‌ای هم مقدور نیست زیرا مردم به تدریج به امور سینمایی و ارزش هر فیلم و تفاوت بین فیلمها متوجه شده و با وجود فیلمهای خوب دیگر از فیلمهای مبتذل مانند حاکم یکروزه و یاغی استقبال نمی‌نمایند” (جهان سینما – شماره ۱۱ – سال ۱۳۳۱)

طغرل افشار با ذکر معایب اینگونه فیلمها از آغاز دهه‌ی سی در مقابل این مدل فیلمهای نازل ایستادگی کرد و بعدها دکتر امیرهوشنگ کاووسی هم به او پیوست افشار به شدت امر تقلید را بد می‌دانست، حتی از آثار درجه یک هالیوودی ولی با این موضوع موافق بود که فیلمسازان ما باید روش درست کارگردانی و فیلمسازی را از آمریکایی‌ها فرا بگیرند. طغرل افشار جزوء اولین منتقدان ایرانی است که سینمای جهان را به صورت تخصصی در نشریات برای مخاطبی بازنشر داد و در بین خوانندگان علاقه‌مند به سینما، یک سلیقه به وجود آورد که بعدها در همین راه پرویز دوایی و کیومرث وجدانی و شمیم بهار و…. قدم گذاشتند و مسیر او را دنبال کردند. سینمای اصیل و استخوان‌دار چالش همیشگی طغرل افشار بود، او کسی است که برای اولین‌بار مخاطبین ایرانی را با آلفرد هیچکاک و هاوارد هاکس و جان فورد و بیلی وایلدر و دیوید لین آشنا کرد و در مقابل نقدهای تندش به سینمای فارسی، فیلمهای هیچکاک و ولز و فورد و هاکس را بهترین الگو معرفی می‌نمود. اما در زمانی که افشار در مجلات می‌نوشت و قبل از مرگ زود هنگامش در جوانی، بسیاری از کمپانی‌ها با لابی‌ها و دستهای پشت پرده و تیم‌های مافیایی در نشریات مقابل راه او سد ایجاد می‌کردند تا جایی که مثلا نشریه‌ی مستقل افشار را پس از چند شماره با فشار مالی بستند و او را مدتی منزوی نمودند و افشار در برهه‌ای از زمان تصمیم گرفت که دیگر در باب سینمای ایران نقد ننویسد، همان روشی که شمیم بهار منتقد تلخ زبان و سختگیر در دهه‌ی چهل انجام داد و می‌گفت اصلا فیلم فارسی ارزش نقد نوشتن ندارد.

(طغرل افشار)

۱۳۳۲: سال بازتاب اشتیا‌قها و شتابها

در نخستین روزهای سال ۱۳۳۲ بازتاب اشتیاق و شتاب فیلمسازی آشکار می‌شود و حضور سینمای ایران برای نخستین بار با نمایش همزمان سه فیلم؛ “افسونگر”، “گلنسا” و “جدال با شیطان” شکل می‌گیرد. چند مرکز جدید فیلمسازی همچون دیانا فیلم، عصر طلایی، عمر خیام، شرق، ایران نو و جهان فیلم اعلام موجودیت می‌کنند که دو مرکز آنها (دیانا فیلم و عصر طلایی) دارای تشکیلات روی‌هم‌رفته مجهزتری هستند. نگاهی به مضامین تولیدات ۱۳۳۲ نشان می‌دهد که فیلمها غالبا متاثر از فیلمهای موفق سال گذشته هستند. تعداد قابل توجهی از آنها موفقیت خوبی به دست می‌آورند و در تب و تاب نمایش فیلم‌های موفق، بقیه هم آسیب جدی نمی‌بینند. تلاش کم و بیش محسوس در رقابت بین تولیدکنندگان مشاهده شده و در عین حال عرضه‌ی رشته فیلمهای سهل‌الساخت، که در اقتصاد دو دو تا چهار تای فیلمسازان، بسیار با صرفه به نظر می‌رسند سبب وسوسه‌ی بقیه‌ی تولیدکنندگان می‌گردد.

(نمایی از فیلم افسونگر)

افسونگر: دکتر اسماعیل کوشان که در انتظار بازگشت حسین دانشور از سفر اروپا بود تا فیلمبرداری “افسونگر” را آغاز کند، پس از حضور در سر صحنه‌ی فیلمبرداری “گرداب”، نظر خود را تغییر داد و از ناصر ملک‌مطیعی دعوت کرد تا نقش اصلی را بازی نماید. فیلمبرداری فیلم از بیست و پنجم آبان ماه شروع شد. هدف دکتر کوشان آماده کردن آن برای نمایش در عید نوروز ۱۳۳۲ بود. ایشان عملا در همه‌ی رشته‌های کار تولید دخالت می‌کرد و در واگذاری عناوین فیلمهایش دست و دلباز بود. او به این ترتیب با پرداخت کمترین دستمزد، نیروها را تشویق و ترغیب به ادامه‌ی کار می‌کرد. این بار او در نظر داشت که عنوان کارگردان را به سیامک یاسمی اختصاص دهد اما یک واقعه، کسب عنوان جدید را جهت یاسمی برای مدتی به تاخیر انداخت.

(سیامک یاسمی)

سیامک یاسمی فارغ‌التحصیل رشته‌ی ادبیات فرانسه، کارمند وزارت خارجه، مترجم داستان و پاورقی برای جراید که به سبب حضور برادرش شاهپور (همسر وقت دلکش) جذب استودیو پارس‌فیلم شده بود، با تنظیم فیلمنامه‌ی ” مستی عشق” از اعتباری نسبی نیز برخوردار شد و با علاقه و پیگیری سر صحنه‌های فیلمبرداری فیلمها حاضر می‌شد. او از واقعه‌ای که دستیابی به عنوان کارگردان را در آن سال برایش به تاخیر انداخت چنین یاد می‌کند:

در جریان فیلمبرداری یک صحنه از فیلم افسونگر در خصوص یک حرکت بازیگر فیلم و دیالوگی که بایستی می‌گفت با دکتر کوشان دچار اختلاف نظر شدم. من مایل نبودم داستانی را که در اصل دیده و بعد تکمیلش کرده بودم (فیلم ایتالیایی خشم) ناقص شود. ادامه‌ی بحث ما منتهی به مشاجره شد و نتیجه اینکه دکتر کوشان تصمیم گرفت مرا از صحنه اخراج کند. من که به نظر و حرف خود اعتقاد داشتم، پافشاری کرده و معتقد بودم آنچه را که گفته‌ام صحیح است و بایستی انجام شود! فیلمبرداری در آن روز تعطیل شد. فرداری آن روز وقتی که من وارد استودیو شدم، در برابر پلاتو اعلامیه‌ای را دیدم که نام اشخاص مجاز به ورود به پلاتو را در آن درج کرده بودند ولی نام من جزوء اسامی نبود، آنقدر ناراحت و عصبانی شدم که اعلامیه را از دیوار جدا کرده و پاره‌اش کردم و بدون اینکه به تذکرات مامور صحنه توجه نمایم با سر و صدا وارد صحنه شدم. در آن ایام صدا را سر صحنه‌ی فیلمبرداری ضبط می‌کردند، ورود من و سر و صدای ایجاد شده، فیلمبرداری را متوقف کرد و پس از کمی بحث و جدل بار دیگر کار تعطیل شد! این تعطیلی آنقدر ادامه داشت تا اینکه برادرم شاهپور میانجیگری کرده و به اصطلاح صلح و صفا برقرار شد و من توانستم سر صحنه‌های فیلمبرداری حاضر شوم ولی عنوان کارگردان به منظور شاید تنبیه، از من سلب شد.

با این وجود زمان فیلمبرداری “افسونگر” یک ماه و اندی شد. آغاز کارهای فنی آن فیلم مصادف با نمایش موفقیت آمیز “ولگرد” بود که باعث شد دکتر کوشان بار دیگرتصمیم خود را تغییر دهد و فیلم را به سرعت آماده‌ی نمایش نماید. به ترتیبی که “افسونگر” روز پس از نمایش ولگرد (۲۶ بهمن ۱۳۳۱) در سینماهای دیانا و هما روی پرده بود، معهذا شتاب در ساخت، در سراسر فیلم مشهود بود و سبب بروز اشتباهات بدیهی و دور از انتظاری در آن شده بود. طغرل افشار نیز به این امر در نقدش (جهان سینما – شماره ۱۴ – ۱۰ / ۱۲ / ۱۳۳۱) اشاره کرده است:

با وجود پیشرفتهای اخیر صنعت فیلمبرداری در ایران و با بودن هنرپیشگان با استعدادی که رلهای خود را به خوبی ایفا می‌کنند، چنین بنظر می‌رسد که کارگردانان سینمایی استودیوهای تهران در تهیه‌ی فیلمهای خود از اشتباهاتی که ظاهرا کوچک و باطنا بزرگ است جلوگیری نمی‌کنند. مثلا همین فیلم افسونگر را اگر با نظر دقیقی مورد مطالعه قرار دهیم اشتباهات متعدد و زننده‌ای در آن خواهیم یافت. قبل از آنکه از لحاظ فنی درباره‌ی سوژه و اهمیت آن وارد صحبت شویم، در این فیلم اشتباهات زیادی دیده می‌شود که کاملا ممکن بود با جزئی توجهی آنها را بر طرف ساخت. یعنی برطرف ساختن و یا جلوگیری از این گونه اشتباهات را از امکانات یک استودیو بزرگ ایرانی نمی‌توان خارج دانست. مثلا پدر فروغ هنگام بازگشت به منزل ناصر می‌گوید که نقشه‌ی مهندس را عوضی برده است و بعد به زنش می‌گوید که آمده است نامه را ببرد با اینکه در جای دیگر هنگام ورود به اطاق به مهندس مطیعی می‌گوید: شما اینجا هستید؟ در حالی که قبلا می‌دانست که او آنجا است. این اشتباهات در صحبت، دیالوگ را تصنعی و نامطلوب ساخته است. البته در این جا بازیکنان مقصر نیستند بلکه عدم توجه کارگردان و تنظیم کننده‌ی دیالوگ را میرساند. به ناصر دستور داده شده که هنگامی که شوکت نیست به او اظهار عشق نماید، نزدش بنشیند، ولی آیا یک نفر که از دیگری و اظهار عشقش متنفر باشد در مقابل او مکث می‌کند و حتی اجازه می‌دهد که او را ببوسد؟؟ همچنین معلوم نیست دکتری که برای معالجه‌ی ذات¬گ‌الریه به خانه مهندس میرفته چگونه در آخر فیلم دکتر روانشناس و متخصص امراض روحی از آب درمیآید؟!!!….. گذشته از این صحنه و چگونگی دستگیر ساختن ناصر به وسیله‌ی پلیس و همچنین خفه کردن شوکت توسط نوکرش می‌بایست نشان داده شود. از عیوب زننده‌ی فیلم باید صحنه‌ی کاباره را نام برد زیرا دو صحنه‌ی مختلف از کاباره در مدتهای مختلف جای تماشاچیان نیز تغییر نمی‌کند؛ همه بعد از یکسال آمده و در جاهای خود نشسته‌اند (به طور عجیبی نمی‌دانم داستان این جای نشستنهای کاباره چیست چون دقیقا همین مشکل را هم در ولگرد مشاهده می‌کنیم!!!!) اما بازی هنرپیشگان از قسمتهای مورد توجه افسونگر می‌باشد، در بازی هنرپیشگان دو جنبه مشهود می‌گردد: یکی بازی هر هنرپیشه، استعداد و حرکات و حالات شخصی او و دیگری دستورات رژیستور….. یعنی به همان نسبت که بازیکنان ماهر و با استعداد می‌باشند همان طور هم بازی آنها را خراب کرده‌اند و یکی از علل عمده‌ی این نقص در سناریوی مزخرف فیلم می‌باشد. قویترین بازی را ژاله علو در نقش شوکت ایفا اجرا می‌کند. او رل خود را با پختگی و مهارت ایفا کرده و پرسوناژ جالبی را مجسم می‌کند. در بازی ملک‌مطیعی مانند فیلم قبلی او مهارت زیادی دیده می‌شود ولی این مهارت پرورش داده نشده است و متاسفانه در اینجا نیز آن را خراب کرده‌اند.

“افسونگر” ۹۷ شب در سینماهای هما و دیانا روی پرده بود و فروش بهتری نسبت به تولیدات قبلی پارس‌فیلم (سه میلیون ریال) داشت و ملک‌مطیعی را به شهرت رساند.

جدال با شیطان: فیلم دیگر نوروز ۱۳۳۲، روزنامه‌نگار دیگری را با نام حسین مدنی به حیطه‌ی سینما کشاند. مدنی در این خصوص می‌گوید:

از طریق آشنایی با پرویز خطیبی که همکار مطبوعاتی من بود، اطلاعات اولیه و لازم را برای اینکه به فعالیت سینما و فیلمسازی بپردازم بدست آوردم. ابتدا مرکزی را تحت عنوان استودیو عمر خیام تاسیس کرده و بعد به توسط خطیبی با ایرج فره‌وشی و مظفر میزانی آشنا شده و موافقت همکاری آنها را جلب کردم. پیش از این نیز از کالای سوئد و مهندس کامرانی یک دوربین مارک اوریکون و یک دستگاه ضبط صوت، از اولین سری ضبط صوتهای نواری به مبلغ ۱۱۰۰ دلار خریداری کرده بودم. سناریویی را نیز آماده داشتم که نامش جدال با شیطان بود و نویسنده‌اش دکتر جمشید وحیدی، بخاطر آن جایزه.ی سوم رادیو دهلی را دریافت کرده بود. داستان در اطراف تردید و سوء‌ظن‌های نویسنده‌ای در خصوص وفاداری همسرش و وسوسه‌های شیطان در دامن زدن به این ظن و بدگمانی بود…. برخلاف برخی از همکاران که از روی شتاب و غیر مسئولانه، در کمترین زمان ممکن سر و ته فیلمی را هم می‌آوردند، همه‌ی سعی و امکاناتم را بکار بردم تا بتوانم فیلمی در خور عرضه کنم و بابت این امر حدود ششصد هزار ریال هزینه را تقبل کردم که تقریبا بیش از دو برابر هزینه‌ی تهیه فیلم‌های مشابه بود.

حمید قنبری، هوشنگ بهشتی، مهری عقیلی، زری ودادیان، حسین غفاری (امیر شروان) و خود مدنی بازیگران اصلی فیلم بودند. قنبری بازیگر نقش اصلی فیلم به یاد می‌آورد: ” آنچه که بیش از همه از فیلم جدال با شیطان در ذهنم باقی مانده، قلب بزرگی بود که دکورش را در محل سندیکای روزنامه‌نگاران بر پا کرده بودند. قلب نویسنده‌ی شکاک که شیطان وارد آن می‌شد. مدنی دقت و وسواس زیادی را برای تهیه این فیلم که دکتر وحیدی از روی نمایشنامه‌ی رادیویی همسفر شیطان تنظیم کرده بود، بکار برد. اشکال اساسی این بود که مردم پس از دیدن فیلم مادر و ولگرد، چندان رغبتی به دیدار فیلمهای ۱۶ میلیمتری نشان نمی‌دادند و با هزینه‌ای که مدنی صرف کرده بود، گمانم نتوانست سرمایه‌ی خود را بدست آورد” این فیلم از بیست و ششم اسفند ماه ۱۳۳۱ در سینماهای ایران و البرز به درآمد و کارکردی برابر پانصد و هفتاد هزار ریال داشت.

گلنسا: استودیو دیانا فیلم، ساناسار خاچاطوریان (تهیه‌کننده)، سرژ آزاریان (نویسنده و کارگردان)، معصومه خاکباز، هوشنگ سارنگ، محمد خواجوی (بازیگران)، باغدان یگانیان (تهیه‌کننده شریک) و واهاک وارطانیان (فیلمبردار) با فیلم “گلنسا” کارشان را در سینمای ایران آغاز کردند. یگانیان، مشهور به باغدیک که بعدها کارش را در زمینه‌ی سینماداری ادامه داد، از چگونگی تاسیس استودیو دیانا فیلم و ساختن گلنسا می‌گوید:

من مدیر فنی سینما هما بودم و به توصیه‌ی مهندس بدیع جهت رفع اشکال صدای دستگاه‌های نمایش سینما دیانا به ساناسار خاچاطوریان مراجعه کردم و این مقدمه‌ی آشنایی و همکاری مشترکی بین ما شد. بعد از اینکه ساناسار به کار واردات فیلم مشغول شد من نیز در سینما دیانا مستقر شده و به همکاری با او پرداختم. ساناسار از طریق دوست مقاطعه کاری بنام مانول که در آمریکا زندگی می‌کرد توانست چند مجموعه‌ی ۱۵ تا ۲۰ تایی فیلم از تولیدات آر. ک. ئو و فوکس قرن بیستم دریافت کند. به پیشنهاد او من نیز در فیلمها سهیم شدم. ساناسار شوق توسعه‌ی کار داشت و بعد از موفقیت شرمسار به فکر تولید فیلم افتاد. او دوستی به نام حکیمی داشت (که نمایندگی اتومبیل‌های پلیموت را در تهران داشت) و از طریق او فرید زینی که با عنایت‌الله فمین در خیابان نادری عکاسی داشت به سینما دیانا و ساناسار معرفی شد. فرید زینی که حاضر شراکت نیز بود، امور فیلمبرداری فیلم را با همکاری فمین تقبل کرد. در همین ایام سرژ آزاریان هم که مدعی داشتن مطالعات و تجربیاتی در خصوص تهیه‌ی فیلم بود از پاریس به تهران آمد و با مراجعه او به ساناسار، فکر ایجاد استودیو قوت گرفت. ابتدا در خیابان شاهرضا (انقلاب) درست پشت قنادی شاهرضا، ساختمانی با حیاط وسیعی به این منظور در اختیار گرفتیم و سپس من اواخر سال ۳۰ (اوایل ۱۹۵۱) جهت خرید وسایلی که فهرستش تهیه شده بود به آلمان سفر کردم. فرید زینی که به آلمانی مسلط بود، قرار بود همسفر من باشد اما بعدا با تصمیم ساناسار همراهی او با من منتفی گشت. در مونیخ توسط یک دلال ارمنی (دوربین فیلمبرداری، میز موویلا، دستگاه اتوماتیک ظهور و چاپ صدای آریفلکس) و در هامبورگ (آپارات مدل دبری – دست دوم) خریداری کردم و برای نصب دستگاه‌ها نیز قراردادی با ارنست مارک که متخصص امور صدا بود، امضا کردم و او مدتی بعد از بازگشت من به تهران وارد شد و ما را که گرفتار نصب دستگاه ظهور و چاپ آن گرفتار شده بودیم یاری داد و بعدا عملا امور چاپ و لابراتوار استودیو را به عهده گرفت. در این فاصله سرژ آزاریان فیلمنامه گلنسا را آماده کرده بود. زینی بعد از اختلافی که بین فمین و زینی به وجود آمد، شخصا تقبل کرد که فیلمبرداری فیلم را انجام دهد، اما یک مشکل اساسی وجود داشت. زینی نمی‌توانست با سرژ آزاریان که فارسی نمی‌دانست ارتباط برقرار کند و این اشکال هم با حضور وارهاک وارطانیان که او نیز عکاس بود، حل شد. سرژ فیلمنامه‌اش را به زبان فرانسه نوشته بود و به خواهش ما دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی آن را به فارسی برگرداند. زینی و من که به عنوان تهیه‌کنندگان شریک فعالیت داشتیم به عنوان دستیاران سرژ همراه اکیپ هنرمندان راهی انزلی شدیم. فیلمبردار و کارگردان که هر دو ارمنی و فرانسه می‌دانستند مشکلی با هم نداشتند، ایجاد ارتباط بین بقیه‌ی افراد در واقع با من بود. با وجود جمع اضداد فیلم بدون مشکل خاصی، مطابق برنامه‌ریزی به پایان رسید، ولی حاصل کار فیلمی شد که نواقص چشمگیر آن ناشی از عدم شناخت آزاریان از فضا و سنتهای ایران و ایجاد رابطه با با بازیگران و همچنین فقدا تجربه‌ی کافی بود. فیلم با همه‌ی ایراداتش رویهمرفته کارکرد مناسبی داشت و باعث شد دیانا فیلم راغب به ادامه‌ی کارش شود. من در فاصله کوتاهی در اعتراض به دخالتهای مستمر و بی‌دلیل ادیک، پسر ساناسار در امور جاری، ترجیح دادم که از آنها جدا شوم.

“گلنسا” با شعار ((نموداری از هنرهای ملی)) و پوستری به زبان فرانسه از بیست و نهم اسفند ۱۳۳۱ در سینماهای دیانا و پارک به نمایش درآمد. نمایش آن ۴۸ شب به طول انجامید. اما فیلم مورد استقبال منتقدان واقع نشد و آن را ضعیف قلمداد نمودند.

فیلم بعدی اثری بنام “یک نگاه” بود. این فیلم به کارگردانی هایک کاراکاش بود که تنها فیلم زندگی‌اش را ساخت و دیگر سینما را کنار گذاشت که یک رکورد عجیب را ثبت نمود. این فیلم فقط یک سانس اکران عمومی شد که در تاریخ بینظیر است. نشریه جهان سینما در شماره ۱۷ خود به تاریخ ۳۰ / ۱ / ۱۳۳۲ در این مورد می‌نویسد:

چند روز پیش در سینما پارک فیلم فارسی تازه‌ای بنام یک نگاه نمایش داده شد که از نظر طول مدت نمایش در دنیا بی‌سابقه بود!!! نمایش این فیلم فقط یک سانس طول کشید و در اواسط نمایش شدت احساسات مردم به حدی رسید که صندلی‌های سالن سینما را شکستند و نمایش فیلم را تعطیل کردند. دامنه‌ی تظاهرات جمعیت با شعارهای یا مرگ یا ۱۲ قران بالا گرفت و بلاخره مجبور شدند فیلم دیگری را برای مردم نمایش بدهند.

اشتباه: پنجمین فیلم ایرانی که در فروردین سال ۱۳۳۲ روی پرده می‌رود، ثمره‌ی هفت ساله‌ی موسسان جوان استودیو ایران‌نو فیلم است که با هدف تولید، ابتدا کارشان را با دوبلاژ آغاز کردند و سرانجام این توفیق را یافتند که به هدفشان دست. یابند. “اشتباه” فیلمی است که علیرغم برخورداری از نظر نسبتا مساعد منتقدان، محبوبیت و موفقیتی به دست نمی‌آورد:

از مشاهده‌ی فیلم اشتباه اینطور استنباط میشد که متصدیان استودیو با علاقه و صمیمیت فوق‌العاده دست به تهیه‌ی فیلم اشتباه زده بودند منتها اگر در بعضی امور اشتباهاتی رخ داده کار اول آنها بوده و البته در کار همه استودیوها در اول این اشتباهات مشاهده شده است. انتظار میرود که آقایان مهندس مبینی و امام (دهلوی) و سایر کارکنان هنری و فنی استودیو در آینده فیلمهای بهتری را تقدیم جامعه نمایند.

“اشتباه” از بیست و یکم فروردین در سینما مایاک به نمایش درآمد. فیلم طی هفده شب نمایش، کارکرد ضعیفی داشت و این نتیجه سبب شد که موسسان استودیو ایران‌نو، پروژه‌ی بعدی استودیو را تحت عنوان “میعاد شوم” معوق بگذارند و این نیز مقدمه‌ی از هم پاشیدن جمعی بود که شور و اشتیاقشان به کار در سینما در چند سال مورد مثال بود.


“گرداب: آخرین فیلم ایرانی که در فروردین ۱۳۳۲ روی پرده رفت این فیلم بود. ملک‌مطیعی بازیگر نخست این فیلم به یاد می‌آورد:

بعد از موفقیت فیلم ولگرد این فیلم جلوی دوربین رفت. اما دو علت؛ فقدان لابراتوار رنگی در ایران (که ناچار برای چاپ به نیویورک فرستاده شد) و همچنین وقفه‌ای که در فیلمبرداری آن پیش آمد، سبب شد که در این فاصله، “افسونگر” تهیه و به نمایش در آید. گرداب با کمی جرح و تعدیل شبیه ولگرد و افسونگر بود. فیلم را هوشنگ محبوبیان تهیه کرد که بعداً از بزرگترین فروشندگان جواهر و عتیقه‌شناسی در نیویورک شد. او بسیار مشتاق ساختن فیلم بود و با اینکه سرمایه‌ی کافی را نداشت، معهذا به لحاظ طبع بلند پروازش اصرار داشت که کار متفاوتی صورت بدهد و به همین جهت با سماجت و اصرار فراوان، دکتر کوشان را متقاعد کرد که در فیلم سهیم شود تا او بتواند با امکانات بیشتری فعالیت نماید و بلاخره هم نتیجه گرفت که فیلم را رنگی تولید کند. گرداب تنها کار ۱۶ میلیمتری من بود و چون بلافاصله بعد از فیلم ولگرد تهیه می‌شد، من در شرایط تولید آن از همان ابتدا شروع کردم در سینما به درک و شناخت تفاوتهای شرایط تولید آشنا شدم. عدم تجربه‌ی لازم و فقدان سرمایه کافی، شرایط نامساعد و گاه آشفته‌ای را در جریان کار به وجود می‌آورد که جوانی و اشتیاق ما مانع تعطیلی کار می‌شد. خاطرم هست که در ابتدای امر قرار بود مهین دیهیم نقش مقابل مرا بازی کند اما چون او گرفتار بازی در تئاتر بود و امکان سفر برایش میسر نبود، با توافق خردمند قرار شد که از زینت نوری برای ایفای نقش مقابل من استفاده شود که همینطور هم شد. اما در عمل وقتی فیلم روی پرده ملاحظه شد فیلم را کم جان و بی‌رمق دیدند، بهمین دلیل تصمیم گرفتند که فصلی به داستان فیلم اضافه کرده و از مهین دیهیم دعوت به کار نمودند! فیلم در نهایت صرفه‌جویی تهیه شد و از نظر کیفیت تصاویر، صحنه‌های خارجی بسیار خوش‌رنگ و وضوح داشت. برعکس صحنه‌های داخلی که تاریک وسیاه شده بود. علاقمندانی که بعد از موفقیت ولگرد و افسونگر پیدا کرده بودم به هنگام تماشای فیلم نارضایتی‌شان را با شعار ((ناصر سیاهش قشنگه)) نشان دادند.

به طور جالبی “گرداب” نخستین فیلمی که بود که از پشت صحنه‌ی آن برای نخستین بار فیلمبرداری شد. ماجرا از این قرار بود که عنایت‌الله فمین در پایان کار متوجه می‌شود که بیست فوت فیلم خام در کاست موجود است، پس تصمیم می‌گیرد از پشت صحنه و عوامل و سازندگان فیلم فیلمبرداری نماید.

چهره‌ی آشنا: هنوز “گرداب” روی پرده بود که فیلم بعدی خردمند (از نهم اردیبهشت در سینما پارک) به نمایش درآمد و طی ۳۵ شب نمایش، موفقیت بیشتری نسبت به “گرداب” داشت. “چهره‌ی آشنا” فیلمی معمولی بود که چند عامل در آن سبب شد که بتواند مطرح شود. از همه مهمتر اینکه نخستین فیلمی است که کارگردانش همزمان، فیلم دیگری را جلوی دوربین داشته است و نیز نخستین فیلمی در سینمای ایران است که از صحنه‌های خارجی عینا استفاده می‌کند (صحنه پرت شدن اتومبیل در دره جالب و تماشایی بود ولی متاسفانه این صحنه مربوط به یک فیلم خارجی می‌باشد که به صحنه‌ی قبلی فیلم چسبانده شده است – جهان سینما – شماره ۱۸ – ۲۰ / ۲/ ۱۳۳۲) که بعدها این ترفند مورد تقلید سایرین قرار می‌گیرد و سر آخر فیلمی است که پیش از نمایش عمومی آن، بازیگر نخستش ناهید سرفراز در اوج شهرت و محبوبیت از صحنه‌ی سینما، موسیقی و رادیو کناره گرفت و خانه‌نشینی را انتخاب کرد.

مشهدی عباد: همزمان با شکل‌گیری استودیو دیانا فیلم توسط ارامنه، عزیزالله کردوانی و حبیب‌الله حکیمیان و چند کلیمی دیگر از جمله فرج‌الله نسیمیان و برادرش در اواخر ۱۳۲۹ مقدمات ایجاد استودیو “عصر طلایی” را در خیابان فیشرآباد فراهم کردند و نخستین کمپانی یهودی را همچون برادران وارنر و گلدوین مایر آمریکا در ایران تاسیس می‌کنند. آنان در اوایل ۱۳۳۱ پس از تدارک و تجهیز وسایل لازم به بررسی پیشنهادات مختلف در زمینه‌ی تولید فیلم پرداختند و سرانجام این نسیمیان بود که تهیه‌ی فیلمی از نمایشنامه‌ی مشهدی عباد را (نوشته‌ی عزیز حاجی بیگلی که بیش از دو ماه در تئاتر فردوسی با موفقیت روی صحنه بود) پیشنهاد کرد. از این پیشنهاد استقبال شد و به این ترتیب “مشهدی عباد” به عنوان نخستین تولید عصر طلایی جلوی دوربین رفت. فیلم از نهم اردیبهشت ۱۳۳۲ همزمان با “چهره‌ی آشنا” در سینماهای دیانا و تهران به نمایش در آمد و موفقیتی به مراتب بیشتر از آن داشت؛ ۷۰ شب روی پرده بود و به کارکردی به برابر سه میلیون و دویست هزار ریال دست یافت، به علاوه به جز تماشاگران، جراید نیز به تحسین آن پرداختند. منتقدان بیشتر به مونتاژ نسبتا خوب و منظم و بازی‌های اندازه و ریتمیک فیلم اشاره می‌کردند و آن را در مقایسه با آثار سینمای فارسی آن روزها قرار داده و به این نتیجه می‌رسیدند که “مشهدی عباد” حداقل‌هایی را در فیلمساز رعایت کرده و به خوبی از تجارب سایر کمپانی‌ها استفاده بهینه نموده است.

ادامه دارد…..


تاریخ سینمای ایران – قسمت ششم

تاریخ سینمای ایرانقسمت ششم


همانطور که در قسمت‌های قبلی شاهدش بودیم سیر تاریخ سینمای ایران به دهه‌ی پر کار ۱۳۳۰ رسید که اساسا سینمای ایران به روی چرخ دنده افتاده و با سپری کردن دوران اولیه اکنون به بهره‌برداری رسیده است. همانطور که در پایان قسمت قبل ذکر کردیم شرکت پارس‌فیلم در اوایل دهه‌ی ۳۰ به سراغ ساخت فیلم “مادر” رفت. فیلمی که پس از شکست‌های مکرر به بازدهی مالی رسیده و این کمپانی را به عملکرد خود امیدوار نمود. “مادر” در سینماهای متروپل و هما از بیست و یکم اسفند ۱۳۳۰ به نمایش درمی‌آید و ۱۰۲ شب روی پرده باقی می‌ماند. فیلم را دکتر کوشان کارگردانی و عنایت‌الله فمین فیلمبرداری کرده بودند. فمین که از نخستین تحصیل کرده‌های این رشته بود به لحاظ روحیه‌ی گوشه‌گیر و خجالتی‌اش، خیلی دیر با توصیه‌ی نصرت‌الله محتشم جذب کار شد. فیلم که به روال آثار دیگر پارس‌فیلم با رعایت کلیه‌ی موازین اقتصادی (علیرغم دستمزد گزاف دلکش: هشت هزار تومان دستمزد بازی و دوازده هزار تومان برای اجرای دوازه آهنگی که مهدی خالدی برای او می.سازد) ساخته می‌شود، هزینه‌ی آن به صد هزار تومان نمی‌رسد. بازده فیلم دو میلیون و دویست هزار ریال است که با احتساب عوارض شهرداری و سهم صاحبان سینماها، در نمایش نخستینش سرمایه‌ی خود را باز می‌گرداند. با توجه به اکران‌های بعدی و نمایش آن در شهرستانها فیلم عواید بسیار خوبی دارد و این بر کارگزاران سینما پوشیده نمی‌ماند. با این وجود مجله عالم سینما در شماره فروردین ماه خود در ۱۳۳۱ نقدی بر جزئیات فیلم که دارای نواقصی در ساختمان و فرم خود داشت ارائه نمود:

فیلمنامه:

داستان فیلم مادر را آقای علی کسمایی نوشته است، کسمایی همان کسی است که داستان فیلم شرمسار را نیز از آثار والکن نویسنده‌ی انگلیسی اقتباس کرده بود و اتفاقا شرمسار او بیش از مادر توانست جلب نظر اهل ذوق و دوستداران فیلمهای فارسی را بکند، زیرا در فیلم مادر آن آنتریک قوی و موثر که معمولا لازمه‌ی فیلمهای درام است کمتر دیده می‌شود.

فیلمبرداری:

فیلمبرداری مادر اگرچه از فیلمهای شرمسار و مستی عشق بهتر است ولی باز هم در بعضی قسمتها که باید در فیلمهای بعدی رعایت شود دارای نواقصی است. مثلا در صحنه‌های داخلی فیلم هیچ‌گاه مناظر دور و در نتیجه وضع عمومی صحنه‌ها روی پرده منعکس نشده است…. تنظیم نور نیز  در بعضی صحنه‌ها به طور صحیح انجام نگرفته است

صدا:

صدابرداری فیلم مادر خوب است و صرف نظر از یکی دو جا که موزیک گوش را آزار می‌دهد و یا بدون علت با آنکه هنرپیشه به دوربین نزدیک است و باید صدای او بلند باشد، کم می‌شود اما در کلیت می‌توان گفت که صدابرداری فیلم مادر بهتر ازفیلمهای سابق این استودیو است.

لباس:

لباسهای هنرپیشگان خوب انتخاب شده‌اند ولی در یکی دو مورد اشتباهاتی بنظر می‌رسد که تهیه‌کنندگان فیلم بایستی بدان توجه می‌نمودند و….

موزیک:

آهنگهای فیلم مادر خوب تنظیم شده ولی لازم بتذکر است که خواندن سه آهنگ پشت سرهم در آغاز فیلم نه تنها لذتی به تماشاچی نمی‌دهد، بلکه او را ناراحت هم می‌کند…

مونتاژ:

مونتاژ فیلم چنگی به دل نمی‌زند، هنوز در خیلی از قسمتهای فیلم مخصوصا صحنه‌های دور لب هنرپیشگان با صدا تطبیق نمی‌کند و صحنه‌ها نیز آنطور که باید به یکدیگر نمی‌چسبند…

اشتباهات فنی:

متاسفانه تهیه‌کننده فیلم توجه نکرده است که وقتی چند جلسه باید منظره‌ی عمومی یک کافه‌ی عمومی نشان داده شود نمی‌توان در تمام صحنه‌ها همان زنها و مردانی را که در جلسه‌ی اول نشان داده شده¬گ‌اند با همان لباسها و پشت همان میزها نشان داد، لازم بود که در هر مرتبه تغییری در هنرپیشگان و یا لااقل لباس و میز آنها داده می‌شد زیرا آنچه مسلم است به هیچ وجه امکان ندارد که کلیه‌ی مشتری‌های یک کافه رستوران بدون اینکه کم یا زیاد شوند در شیهای بعدی هم به همان کافه رفته و پشت میز شبهای قبل خود قرار بگیرند…

بازی هنرپیشگان:

اگر بخواهیم نسبت بگیریم بیجانیان در نقش تقی‌خان و عبدالله بقایی در نقش بازپرس بهتر از همه بازی کردند و خانم دلکش هم در این فیلم بیش از فیلم شرمسار هنرنمایی می‌کند.

راستی فراموش کردیم درباره خانم قمرالملوک وزیری چیزی بنویسیم گرچه در این فیلم نقش مهمی به خانم وزیری واگذار نشده ولی در همان یکی دو صحنه اگر تهیه‌کننده‌ی فیلم که به احتمال قوی رژیستوری آنرا هم بر عهده داشته طرز ایستادن ایشان را تغییر می‌داد به طوریکه دستهای ایشان با بدنشان بیست سانتیمتر فاصله نداشت به مراتب بهتر بود.

رویهمرفته فیلم مادر با وجود تذکرات بالا خوب تهیه شده و چون یک فیلم محصول ایرانی است بایستی مورد تشویق اهل ذوق قرار گیرد تا در آینده با رفع نواقص و تکمیل لوازم، فیلمهای بهتر و با ارزش‌تری روی پرده سینما ظاهر شود.”

(پرویز خطیبی)

اگرچه موفقیت “مادر” در مقایسه با “شرمسار” و “مستی عشق” به رغم انتظاراتی که از آن می‌رفت، کمتر بود، معهذا ناظران موفقیت “مادر” را طلیعه‌ی خوش رونق در سال جدید محسوب کردند. پرویز خطیبی که پس از “دستکش سفید” به خاطر سرعت عملش شهرتی به هم زده بود سه فیلم از هفت تولید سال ۱۳۳۱ را به خود اختصاص می‌دهد. “عمر دوباره” نخستین آنهاست.

عمر دوباره: این فیلم محصول دوم استودیو البرز که در عین حال دومین تولید عرضه شده در سال ۱۳۳۱ نیز هست، در قطع ۱۶ میلیمتری ساخته می‌شود و در نمایشش انتظارات را برآورده نمی‌کند و طی یک هفته (از بیست و پنج تا سی و یکم اردیبهشت در سینماهای ایران و البرز) علیرغم هزینه قابل توجهی که صرف تولید آن شده، موفق نمی‌شود و نخستین مرحله از تزلزل ارکان استودیو را فراهم می‌کند.

زنده‌باد خاله: فیلم بعدی استودیو البرز و خطیبی، که باز هم ۱۶ میلیمتری است و از بیست و دوم شهریور در سینماهای البرز و ایران به نمایش در می‌آید، علیرغم بهره‌گیری از تمهیدات مختلف تجاری نه تنها انتظارات مادی استودیو را برآورده نمی‌کند، بلکه از جهات حیثیتی و هنری نیز یک شکست کامل محسوب می‌شود و مطبوعات فیلم و استودیو را مورد خرده‌گیری و سرزنش قرار می‌دهند. برای نمونه این نقد در روزنامه‌ی اطلاعات منتشر شد:

” سومین فیلم استودیو البرزفیلم که در دو سینمای ایران و البرز بروی صحنه آمده است زنده‌باد خاله نام دارد. این فیلم باندازه‌ای خنک و مبتذل است که ما ناچار شدیم انتقاد مشروحی از آن بنماییم.

اول از نظر تکنیک: این فیلم به چیزی که شباهت ندارد همان فیلم است زیرا ظاهرا اینطور به نظر می‌رسد که آقای فیلمبردار دوربین خود را کوک کرده و پس از این که دکمه‌اش را زده، آنرا به امید خدا رها نموده و هر وقت هنرپیشگان از مقابل عدسی آن عبور نموده‌اند، فیلمی برداشته شده است. آقای سناریو نویس هم که ظاهرا حتی الفبای این کار را نیاموخته، گویی نمی‌داند که بر طبق قواعد کلی در هر پنج دقیقه باید لااقل تماشاچی ۳۰ نوع پلان روی پرده ببیند. البته این قاعده استثنایی هم دارد و آن در مورد فیلمهایی است که از آثار تراژدی و کلاسیک برمی‌دارند مثل: هاملت، مکبث، رومئو و ژولیت و غیره و غیره

ثانیا: آقای سناریو نویس با استفاده از سوژه‌های تخته رو حوضی موقعیکه قهرمانان داستان خود را که یکی از دیگری خنک‌تر و بیمزه‌ترند و ظاهرا برای مضحک جلوه‌دادن، یکی از آنها را بصورت بزرگترین شخصیت کمیک سینما، یعنی چارلی چاپلین درآورده است برای غذا خوردن به پشت میز هتل می‌برد، یکی از آنها موقع خواندن صورت حساب بجای شیشلیک، “ششلنک” می‌خواند و رفیقش در نهایت بیمزه‌گی حرف او را به اصطلاح تصحیح می‌کند

ولی معلوم نیست همین آقا چگونه در موقع فروش اثاثیه مهمانخانه با دستفروش (که او هم قیافه‌اش بیشتر به دعانویسها شباهت دارد) از موزه‌ی لوور پاریس و شارل بوایه و ماریامونتز صحبت می‌کند؟!

بنظر ما این دلقک بازیهای مهوع دیگر از مد افتاده و بهتر است آقای سناریو نویس بیمایه در پی سوژه‌های تازه و بکر و آموزنده بروند. با تمام این احوال گویی خود رژیسور از پیش به ابتذال و بیمزه‌گی سوژه‌ی سناریو پی برده و بهمین دلیل دست به دامن رقص تامارا و آواز بانو فتانه (که محض نمونه حتی یک کلمه¬اش هم مفهوم نیست) شده و بدون ارتباط با سکانسها و حتی سنهای قبلی آنرا در سناریو جا زده است. نکته قابل توجه دیگر تنگ‌نظری و سوء نیت سناریو نویس است که در یک صحنه به کمک اژدری خواسته است که از بانو دلکش انتقام بگیرد و ایشان را بصورت مسخره‌ای نشان داده است. شرکت مسافربری “ت ث ث” و چای جهان و سازندگان قرص نورامون‌ویرا نیز در این فیلم با پرداخت مقداری پول جهت خود تبلیغ کرده‌اند و این می‌رساند که فیلم در کشور ما به یک آلت تبلیغاتی بیشتر شباهت دارد تا یک وسیله‌ی آموزنده و سرگرم کننده، بازی عموم هنرپیشگان آنقدر بی‌معنی و مسخره است که ما خجالت می‌کشیم درباره‌ی آن چیزی بنویسیم و تنها در این میان خانم برخیده با سادگی رل خود را بازی می‌کند و الحق اگر آن عینک کذایی را به چشم نزده بود، برجستگی رلشان بهتر از اینها میشد. بانو فتانه که از فتانه‌گی فقط یک هیکل بزرگ و آوازی دلخراش دارند در موقع آواز خواندن مرتب به اطراف خود نگاه می‌کنند و می‌خندند !!

خلاصه: یک موضوع مبتذل و بی‌سر و ته به انضمام یک فیلمبرداری بی‌فاعده، بعلاوه یک ضبط صوت گوش خراش و رعب‌آور، مساوی است با زنده‌باد خاله”

همینطور که دیدید این یک نمونه نقد تند و سلبی‌ای است که دیگر محافظه‌کارانه با فیلم برخورد نمی‌کند و به کل آن را نفی می‌کند. این روش کم کم در فضای نقد سینما در مجلات به دو دسته‌گی کشیده می‌شود به صورتی که یک جبهه طرفدار فیلمفارسی می‌شوند و طرف مقابل کمر به نفی و سلب این نوع سینما می‌بندند و تا سالها آن را می‌کوبند اما فیلمفارسی راه خود را می‌رود و ابتذالش رادیکال‌تر و بیشتر هم می‌گردد. به همین منظور است که در اوایل دهه‌ی چهل پرویز دوایی به طور رسمی می‌گوید که ما هر چه سینمای فارسی را نقد می‌کنیم هیچ گشایشی حاصل نمی‌شود و گوش بدهکاری برای فیلمسازان نیست و اغلب آنها منتقدان را بی‌مایه و مزاحم می‌پندارد، دیگر ما هم وقت خود را برای این سینمای مبتذل و مخمور تلف نخواهیم کرد و به سراغ آثار درجه یک آمریکایی و اروپایی می‌رویم تا حداقل مخاطبین خود را با یک سینمای اصیل و استخوان‌دار آشنا کنیم و به همه بگوییم تا فکر نکنند سینما این فیلمهای نازل سینمای مبتذل ایران است که فقط به فکر زدن جیب مردم هستند و با هر بهانه‌ای در طول یک هفته یک فیلم را علم می‌کنند. خطیبی پس از شکست‌های پیاپی دو فیلمی که در استودیو البرز کارگردانی کرد شراکتش را برهم می‌زند و با ایرج فره‌وشی و مظفر میزانی مشغول ساختن “حاکم یکروزه” می‌شود.

“دزد عشق” محصول پارس‌فیلم، می‌بایست درتیر ۱۳۳۱ مطابق وعده‌ی عالم هنر در شماره‌ی ویژه‌ی خود (شماره ۱۶ در ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱) به نمایش درآید. بعد معلوم می‌شود که به لحاظ تکرار فیلمبرداری تعداد قابل توجهی از صحنه‌های فیلم که در جریان آتش‌سوزی اول خرداد پارس‌فیلم طعمه‌ی حریق شد، نمایشش به تاخیر افتاده است. خبر این حریق را که نوار موفقیت‌های پی در پی استودیو پارس‌فیلم را لااقل برای مدتی قطع می‌کند، در شمار‌ه‌ی شانزدهم عالم هنر (در آخرین ساعات انتشارش) به اطلاع عموم می‌رساند.

فیلم کمدی موزیکال “دزد عشق” از نوزدهم آبان سال ۱۳۳۱ در سینماهای متروپل و هما به نمایش درآمد و طی ۶۷ شب، کارکرد رویهمرفته مناسبی داشت. فیلم که نسبت به تولیدات قبلی سینمای ایران مضمونی متفاوت دارد با عکس‌العمل مطبوعات مواجه می‌شود. “سینما تئاتر” (به سردبیری کاظم اسمعیلی در شماره دوم) تحت عنوان “از فیلمهای دو هفته‌ی اخیر انتقاد می‌کنیم” درباره‌ی دزد عشق می‌نویسد:

” دزد عشق از محصولات جدید استودیو پارس‌فیلم است که در هفته‌های اخیر بروی پرده آمده است. بر این فیلم از چند لحاظ انتقاد وارد است

اول از نظر فنی:  اغلب صحنه‌های فیلم از لحاظ نور و صدا خوب است ولی معلوم نیست چرا در بعضی از صحنه‌های آن صورت هنرپیشگان تار می‌شود و صدای آنها خشن می‌گردد. عکاسی فیلم نیز نسبت به سابق تفاوت زیادی کرده و احتمال میرود در آتیه این نقائص جزئی هم رفع شده و صنعت فیلمبرداری ما لااقل به پای مصریها برسد. اما از نطقه نظر هنری انتقاد بیشتری بر این فیلم وارد است و سوژه‌ی دزد عشق مانند سایر فیلمهای ایرانی ماجراهای زندگی داخلی اعیان و اشراف را نشان می‌دهد. اگر این سوژه‌ها انتقادی بود مانعی نداشت ولی صرفا بدون وارد شدن در جزئیات و علل امور، زندگی مردم ثروتمند را پایه قرار داده و بر اساس آن فیلمی می‌سازند. حال آنکه اکثریت ملت ما محروم از وسایلی است که در اختیار اغنیا می‌باشد و یک تماشاچی ایرانی در طبقه‌ای قرار دارد که درک مسائل مربوط به ثروتمندان برای او مشکل است. باید سوژه‌ی فیلم را از ماجرایی انتخاب کرد که توده‌ی ایرانی در زندگانی روزمره‌ی خود با آنها دست به گریبان است واین وظیفه‌ی سینمای جوان ماست که ماهیت خواستهای اجتماعی ما را مجسم کند. سینما در عین اینکه وسیله‌ی تفریح برای مردم میباشد، راه بدست آوردن زندگی بهتر و فائق شدن بر مشکلات را به مردم می‌آموزد. این جنبه‌ی آموزندگی مانع جنبه‌ی تفریحی سینما نیست و نباید هم باشد. مردم پول می‌پردازند و میخواهند در مقابل پرداخت این پول چیزی هم به دست آورند. سوژه‌ی فیلمها باید در سطح عالیتری قرار گیرند که بتواند شعور سینمایی و هنری ملت ما را بالا ببرند. آیا تاکنون این عمل انجام شده است؟؟ بازی هنرپیشگان به جز مجید محسنی به هیچ وجه خوب نیست. مجید محسنی هم در نقش دزد و هم در رل معلم موسیقی کار خود را با سادگی و در کمال سهولت انجام میدهد ولی بعضی حرکات او مانند سایر هنرپیشگان کند و کشدار است. این کندی بازی در اثر شرکت در نمایشهای تئاتر می‌باشد و در سینما باید کمی تندتر یعنی به اندازه‌ی حرکاتی که در حال عادی صورت میگیرد، بازی کند. خانم برخیده که بدون شک از هنرمندترین اکتریس‌های اپراست در این فیلم رل کوچکی دارد و می‌توان گفت که واگذاری این رل به او در حقیقت توهینی نسبت به او محسوب می‌شود. شهلا بیش از اندازه خودمانی بازی می‌کند و این به هیچ وجه شایسته‌ی او که هنرپیشه‌ی با سابقه می‌باشد، نیست. حرکات جقه بسیار لوس و خارج از قاعده است. جبلی با آنکه خواننده¬ی خوبی است ولی هنرپیشه‌ی خوبی نیست و این فکر که هر کس آواز خوب داشت باید از او استفاده‌ی هنرپیشگی کرد باید از مغز تهیه‌کنندگان ایرانی خارج شود. البته در آمریکا و اروپا این کار را میکنند اما این عمل در صورتی است که لااقل آوازه‌خوان مدت یکسال تعلیم بگیرد و به فنون هنرپیشگی آشنا شود. بازی سایر هنرپیشگان اصلا خوب نیست و حرکاتشان مصنوعی بنظر میرسد. در قسمت مونتاژ هم بی‌سلیقگی خاصی بکار رفته است و هر تماشاچی عادی که به مسائل فنی هم آشنایی نداشته باشد می‌فهمد که باید در موقع بهم چسباندن قطعات فیلم تکه‌های زیادی را برید. مثلا در صحنه‌ای جقه و جبلی آنقدر در صورت یکدیگر خیره میشوند تا دوربین از کار میافتد، در صوریتکه بهتر بود این صحنه¬ها کوتاه‌تر شود تا باعث خستگی تماشاچی نگردد”

از همان اوایل دهه‌ی ۳۰ که ادبیات ما آمیخته با اعتراضی مارکسیستی و چپ شد این نوع نگاه در روشنفکران ما به نقد سینما و مجلات هنری هم کشیده شد. همینطور که می‌بینید نقد بالا به قلم سردبیر نشریه کاملا خواستگاه چپی و مارکسیستی دارد و نوع نگاهش به مردم و توده کاملا همچون کمونیست‌هاست. این رویه بعدها تندتر گشت و حتی این منتقدان با برخی از کارگردانان به مثابه ایدئولوژی‌شان مخالفت شدید می‌ورزیدند.

ولگرد: فیلم بعدی “ولگرد” است که بلافاصله پس از “دزد عشق” از بیست و ششم آذر ۱۳۳۱ در سینماهای هما و دیانا روی پرده می‌رود و ۱۲۰ شب روی پرده می‌ماند و با فروشی برابر چهار میلیون ریال با توجه به بهای بلیط‌ها در آن روزها (۸، ۱۰ و ۱۲ ریال) به یک رکورد دست می‌یابد و به علاوه نظر مساعد و موافق مطبوعات و دست‌اندرکاران را نیز به عنوان کاملترین فیلمی که تا آن زمان عرضه شده، جلب می‌کند. “ولگرد” که همواره از آن به عنوان یکی از نخستین آثار قابل توجه سینمای ایران یاد می‌شود و آن را در تاریخ ماندگار می‌بینیم. برای این فیلم ابتدا مقدمه‌ی فکر شده‌ای برای ساختنش وجود نداشت و یک اتفاق آن را شکل داد. ادغام دو گفتگوی جداگانه با مهدی رئیس‌فیروز (نویسنده و کارگردان فیلم) و مهندس محسن بدیع (فیلمبردار، تهیه‌کننده شریک و مدیر فنی فیلم) بازگوی حکایت شیرین ساخته شدن آن است:

” مهندس بدیع پس از نمایش “شکار خانگی” که کارکرد متوسطی داشت، به اتفاق فضل‌الله منوچهری و جلیل غدیری استودیوی ایران‌فیلم را تاسیس و براساس فیلمنامه‌ای نوشته‌ی دکتر میمندی‌نژاد و تحت نظر او، در صدد تهیه‌ی فیلمی جذابی با نام “قتل در کارخانه” بودند و حتی دکورهای آن را نیز توسط ولی‌الله خاکدان آماده کرده بودند، معهذا در ساخت آن مردد و مترصد بدست آوردن فیلمنامه‌ای با مضمون خانوادگی بودند و با توجه به اینکه در این ایام جهت تنظیم یک نمایشنامه‌ی چهار پرده‌ای بیش از نهصد ریال پرداخت نمیشد، بیست هزار ریال به این منظور اختصاص داده شده بود.

کاوس خاکپور، چهره‌پرداز تئاتر و اخیرا سینما اتفاقا در برابر استودیو البرز (در کوچه باربد، خیابان لاله‌زار) هم دوره¬ای سابقش را میبیند و ماجرای استودیو ایران‌فیلم را با او در میان می‌گذارد. رئیس‌فیروز اشتیاق فراوانی برای آشنایی با مهندس بدیع نشان می‌دهد و خاکپور این امکان را فراهم می‌کند. رئیس‌فیروز که در این زمان فقط بیست و یک سال داشت و در پی اشتیاق حضور در سینما و یافتن جای پایی برای خود، نقش کوتاهی را در فیلم عمر دوباره بازی کرده بود، ملاقات با مهندس بدیع را فرصتی طلایی برای خود تلقی کرد. اما در بخورد با مراد، ابتدا به لحاظ فقدان تجربه و پختگی لازم نتوانست توجه او را جلب کند و کاملا متوجه شد که مهندس بدیع با تردید و صرفا جهت رفع تکلیف با او صحبت می‌کند.

مهندس بدیع: آقای خاکپور می‌گویند شما سناریوی خوبی دارید، خب آنرا برای ما بخوانید.

رئیس‌فیروز: من در حال حاضر سناریویی در اختیار ندارم ولی اگر بگویید که چه نوع سناریویی می‌خواهید می‌توانم برایتان تهیه کنم.

مهندس بدیع: من سناریویی می‌خواهم که زنها دست شوهر و بچه‌هایشان را بگیرند و به سینما ببرند و یا شوهرها این کار را بکنند، تفاوتی ندارد، منظورم را متوجه می‌شوید؟ من داستانی اجتماعی و خانوادگی می‌خواهم

رئیس‌فیروز لحظه‌ای فکر کرد. بنظرش رسید او چنین سوژه‌ای را در اختیار دارد. او درباره‌ی این سوژه روزها و ماهها فکر کرده و اگر چه آنرا تحریر نکرده بود ولی همه‌ی جزئیاتش را در ذهن داشت. در آنزمان رئیس‌فیروز در خدمت ارتش بود. او با دویست و چهل تومان حقوقی که به افسران وظیفه می‌دادند وضع رویهمرفته مناسبی داشت. یک شب در ابتدای ماه که تازه حقوقها پرداخت شده بود، رئیس‌فیروز در غیاب دوستانش به موضوع نمایشنامه‌ی تازه‌اش برای اجرا در باشگاه افسران فکر می‌کرد، با اینکه دیر وقت شده بود خوابش نمی‌برد… ساعتی بعد از نیمه شب دوستش چون آدمهای گیج وارد اطاق شد، بی‌آنکه چراغ را روشن کند یکسره خود را روی تخت انداخت و پس از دقایقی شروع به گریستن کرد. رئیس‌فیروز جویای ماوافع شد و دوستش که سخت ناراحت بود با پریشانی گفت “همه پولها را باختم، حال نمیدانم با پدر و مادرم چه خاکی بسرم کنم؟” ظاهرا بعضی از دوستان هم دوره‌ی وظیفه با او به بازی نشسته و پولهایش را برده بودند. رئیس‌فیروز ضمن دلداری او، قول می‌دهد که پولهایش را پس بگیرد. و وقتی او بخواب رفت بنظرش رسید که ایده‌ی خوب برای نوشتن یک نمایشنامه جدید را پیدا کرده است. البته از نظر اخلاقی اجرای چنین نمایشنامه‌ای را در باشگاه افسران صلاح ندید ولی همواره به آن فکر کرده و شاخ و برگهای مناسبی برایش تدارک دیده بود. در برابر مهندس بدیع و شرکایش فرصت خوبی بود که یکبار داستانی را که این همه روزها در ذهنش شکل گرفته بود تعریف کند. رئیس‌فیروز ضمن تعریف داستان متوجه شده بود که توانسته حاضرین را جذب کند. وقتی کار تعریف رئیس‌فیروز تمام شد مهندس بدیع لحظه‌ای مکث کرده و بعد پرسید سناریویت حاضره؟ رئیس‌فیروز که نمی‌خواست فرصت را از دست بدهد بدون تامل پاسخ مثبت داد و داستانش را تعریف کرد.

مهندس بدیع: در داستانت بنظر من یک تغییری باید داده شود، این دکورها را می‌بینی، مربوط به فیلم دکتر میمندی‌نژاد، قتل در کارخانه است که در تابستان می‌گذرد، شما باید فصل و زمان وقوع داستانت را که در زمستان می‌گذرد تغییر داده و آنرا به تابستان برگردانی.

مهندس بدیع که نمیدانست سناریوی رئیس‌فیروز آماده نیست خیلی مطمئن به نحوی که انتظار داشته آنرا بعد از تعریف نویسنده‌اش تحویل گرفته باشد می‌گوید: خب، تا فردا حاضرش می‌کنی؟

رئیس‌فیروز: فکر کنم تا یک هفته‌ی دیگر بتوانم حاضر کنم.

مهندس بدیع: اوه!!….. برف را گل و گیاه کردن و سرما را به گرما برگرداندن که این همه وقت نمی‌خواهد.

رئیس‌فیروز: بله ولی چون سناریو را قبلا نوشته‌ام کمی دستکاری لازم دارد

مهندس بدیع: پس فایده‌ای نداره !

رئیس‌فیروز (که متوجه شده دارد فرصت را به سادگی از دست می‌دهد): شما سناریو را برای چه وقت می‌خواهید؟

مهندس بدیع: برای فردا ساعت ۹ صبح، چون ماشین کردنش وقت می‌برد و ما می‌خواهیم قبل از پایان هفته آنرا برای تصویب به وزارت فرهنگ بفرستیم و اگر تا ده پانزده روز دیگر این فیلم را شروع نکنیم، فیلم به سزوِن امسال نخواهید رسید.

رئیس‌فیروز پس از آن همه این در و آن در زدن، بنظرش فرصت خوبی را بدست آورده بود که می‌توانست آینده‌اش را بسازد. شرط مهندس بدیع را پذیرفت و به خانه‌اش رفت، در را بست و شروع به نوشتن سناریوی خود کرد و حدود ساعت ۸ صبح بعد از چهارده ساعت فعالیت مداوم، کلمه‌ی “پایان” را زیر آخرین جمله قید کرد. آبی به سر و صورتش زد و ساعت ۸:۴۵ دقیقه برابر استودیو حاضر شد ولی چون نمی‌خواست به اصطلاح خودش را کوچک کند یک ربع باقیمانده را در طول خیابان قدم زد و آنطوریکه رئیس‌فیروز می‌گوید کشنده‌ترین زمان عمرش همین پانزده دقیقه بود. سرانجام بعد از قرائت سناریو، مهندس بدیع رئیس‌فیروز را مورد تشویق قرار داد و بلافاصله با شرکایش برای انتخاب کارگردان به مشورت پرداخت. رئیس‌فیروز در پایان قرائت فیلمنامه‌اش، شرطی برای واگذاری قرار داده بود که به عنوان نویسنده‌ی داستان این اجازه را داشته باشد در کنار کارگردان منتخب باشد و مهندس بدیع نیز پذیرفته بود. دریابیگی، گرمسیری و استاد حالتی، کارگردانهایی بودند که برای کارگردانی فیلم ولگرد مورد بحث بودند که پس از مدتی گفتگو بر سر آنان به توافقی نرسیدند. در تمامی این زمان، رئیس‌فیروز چند بار تصمیم گرفت تا خود را داوطلب کارگردانی فیلم نماید اما هر بار از اینکه چنین درخواستی کند دچار شرم می‌شد. سرانجام در پایان جلسه، موضوع را با هزار مصیبت با سرهنگ فضل‌الله منوچهری (از شرکای فیلم) در میان می‌گذارد. در پایان همان روز سرهنگ منوچهری موضوع را با مهندس بدیع در میان می‌گذارد. مهندس بدیع که هم نمی‌خواهد پاسخ منفی به سرهنگ داده باشد و هم خاطر جوانی را آزرده کند، به این پیشنهاد تن در میدهد. روز بعد رئیس‌فیروز یکی از علاقه‌مندان بازیگری (قصاب سردروازه دولت) را که به استودیو مراجعه کرده تا عکسش را تحویل بدهد و نام و نشانی‌اش را ثبت نماید، دعوت می‌کند و فصل اول فیلم را که صحنه‌ی جیب‌زدن ملک‌مطیعی از یک جاهل است با او تمرین می‌کند و خود نیز نقش ملک‌مطیعی را بازی می‌نماید. روش جالب رئیس‌فیروز در تمرین با بازیگر و اداره‌ی صحنه، مهندس بدیع را جذب کرده و موافقت میکند تا او به طور صد در صد کارگردانی فیلم ولگرد را عهده‌دار شود. مرحله‌ی بعد انتخاب بازیگران بود که رئیس‌فیروز این بار می‌توانست دخالت کرده و اظهار نظر کند. تهیه‌کنندگان فیلم، حمید قنبری و شهلا را مدنظر داشتند ولی رئیس‌فیروز به کسان دیگری فکر می‌کرد.

مهندس بدیع: تو با اینها مخالفی؟

رئیس‌فیروز: تصدیق می‌کنم که اینها هنرپیشگان بسیار خوبی هستند ولی من نمی‌خواهم به آنها متکی باشم، اگر فیلم خوبی تهیه بشود مردم به حساب هنرپیشگان معروف فیلم خواهند گذارد، اگر به من اجازه بدهید مایلم از چهره‌های جدید در ولگرد استفاده نمایم. او آلبوم تصاویر علاقمندان بازیگری را که در استودیو هست ورق می‌زند، رئیس‌فیروز در برابر عکس ناصر ملک‌مطیعی لحظه‌ای نیز درنگ نمی‌کند و او را برای ایفای نقش اصلی انتخاب می‌نماید، سپس سوسن و دیگران.

ملک‌مطیعی که در آن ایام بخاطر شباهت‌هایش به دانشور (هنرپیشه‌ی معروف روز) به دیگران فخر می‌فروشد بوسیله‌ی رئیس‌فیروز توجیه می‌شود که اگر از حسین دانشور بیشتر ندارد، کم از او نیست و بدین ترتیب اعتماد بنفس لازم را برای ایفای نقش نخست فیلم ولگرد در او می‌دمد. ناصر ملک‌مطیعی از ولگرد که باعث شهرت و محبوبیت فراوان او شد به یاد می‌آورد:

ابتدا قرار بود من و معصومه خاکباز نقشهای اصلی را بازی کنیم اما رئیس‌فیروز اصرار داشت که از چهره‌های جدید در فیلم استفاده کند و بلاخره مهندس بدیع را متقاعد ساخت که از سوسن، همسر سیروس دینبلی (گریمور فیلم) که خودش نیر نقش عمده‌ای در فیلم داشت استفاده کند. سوسن سواد نداشت و دیالوگ‌های مربوط به خودش را حفظ می‌کرد. رئیس‌فیروز شیوه‌ی خاصی در هدایت بازیگران داشت، خودش یکبار تمامی نقشها را بازی می‌کرد و کلاً هم و غم او در فیلم همین بود و امور فنی یکسره به عهده‌ی مهندس بدیع بود. مهندس بدیع تهیه¬ی این فیلم را با فضل‌الله منوچهری (که یک سرهنگ بازنشسته‌ی شهربانی بود) و جلیل غدیری شریک بود. بدیع و منوچهری از غدیری که بسیار پولدار بود آزرده خاطر بودند. غدیری ثروتش را به ارث برده بود، فرزند یکی از اولین صرافهای تهران معروف به ابراهیم صراف بود که در خصوص خساست و صرفه‌جویی‌هایش داستانها بر سر زبانها بود. از مواردی که بخاطر دارم یکی‌اش این بود که از آجر بی‌صاحب در خیابان نمی‌گذشت و آن را در دستمالی پیچیده و با خود به خانه می‌برد. آقا همه¬ی آن پولی را که با خون و دل جمع کرده بود برای پسرش گذاشت و رفت و الحق پسرش هم جانشین شایسته‌ای برای پدر بود و در خساست کمتر از پدر نبود. مهندس بدیع و سرهنگ منوچهری بسیار از این بابت دلگیر بودند و بهمین جهت هم بعد از موفقیت درخشان فیلم ولگرد به هیچ‌وجه حاضر به ادامه‌ی همکاری با او نشدند و مستقلا استودیو عقاب را تاسیس کردند. خاطره‌ی فراموش نشدنی که از بازی در این فیلم دارم مربوط به دوستی است که شباهت زیادی به تورهان بی (بازیگر معروف و محبوب آن دوره) داشت و در محله‌مان به حسین آرتیست شهرت داشت و از من انتظار داشت که او را نیز با خودم برای بازی در فیلم به استودیو ببرم و یکبار این فرصت فراهم شد. برای صحنه‌ی میهمانی بزرگ فیلم (صحنه عروسی دخترم) به تعدادی سیاهی لشگر که نقش میهمانان را به عهده بگیرند نیاز بود و من نیز حسین آرتیست را با خود به استودیو بردم و برای اینکه در خصوص دوستی‌مان به اصطلاح سنگ تمام بگذارم او را در تمام صحنه‌هایی که از میهمانان فیلمبرداری می‌شد برابر دوربین قرار دادم. رئیس‌فیروز و مهندس بدیع آنچنان گرفتار اداره‌ی صحنه بودند که متوجه امر نشدند، بعدا در زمان تدوین این عدم آگاهی من، گرفتاری درست کرد، چون حسین آرتیست در همه جای سالن و در همه‌ی زمانها حضور داشت!!

(مهندس بدیع)

فیلم ولگرد که به عبارتی بایست اولین فیلم خود محسوب کنم یک حقیقت را به خودم و بقیه ثابت کرد که هیچ استعدادی در خصوص تقلید آوازه‌خوانی ندارم. چون صحنه‌ی آواز فاخته‌ای و چهچه‌ی او را با سر تکان دادن پی در پی، چنان مضحک از کار در آوردم که هیچ چاره‌ای برای مهندس بدیع در مونتاژ فیلم باقی نگذارد به جز اینکه حتی‌المقدور آنرا کوتاه کند” (بر گرفته شده از کتاب خاطرات مهدی رئیس‌فیروز)

نویسندگان مطبوعات برای نخستین بار در خصوص یک فیلم اتفاق نظر دارند و صرفنظر از ایرادهایی که کم و بیش به “ولگرد” دارند آن را تحسین می‌کنند. نقد اول مربوط به طغرل افشار یکی از بزرگترین منتقدان تاریخ سینمای ایران است که او را پدر نقدنویسی نوین سینمایی در ایران می‌دانند:

” طغرل افشار (جهان سینما – شماره ۱۰ – ۱۴ / ۱۰ / ۱۳۳۱)

تاکنون چندین فیلم فارسی بروی پرده‌ی سینماهای تهران آمده. نکات اساسی که در این فیلم مشاهده می‌شد ابتذال سوژه، پلانهای غلط در نتیجه‌ی نداشتن رژیستور متبحر، ضعف تکنیک، بازی مصنوعی و بلاخره تبعیت از روش یکنواخت و بی‌ارزش آنها بوده است. ولگرد فیلمی است که برای اولین بار در میان فیلمهای فارسی وجه تمایزی پیدا نموده و کمی جنبه‌ی هنری یافته گرچه ما نمی‌توانیم برای آن ارزش قائل شویم ولی باید اذعان کرد که از لحاظ تکنیک و همچنین طرح موضوع بهترین و کاملترین فیلم فارسی است که تاکنون تهیه شده است. سوژه‌ی فیلم برداشتی از واقعیات زندگی مردم ایران می‌باشد و در طی جریانات فیلم به نکاتی برخورد می‌کنید که آلام زندگی ما از آن سرچشمه می‌گیرد ولی عمده‌ی ارزش و اهمیت فیلم در تکنیک آن و بعبارت بهتر در تحولی است که از لحاظ فنی ایجاد شده است. تاکنون در فیلمهای فارسی از تروک‌های سینمایی و سایر ابداعات فنی اثری دیده نمی‌شد و در این فیلم چندین نکته‌ی فنی جلب نظر می‌کند، چندین آنتریک قوی و موثر در آن دیده می‌شود و از اینها گذشته صدا و فیلمبرداری صرف‌نظر از بعضی عیوب کوچک صحیح و کامل است. ولی پلانها و ترکیب صحنه‌ها کامل و صحیح نیست، صحنه‌ی گردش ناصر و پروین با اسب فوق‌العاده طولانی و تجسم مناظر طبیعی با آن شکل نیز زیادی می‌باشد، عشقبازی و آواز خوانی دو نفر با هم چندان طبیعی بنظر نمی‌رسد و این آواز خواندن بدین شکل طولانی خشته کننده و از لحاظ فنی و هنری صحیح نیست، در صحنه‌ای که ناصر هنگام شب از قمارخانه خارج می‌شود نوری که بروی صورت او و صحنه می‌تابد زیاد از حد روشن و به هیچ‌وجه نور طبیعی نیست، از لحاظ کلی میتوان گفت که استعداد زیادی در چند تن از بازیکنان بخصوص ناصر ملک‌مطیعی دیده می‌شود لیکن بازیها برخی اوقات از جنبه‌ی طبیعی خارج شده و علت این امر بیشتر متوجه رژیستور است یا فیلم رژیستور نداشته است، با اینکه به رژیستور وسعت عمل برای تنظیم صحنه‌ها و بازی داده شده بود. نکته با ارزشی که این فیلم دارد موزیک غربی و کلاسیک می‌باشد که با صحنه‌های فیلم همراهی می‌کند و در چند مورد در پرورش نکات مختلف فیلم رل موثری ایفا می‌نماید و میتوان گفت که این آهنگها بر آهنگهای شرقی که بوسیله‌ی ارکستر نواخته می‌شود رجحان دارد. صرفنظر از این نکات از لحاظ کلی باید گفت که سوژه‌ی با ارزشی در نظر گرفته شده که دارای نکات اخلاقی و اجتماعی است و علاوه بر فیلم از لحاظ تکنیک و فیلمبرداری بهترین فیلم فارسی که تاکنون بروی پرده آمده محسوب می‌شود. ولگرد از از هرگونه ابتذال صرف به دور است (با اینکه ابتذال جزئی و آبکی دارد) و آینده‌ی خوبی را برای فیلمبرداری و سینمای ایران نوید می‌دهد. فیلمی است اجتماعی که جنبه‌ی تجاری آن نیز به مراتب از جنبه‌ی هنری آن کمتر می‌باشد. از این جهت ما به تهیه‌کنندگان و کارکنان فنی و هنری آن تهیه‌ی چنین فیلمی را تبریک می‌گوییم.


تاریخ سینمای ایران – قسمت پنجم

تاریخ سینمای ایرانقسمت پنجم


«طوفان زندگی» در مجموع هشتصد هزار تومان فروش کرد و در کل نتیجه‌ی کار یک شکست کامل محسوب می‌شد با ضرر فزاینده‌ی فیلم شرکت «میترا فیلم» خیلی زود منحل شد و سایرین سرمایه‌ی خود را از شرکت بیرون کشیدند و دکتر کوشان به تنهایی شرکت تازه‌ای را با عنوان «پارس فیلم» تاسیس نمود که در سال ۱۳۳۱ رسمیت یافت و به ثبت قانونی رسید. پارس فیلم طبقه‌ی سوم و چهارم سینما متروپل را به اجاره‌ی خود درآورد و مسیر تولید فیلم برای دکتر کوشان به عنوان اولین کمپانی‌دار ایرانی در این شرکت ادامه پیدا کرد. این شرکت برای کسب درآمد، پروژه‌ی دوبله‌ی آثار خارجی را بر عهده گرفت و خیلی زود مقدمات تهیه و تولید فیلم دوم اسماعیل کوشان یعنی “زندانی امیر” آغاز شد. دست‌اندرکاران فیلم بر این مبنا بودند:

کارگردان، نویسنده‌ی فیلمنامه، فیلمبردار، تدوینگر و تهیه‌کننده دکتر اسماعیل کوشان
موسیقی: اسماعیل مهرتاش و حسینعلی ملاح
خواننده: مرضیه
دکور: موشق سروری
صدابردار: مهندس محسن بدیع
بازیگران: مهراقدس خواجه‌نوری، ناصر طائفی، زینت مودب، رضا کیائی، ناصر صانعی و ژاله علو
۳۵ میلیمتری، سیاه و سفید، ۹۰ دقیقه

این فیلم داستانی تاریخی بود: «امیر که شیفته‌ی دختری از رعایای خود شده او را علیرغم میلش به قصر می‌برد. دختر که دلبسته‌ی جوانی از طبقه و همسن و سال خود بنام برزو است، هیچ علاقه‌ای به شکوه و جلال و مقام و قصر امیر ندارد. او به واقع زندانی امیر می‌شود و بی‌صبرانه در انتظار رهایی از آن است. برزو به نحو مختلف سعی می‌کند راهی به درون قصر پیدا کند و محبوب را از زندان امیر برهاند. پایان کار به مبارزه با امیر می‌کشد و سرانجام توفیق از آن عاشقان است.»

کار دوم دکتر کوشان یک استثنا در طول سی سال فعالیت فیلمسازی‌اش است. شیوه‌ی کوشان در طول سالهای فعالیتش این بود که عناوین فیلم (حتی کارگردان یا نویسنده‌ی فیلمنامه) را از روی قدرشناسی و با تشویق به افرادی هدیه کند که در کنار او فعالیت داشته‌اند و غالباً در سطح دستیار بودند. شواهد مختلفی در این خصوص وجود دارد اما «زندانی امیر» یقیناً یک استثناست و دکتر کوشان همه عناوین را رسماً به خود اختصاص می‌دهد.

در این فیلم کوشان پروسه‌ی فیلمبرداری و چاپ را به خان‌بابا معتضدی می‌سپارد. خود معتضدی در باب فیلم «زندانی امیر» می‌گوید:

«دکتر کوشان از ما خواسته بود که ظهور و چاپ فیلم زندانی امیر را انجام بدهیم، ولی بعد از فضای باغ بزرگ منزلمان نیز برای صحنه‌های خارجی فیلمش استفاده کرد. او حتی چند دکور نیز در حیاط منزل ما بوسیله‌ی موشق سروری به پا کرد. از قسمتی از میدانگاه ارباب جمشید که دو ستون نیز دارد و هنوز هم برقرار است، در فیلمش استفاده کرد. امکانات خیلی کم بود حتی گاهی اوقات برای بازی در فیلمش بازیگر مناسب نمی‌یافت و در یک مورد خاطرم هست که خودش نقش کوتاهی در فیلم بازی کرد در حالیکه فیلمبرداری فیلم را بر عهده داشت. »

صدا مشکل اصلی دکتر کوشان در «طوفان زندگی» بود او در جریان فیلمبرداری «زندانی امیر» با کمک مهندس جوادی‌پور گفتگوها را پس از هر صحنه فیلمبرداری بلافاصله با بازیگران ضبط می‌کرد.

«زندانی امیر» در نیمه‌ی دوم مهر ۱۳۲۷ آماده‌ی نمایش شد و از سوم آبان در سینما رکس به نمایش درآمد. نمایش فیلم طی دو هفته حدود ۵۰ هزار تومان فروش داشت که نسبت به هزینه‌ی تولید فیلم که حدود ۳۵ هزار تومان بود مقرون به صرفه بود.

فیلم بعدی «واریته‌ی بهاری» بود که پس از «زندانی امیر» توسط دکتر کوشان ساخته شد.

واریته‌ی بهاری

محصول: پارس‌فیلم
کارگردان، تهیه‌کننده، فیلمبردار، تدوینگر: دکتر اسماعیل کوشان
نویسنده فیلمنامه: پرویز خطیبی
صدابردار: مهندس جوادی‌پور
دکوراتور: حسین محسنی
موسیقی: اکبر محسنی
چاپ: خان‌بابا معتضدی، یدالله خان طالقانی
بازیگران: ژاله علو، زینب مودب، نیکتاج صبری، اسکامپی، دیانا کوشان، پرویز خطیبی، تقی ظهوری، عبدالله محمدی، عبدالعلی همایون، داریوش اسدزاده، نعمت‌الله گرجی، عزت‌الله انتظامی، نصرت‌الله کریمی و ناصر ملک‌مطیعی
۳۵ میلیمتری، سیاه و سفید، ۸۵ دقیقه

«واریته‌ی بهاری» در تاریخ و حیطه‌ی معرفی بازیگران تاثیرگذار در آینده‌ی سینمای ایران بسیار شاخص است. در این فیلم هنرپیشگانی همچون: نصرت‌الله کریمی، تقی ظهوری، نعمت‌الله گرجی، عزت‌الله انتظامی و ناصر ملک‌مطیعی برای نخستین بار جلوی دوربین دیده شدند.

با فیلم چهارم چرخ‌های ناهمگون مرکب سینمای ایران سر و شکلی گرفت و طی و طریق پر افت و‌ خیز سینمای ایران در تولد دوم آغاز شد. «شرمسار» نخستین توفیق بزرگ و مثال‌زدنی باعث شد حاشیه‌ی اطمینان کافی برای هنرمندان مردد در تزریق سرمایه‌شان برای حضور در سینمای ایران به وجود بیاید و همچنین آغازگر وسوسه‌ای برای آدمهای فرصت‌طلب شد که اکثراً فریفته‌ی وجوه ظاهری و پر نقش و نگار سینما شده بودند و به سودای کسب درآمد بیشتر به آن روی آوردند. توفیق «شرمسار» ویژگی دیگری هم داشت، اینکه پایمردی دکتر کوشان بیش از این برای ادامه‌ی راه و اثبات نظرش که سینمای ایران پا خواهد گرفت؛ محک زده نشود. دکتر کوشان با استفاده از تجاربش در آماده کردن فیلمهای دوبله و فیلمسازی و ارتباط مستقیم با مسائل و مشکلات و برخورد با تماشاگران و شناخت ذائقه‌ی آنان، باقیمانده‌ی سرمایه‌اش را به کار گرفت. او در این باره گفته است:

«نمی‌دانم اگر شرمسار موفقیت تجاری بدست نمی‌آورد چقدر دیگر می‌توانستم دوام بیارم. آیا فرصت تازه‌ای به وجود نمی‌آورد که مورخان بنویسند این بار نیز سینمای ایران تعطیل شد و باز هم مترصد زمان دیگری برای ثبت دقایق تولد دیگری بشوند؟ بهرحال فاصله‌ی تهیه‌ی فیلم شرمسار با فیلم سوم کمی طولانی شد چون می‌بایست دستاورد کارهای قبل را یکجا به کار می‌گرفتم. با آنچه که گذشته بود سرانجام جمع‌بندی من به این نقطه رسید که برخورداری از داستانی موثر درباره‌ی خانواده، حضور بازیگر سرشناس یا محبوب ناطق فارسی و تکنیک قابل قبول یقیناً بایستی نتیجه‌ی مساعد را باعث شود و بر این اساس بود که فیلم شرمسار شکل گرفت. دلکش در این ایام شهرت زیادی داشت. با او وارد مذاکره شدم. او ابتدا اینکه بتواند برابر دوربین ظاهر شود مردد بود. از طرفی اطمینان نداشت که قادر به بازی در برابر دوربین باشد و بعلاوه نگران بود که حضور در فیلم باعث لطمه به شهرت و محبوبیت او شود. پس از جلسات متعدد سرانجام او را قانع کردم و از علی کسمایی که بر اساس داستانی نوشته‌ی والکن فیلمنامه‌ای را آماده کرده بود خواستم تغییراتی در جهت استفاده از حضور یک خواننده در نقش زن اول فیلمنامه بدهد. برای ایفای نقشهای اصلی مرد فیلم با حسین دانشور و محمدعلی زرندی که از هنرپیشگان «استودیوی احیای هنرهای ایران باستان» بودند به توافق رسیده بودم، بعلاوه از آنجا که تقدیر می‌خواست که شرمسار حرکت سرنوشت‌ساز سینمای ایران باشد. فیلمبرداری هم برای فیلم از طریق توصیه‌ی دوست مشترکی مهیا شد. او نوری حبیب نام داشت که در مصر تجربه‌ی کار فیلمبرداری داشت – اردیبهشت ماه ۱۳۲۹ فیلمبرداری فیلم را با صحنه‌های روستا در جاجرود شروع کردیم و بعد صحنه‌های داخلی را تماماً در دکور ادامه داده و بدون هیچ مشکلی، طی چهل روز به پایان رساندیم. با تجاربی که از کارهای قبلی بدست آورده بودیم بدون اشکال قابل ذکری مرحله‌ی فنی فیلم را نیز پشت سر گذارده و در آذرماه شرمسار را آماده نمایش کردیم.»

شرمسار

محصول: استودیو پارس‌فیلم
کارگردان: دکتر اسماعیل کوشان
تهیه‌کنندگان: دکتر اسماعیل کوشان، عنادیان
نویسنده‌ی فیلمنامه: علی کسمایی (بر اساس نوشته‌ای از والکن)
فیلمبردار: نوری حبیب
آهنگساز: مهدی خالدی
اشعار: رهی معیری، نواب صفا
خواننده: دلکش
صدابردار: مهندس طائفی
چاپ: مهندس جوادی‌پور
تدوینگر: دکتر اسماعیل کوشان
نورپرداز و دکوراتور: بوریس ماتایوف
بازیگران: دلکش، حسین دانشور، محمدعلی زرندی، عبدالله بقایی و…..
۳۵ میلیمتری، سیاه و سفید: ۹۵ دقیقه

از ششم دی‌ماه ۱۳۲۹ «شرمسار» در سینماهای رکس و متروپل روی پرده رفت و بیش از آن دکتر کوشان با نقل مکان از طبقه‌ی فوقانی سینما متروپل به محل «گرین روم» که در دوره‌ی اشغال در اختیار انگلیسی‌ها بود و تبدیل آن به محل استودیوی پارس فیلم بار دیگر نشان داد که پاسخ «شرمسار» هر چه که باشد او را خود انتخاب کرده است. دستاوردهای نمایش موفق «شرمسار» قابل تامل و توجه است: یک اینکه؛ اطمینان لازم را برای ادامه‌ی حیات پارس‌فیلم و انگیزه‌ی لازم را برای نیروهای مشتاق به سرمایه‌گذاری در کار ایجاد استودیو و تولید فیلم، فرآهم آورد و دوم چهره‌های جدیدی در زمینه‌ی فنی و بازیگری به سینما عرضه کرد که سرشنا‌س‌ترینشان دلکش بود.

دلکش (عصمت باقرپور) خواننده‌ی جوان و موفق ۲۶ ساله که پنج سال از آغاز فعالیتش در رادیو می‌گذشت در اوج محبوبیت، با «شرمسار» سینما را تجربه کرد و نخستین ستاره در سینمای ایران شد که چهره و حضورش می‌توانست باعث موفقیت هر فیلمی باشد هر چند که حرفه‌ی خوانندگی، اساس بهره‌برداری از او در همه‌ی فیلمهایش بود.

دلکش بهمراه فرزندش

موفقیت «شرمسار» یک بار دیگر بهانه‌‌ی خوبی به جراید روز داده تا باز هم درباره‌ی او به قلم فرسایی بپردازند، که تقریباً در همه‌ی آنها مرور پیشینه‌ی او، کودکی، نوجوانی، حرفه‌ی خوانندگی و موسیقی محور اساسی بحث یا گفتگو بود.

البته با اشاراتی به فیلمها و بازیگران مورد علاقه‌ی دلکش و سهم «شرمسار» در این میان فقط این بود که اولین باری که وی در مقابل دوربین قرار گرفت مثل تجربه‌اش در برابر میکروفن رادیو نترسید! و با اینکه در طول فیلم فقط یک صحنه او را تحت تاثیر قرار داد و آنهم موقعی بود که در فیلم بچه‌اش را که بزرگ و هفت ساله شده بود در آغوش گرفته و می‌بوسید.

حسن شیروانی در مجموعه مقاله‌ی «مرور بر سینمای ایران» در مجله ستاره سینما ۲۶ آبان ۱۳۳۳ «شرمسار» را مورد بررسی قرار داد:

«فیلم شرمسار از نظر تکنیکی نواقص زیادی داشت ولی آهنگهای خالدی و قطعات آواز دلکش در  تماشاچیان تاثیر فوق‌العاده نموده و مورد توجه بینندگان قرار گرفت. هنرپیشه‌ی دیگری که در فیلم شرمسار نقش مقابل دلکش را بازی می‌کرد حسین دانشور بود.

دلکش و دانشور در آن فیلم محبوبیت بی‌سابقه‌ای کسب کردند و با درآمد آن اثر وضع مالی پارس‌فیلم سر و صورتی گرفت. بطور کلی داستان فیلم شرمسار که از نظر سبک داستان رمانتیک محسوب می‌شد، الگوئی شد برای سناریو نویسان بعدی زیرا در آن داستان دختری دهاتی (مریم) از پسری شهری (محمود) فریب می‌خورد و در حالی که نامزدی (احمد) دارد بسیار محجوب که در محیط ساده و بی‌آلایش دِه درس راستی و درستی فراگرفته با آن جوان شهری روابط دوستانه برقرار می‌نماید و در اثر یک لغزش اخلاقی از پسر شهری باردار می‌شود و سرانجام گذارش به کافه‌های پَست شهرها می‌افتد و در آن اماکن نامناسب برای مشتریهایی که از چشمهایشان شراره‌های شهرت می‌درخشد آواز می‌خواند و سرانجام خواننده‌ی شهیر شده و در رادیو تهران مشغول کار می‌شود (ضمناً بد نیست بدانید که عمل آنروز پارس‌فیلم باعث اعتراض وزارت پست و تلگراف و اداره‌ی تبلیغات گشت و دیگر به احدی اجازه فیلمبرداری از ایستگاه رادیو تهران را ندادند) پسر بدجنس هم در صحنه‌ای بدست نامزد دهاتی کشته شده به زندان میافتد و سرانجام پس از سالها پسر و دختر در همان دِه به هم می‌رسند و در حالیکه دختر خانم دهاتی صاحب اتومبیل و خانه و زندگی در شهر شده و مثلا خود او راننده‌ی اتومبیل است شلیته و شلوار پوشیده و به کار مشغول می‌شود. اگر دقت نموده باشید سوژه‌ی فیلمهای بعدی اکثراً با این داستان شباهت دارند و در کلیه‌ی آنها: دِه، کافه، خواننده، دادگاه، جوان معصوم، جوان بدجنس و دختر دهاتی دیده می‌شود که برای نمونه فیلمهای زیر را می‌شود نام برد: مادر، گل‌نسا، بی‌پناه، مراد، برباد رفته و….»

دکتر اسماعیل کوشان پس از گذر از فراز و نشیب‌های بسیار و ناکامی و اقبال‌های پنج ساله سرانجام با «شرمسار» ثبات کافی را برای بقا به دست آورد و از آن پس تا پایان دوره‌ی دوم فعالیت سینمای ایران (سال ۵۷) به طور مستمر به فعالیت اشتغال داشت تا حاصل و توفیق تدابیر و تمهیداتش را در جهت تثبیت استودیوها و فیلمسازی در ایران شاهد باشد.

دکتر کوشان طی سی و سه سال کار در سینما، پایبند به چند اصل (بینش اقتصادی خاصش و رعایت موازین و فرمول‌های آن به زعم خویش تلاش در جهت تجهیز و تکمیل فنی، بازاریابی و گسترش سینمای ایران از طریق تهیه‌ی آثار مشترک، پرداختن به مضامین حماسی تاریخی و افسانه‌ای بود و این باور و اندیشه‌اش را نیز سعی داشت حداقل نزد همراهان و یارانش ترویج دهد و آنان را متعهد به اجرایشان کند. او در این سالها تهیه کننده‌ی ۹۱ (و کارگردان ۲۸) فیلم بود.

با مروری بر رئوس رویدادهای حاصل عملکرد دکتر کوشان یادش را گرامی می‌داریم و مشروح فعالیتهایش را در هر زمینه که اشاره خواهد رفت به فصل خاصش را می‌گذاریم. او به هنگام مرگش در ۱۳۶۲، شصت و هشت سال داشت:

– انتشار مجله‌ی عالم هنر از شهریور ۱۳۳۰

– ساختن فیلم مستند رنگی از سفر دکتر محمد مصدق به شورای امنیت در مهر ۱۳۳۰

– تهیه‌ی فیلمهای خبری و مستند برای وزارت اطلاعات و انتشارات (۱۳۳۰ – ۱۳۳۵)

– بازسازی استودیو پارس‌فیلم (در خیابان تخت جمشید)

– احداث ساختمان جدید استودیو پارس‌فیلم در کیلومتر چهارده جاده‌ی کرج طی سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۵

– تهیه‌ی نخستین فیلم سینماسکوپ (سیاه و‌سفید): اتهام (۱۳۳۵)

– تهیه و‌ کارگردانی نخستین فیلم سینماسکوپ (رنگی): عروس فراری ۱۳۳۷

– تهیه و کارگردانی نخستین فیلم مشترک با فرانسه: ابرام در پاریس ۱۳۴۳

– رئیس اتحادیه‌ی صنایع فیلم ملی ایران تا ۱۳۴۸

– تهیه‌ی فیلمهای مشترک با ترکیه: ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱

– تهیه و کارگردانی فیلم مشترک با آلمان غربی: شیر خفته  ۱۳۵۶

موفقیت مثال‌زدنی «شرمسار» دو‌ گروه را به حرفه‌ی فیلمسازی راغب می‌کند؛ یک گروه که در زمینه‌های سینماداری یا امور تکنیکی سینما سابقه داشتند و مایل به کار فیلمسازی بودند ولی به دلیل فقدان تضمین لازم در اقبال تماشاگران و بازگشت سرمایه‌شان، شهامت دست زدن به این امر را نداشته‌اند که البته کمبود امکانات نیز در عدم شکل‌گیری انگیزه و اشتیاق این گروه بی‌تاثیر نبود. پیشگامان این گروه اکثراً پس از تجربه‌های نخست ترجیح داده‌اند تا به حرفه‌ی واقعی‌شان اجرای امور فنی، نمایش و اداره‌ی استودیوهایشان باز گردند.

مستی عشق ۱۳۳۰

گروه دوم که متعاقب ثبات نسبی به دست آمده جذب سینما شدند و بی‌توجه به نقش سازنده‌ی آن و اهمیت رسانه‌ی سینما پیگیر جذابیت‌های ظاهری و در واقع پولساز این حرفه شدند و نهایتاً آنرا به سمت و سویی سوق دادند که به سقوط معنوی سینمای ایران منتهی شد. در سال ۱۳۳۰ سینمای ایران شش تولید داشت که جز فیلم ۳۵ میلیمتری «مستی عشق» از دکتر کوشان، بقیه به طریق ۱۶ میلیمتری تهیه شده بودند، دکتر کوشان در این خصوص به یاد می‌آورد:

«انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها بعد از دوران اشغال، دوربینهای ۱۶ میلیمتری را که در اختیار داشتند، فروخته و واگذار کردند و برخی از دست‌اندرکاران سینمای ایران و عکاسی‌های تهران موفق شدند که این دوربینها را بدست بیاورند. یک شرکت بلژیکی نیز در تهران بود که فیلم خام یونیورسال را برای استفاده‌ی اشغالگران وارد ایران می‌کرد که بعد از خروجشان نیز مدتها مواد خام در اختیار داشت و یا وارد می‌کرد در نتیجه متقاضیان مشکلی در این خصوص نداشتند. با توجه به خاصیت این نوع فیلم که پس از ظهور و چاپ آماده‌ی نمایش می‌شد و نیازی به پوزیتیو نداشت، برای برخی که جانب احتیاط را رعایت می‌کردند مورد استفاده قرار گرفت و معمولاً با حداقل هزینه، حدود پانزده هزار تومان تهیه‌ی یک فیلم ساده عملی بود. نمایش این فیلمها در سالن‌های کوچکتر مشکل زیادی نداشت اما در سالنهای بزرگتر، کادرها کوچک و تصاویر تاریک می‌شدند. در آغاز شکوفایی سینمای ایران، این طریقه‌ی برخورد غیرحرفه‌ای و سهل‌انگارانه، متاسفانه صدمه‌ی زیادی به بدنه‌ی سینمای ایران وارد آورد و تماشاگران را سرخورده و مایوس ساخت.»

«کمرشکن» نخستین فیلمی بود که در ۱۳۳۰ به نمایش درآمد. این نخستین فیلم ۱۶ میلیمتری بلند سینمای ایران، محصول کار ابراهیم مرادی است که بار دیگر به فیلمسازی روی می‌آورد. او البته همه‌ی این سالها را در کنار سینما با پرداختن به دقایق فنی و تکنیکی آن سر کرده بود.

«کمرشکن» که تهیه‌اش حدود یکسال به طول انجامید از اول تیر ۱۳۳۰ در سینما مایاک و پس از ده روز در سالن تابستانی سینما ری به نمایش درآمد. مرادی خود با استفاده از دوربین فیلمبرداری، فیلم را نمایش می‌داد.

مرادی در این رابطه می‌گوید:

«این اولین باری بود که یک فیلم ۱۶ میلیمتری در سینمایی به نمایش در می‌آمد. من دوربین را در انتهای سالن قرار می‌دادم و در تمامی مدت نمایش در سالن بودم. ۱۷ روز و شب این کار را ادامه دادم. کارکرد فیلم نسبت به مقدار سرمایه‌ای که صرف شده بود روی‌هم‌رفته خوب بود و در نهایت این رغبت را در همراهانم به وجود آورد که مرا روانه‌ی تولید فیلم بعدی کنند.»

دو ماه بعد توفیق “مستی عشق” کار دیگر دکتر کوشان تردیدها را برای آینده­‌ی سینمای ایران برطرف کرد. دکتر کوشان با استفاده از شیوه­ی ساخت موفق شرمسار و به خدمت گرفتن امکانات تکنیکی و نیروهای تازه، در محل جدید استودیویش در خیابان تخت جمشید – گریم روم سابق انگلیسی‌­ها و سینمای عصر جدید فعلی – با تولید “مستی عشق” موقعیتش را تثبیت نمود.

دکتر کوشان با عنایت به تجربیاتی که در زمان اشتغالش در “وینفیلم” کسب کرده بود، به هنگام توسعه‌­ی استودیوی پارس­فیلم سعی کرد تا تشکیلاتی را مشابه آنچه که در ونیفیلم ملاحظه کرده بود سامان دهد. به همین منظور با پیگیری و اشتیاق فراوان سعی داشت گروهی دائمی از کارگردانان، فیلمبرداران، فیلمنامه‌­نویسان، مدیران تولید، افراد فنی و… بازیگران را به استخدام در آورد و یا حداقل در اختیار داشته باشد. دکتر کوشان سعی کرد این روند را در سالهای بعد نیز اعمال نماید. اما تنها توانست یک گروه فنی آزموده و با تجربه را در اختیار داشته باشد و بقی‌ه­ی عوامل را هر بار می‌بایست استخدام می­کرد. ایشان همچنین نظیر وینفیلم تصمیم به انتشار بولتنی جهت انعکاس فعالیتهای استودیو گرفت که با توصیه­‌ی علی کسمایی بر آن شد که مجله “عالم هنر” را به عنوان ارگان استودیو منتشر نماید. نخستین شماره­‌ی عالم هنر در ۲۲ شهریور ۱۳۳۰، پنج روز پیش از آغاز نمایش “مستی عشق” در سینماهای متروپل و هما منتشر شد که صفحاتی را نیز به معرفی آن اختصاص داده بود. شماره‌­ی بعدی مجله پنجم مهر، ده روز پس از نمایش پر سر و صدا و موفق فیلم، یادداشتی را از یک خواننده درباره­‌ی “مستی عشق” منتشر کرد که ضمن تحسین و تمجید از سازندگان آن در مورد فیلمنامه و ساختارش، ایراداتی را نیز متذکر شده بود که بیشترش متوجه کارگردان بود. نمایش “مستی عشق” ۶۳ شب ادامه یافت و بیش از یک میلیون و هشتصد هزار ریال فروش داشت که حاکی از موفقیت آن بود. هزینه­‌ی تولید این فیلم، به روایت عالم هنر هشتصد هزار ریال بوده است.

“شکار خانگی” دومین فیلم ۱۶ میلیمتری و سومین تولید ۱۳۳۰ بود که توسط مهندس محسن بدیع تهیه شده بود. کارگردان فیلم علی دریابیگی بود که بدیع به هنگام حضور مستمرش در جریان فیلمبرداری “طوفان زندگی” آشنایی و الفتی با او به هم زده بود. ناصر ملک­‌مطیعی که هنوز در زمان تولید این فیلم گمنام بود پس از “واریته­ی بهار” بار دیگر یک نقش سیاهی لشگر را در “شکار خانگی” بازی می­کند. او از این نقش به یاد می‌­آورد:

“جمشید بیوکی که با من دوست بود و در تشکیلات مهندس بدیع در پیچ شمران ( جنب بستنی فروشی گل و بلبل، محل فعلی فروشگاه سپه) فعالیت داشت به من اطلاع داد که برای بازی نقشی در فیلم شکار خانوادگی به آنجا مراجعه کنم. دریابیگی که از طریق مراجعات مکرر مرا از قبل می­شناخت، بین افراد سیاهی لشگر که قرار بود نقش میهمان را بازی کنند، مختصر تفاوتی برای من قائل شد و دو جمله برایم پیش‌­بینی کرد. به این ترتیب که دوربین در عبورش بین حضار دوبار روی من تاکید می­کند و من دو جمله را ادا می­کنم، یکبار ” ستاره جان سلام” و بار دیگر ” چه میهمانی خوبیه!…… پانزده روز بعدازظهرها برای فیلمبرداری این دو لحظه به استودیو می­رفتم. بخاطر دارم که پوران، خواهرزاده روحبخش (بازیگر اصلی فیلم) با روپوش مدرسه در بین حاضرین حضور داشت. فیلمنامه را دکتر میمندی‌­نژاد نوشته بود، نام فیلم نیز ابتدا آهنگر بود و بعد به شکار خانگی تغییر یافت.”

تولید چهارم سال ۱۳۳۰ فیلم ۱۶ میلیمتری دیگری به نام “دستکش سفید” بود و برای نخستین­ بار با ((ریورسال)) فیلمبرداری شده و بانی آن واهان طرپانچیان مدیر عکاسی واهه بود. واهان به لحاظ آشنایی و داد و ستدش با شرکت بلژیکی وارد کننده­‌ی محصولات گورت، به صرافت استفاده از ریورسال افتاد. استفاده از ریورسال ضمن اینکه از هزینه‌­ی تولید می­‌کاست در کوتاه کردن زمان فیلمبرداری نیز موثر بود. به همین جهت انگیزه‌­ی فیلمسازی در او و دوستانش (سیمیک کنستانتین و ابوالقاسم رضایی – شرکای او در استودیو البرز) مضاعف شد. مشکل فیلمنامه و کارگردان هم وجود نداشت چون بیش از این پرویز خطیبی موافقت خود را برای همکاری اعلام داشته بود. خطیبی از مراحل ساختن فیلم نخستش به یاد می‌­آورد:

“آنچه که در آن ایام باعث بالا رفتن سقف هزینه­‌ی تولید فیلم‌ها می­‌شد ساخت دکورهای فیلم، مصرف مواد خام و سپس مراحل فنی بود. تمهیداتی که بکار رفت اولاً حذف دکورهای فیلم بود. ما کل فیلم را در فضاهای خارجی و چند صحنه­‌ی محدود داخلی را نیز در چند منزل مسکونی گرفتیم. صدای فیلم سر صحنه ضبط می­شد و ما مقدار موسیقی لازم و ترانه­‌های ضبط شده را از قبل مهیا کرده بودیم که همزمان با صدای اطراف و گفتار بازیگران در حاشیه­‌ی فیلم ضبط می­‌شد. با خاصیتی که از ریورسال سراغ داشتیم وقتی فیلم چاپ و مونتاژ شد برای نمایش نیز آماده بود. کل مراحل فیلمبرداری طی بیست رو انجام گرفت که مطلقاً تا آن زمان سابقه نداشت. اما دورانی که ما معطل فیلم شدیم نزدیک به چهار ماه وقت گرفت. قریب سه ماه از این ایام را در انتظار راش­‌های فیلم ریورسال که می­‌بایست توسط شرکت بلژیکی وارد می­‌شد گذراندیم. همه­‌ی سعی‌­مان این بود که فیلم دستکش سفید پیش از نمایش شکار خانگی عرضه شود، چون در هر دو فیلم اصغر تفکری بازی داشت. امتیاز فیلم اول این بازیگر، می­توانست استقبال بیشتر تماشاگران باشد. به‌همین منظور با عجله و بدون تعمق، کارمان را آغاز کردیم، در حالیکه فقط پنجاه حلقه فیلم خام در اختیار داشتیم. خیلی طول نکشید که معلوم شد همه‌­ی حساب­هایمان غلط است. تصور ما از قول و قرارهای شرکت بلژیکی باطل بود. برای همین فیلمبرداری در ابتدای کار تعطیل شد و سه ماه بعد بود که توانستیم مواد خام را دریافت کرده و کارمان را ادامه دهیم. در این فاصله لاک­پشت “شکار خانگی” از خرگوش “دستکش سفید” گذشته و به نمایش درآمد و متاسفانه برخلاف همه­‌ی پیش‌بینی­‌ها موفقیت چشمگیری نیز نداشت. باید اذعان کنم که همه­مان نگران نمایش دستکش سفید بودیم که باید بلافاصله پس از پایین آمدن شکار خانگی شروع می­شد. اما خوشبختانه فیلم ما دو نمایشش با استقبال بی‌مانندی روبرو شد که پیش از آن سابقه نداشت. فیلم ابتدا در دو سینمای ایران و پارک به نمایش درامد و ازدحام شدید تماشاگران سبب شد که سینما البرز نیز به نمایش آن مبادرت کند. دوستان ترتیبی اتخاذ کرده بودند که بجای لامپ معمولی روشنایی آپارات­ها از آرک استفاده شود که نور زیاد و گرمای شدیدی داشت و مسئول نمایش می­بایست کاملاً مراقب اوضاع باشد. روی‌هم‌رفته وضع نمایش به جز یکبار در سینما البرز که دستگاه گریپاژ کرد و نمایش را متوقف نمود، خوب و قانع کننده بود. دستکش سفید نخستین فیلم ایرانی بود که کپی­هایش در سینماهای نمایش‌دهنده، که نزدیک به هم بودند گردانده می‌­شد.”

پس از اینکه دریابیگی جذب سینما شد، این باور به وجود آمد که حضور هنرمندان تئاتر در سینما از بدیهیات است، لذا در فاصله­ای کوتاه معزالدیوان فکری و فضل­‌الله بایگان نیز وارد صحنه‌­ی سینما شدند.

“پریچهر” نخستین و آخرین فیلم بایگان، گروه تئاتری تازه­ای از بازیگران روز تئاتر را برابر دوربین آورد. فیلم با بیان تئاتر و به دور از جاذبه‌­های مورد نظر تماشاگران موفقیتی به دست نیاورد و ایره فره­وشی و مظفر میزانی که برای تهیه­‌ی فیلم یاد شده استودیویی تحت عنوان ((تهران فیلم)) را پدید آورده بودند، با شکست روبرو شدند و به ناچار استودیو را تعطیل کردند. بانی تولید آخرین فیلم ۱۳۳۰ برادران رشیدیان بودند که از آغاز شکل‌گیری تولد دوم سینمای ایران مشارکت چشمگیری در نمایش و همکاری­‌های ضمنی با تولید کنندگان داشتند.

پس از موفقیت “شرمسار” آنان نیز به طور جدی مشغول کار شدند و با بوخالسکی (مدیر فتورنگ) که عکسهای سینما رکس را تکثیر می­کرد، استودیو ((مدائن)) را به وجود آوردند و با دعوت از غلامعلی معزالدیوان فکری ارشاد، مقدمات فیلمسازی را فراهم نمودند. مجید محسنی بازیگر نخست “خوابهای طلایی” از کار نخستش در سینما به یاد می‌­آورد:

“استاد فکری نمایشنامه‌ه­ای با نام یک روز از زندگی شاه عباس کبیر را آماده داشت که بعد از دعوت به کار فیلم تغییراتی در آن وجود آوردند و عنوان خوابهای طلایی را برایش انتخاب کرد. نوری حبیب که شرمسار نمونه‌­ی کارش بود نیز برای فیلمبرداری دعوت شده بود و به جز من، جمعی از بازیگران تئاتر که اکثراً از شاگردان استاد فکری بودند برای بازی در فیلم جذب کار شدند. به جز نوری حبیب بقیه‌­ی ما با مقوله‌­ی سینما و امکانات آن آشنایی نداشتیم و ناهماهنگی که از این ناحیه گریبان‌گیر فیلم شد مدت فیلمبرداری را طولانی ساخت و فیلمی که حداکثر هزینه­اش نمی­بایست بیش از ۴۰ هزار تومان باشد تا ۹۰ هزار تومان افزایش پیدا کرد و نتیجتاً فیلم که مجموعاً کار جمع و جور و تماشایی شده بود و موفقیت چشمگیری پیدا کرد، نتوانست سرمایه خود را برگرداند و برادران رشیدیان و بوخالسکی از کار تولید فیلم کنار رفتند.” خوابهای طلایی از اول اسفند ۱۳۳۰ در سینماهای رکس و هما که در اختیار برادران رشیدیان بود به نمایش درآمد و مجموعاً چهل شب روی پرده بود پرونده­ی ۱۳۳۰ به این ترتیب بسته شد در حالیکه گروه نخست علاقمند متقاعد شده بودند پس از اطمینان از روند مطلوب به وجود آمده، دورخیزهایشان با هجومی بی­‌امان آغاز کردند. انان با تحمیل شیوه‌­های سهل‌­انگارانه‌­شان از نوع سرمایه‌­گذاری گرفته تا شکل بهر­ه‌گیری از امکانات و انتخاب بیان سینمایی گروه نخست را نیز که مشتاقانه در جستجوی راه­های تازه­ای جهت ارتقاء تکنیکی و یا کاوش موضوع­های تازه برای جذب تماشاگران بیشتر داشتند، تحت تاثیر قرار گرفتند. غالب آنان ناخواسته به جهت سینمایی بی­‌هویت کشانده شدند و مسیری را پیمودند که در سالهای بعد به رونق و رکود مشهور شد. از همینجا بنیان ابتذال و ساده‌­انگارانه شدن مضمون­های سینمایی در فیلمهای آبکی تئوریزه شد و جریان منحرفی بنام فیلم فارسی را متولد نمود.

سینمای ایران از تولد دوم تا آغاز سال ۱۳۵۸، ۶۳۲ فیلم عرضه می­کند که ۴۹۵ عنوان از آن مربوط به دوران پس از تثبیت (۱۳۳۱ تا ۱۳۲۷) است. طی این سالها ۵۸ استودیو و ۱۲۴ فیلمساز جدید مشغول به کار شدند اما در پایان دوره تنها ۱۶ استودیو و ۷۵ فیلمساز می­توانند باقی بمانند و این حرفه را ادامه دهند. سینمای ایران در طول این سالها تمهیدات مختلفی را در زمینه‌های اقتصادی به کار می­بندد و در توجه به جهات کمی و کیفی تمایلات متنوعی را بروز می­دهد، ابزار تکنیکی و روندهای گوناگون بیان را تجربه می­کند اما در نهایت با وجود افزایش تجربه و علیرغم شناخت نسبی که از کم و کیف کار به دست می‌­آورد معهذا صاحب بدنه­ای بید مانند می­شود که به سهولت در جهت هر نسیمی خم می­گردد. مشکل اساسی­‌ای که سینمای ایران از همان ابتدا دچارش می­شود دنباله‌­روی از تماشاگر و پذیرفتن خواسته‌­های اوست و تعداد قلیل سینماگران (بعضاً تحصیل کرده) که مایل‌اند خارج از روند معمول فعالیت کنند، در کشاکش فعل و انفعالات ناشی از جذب سرمایه، عرضه و بازدهی پس از نخستین شکستها از حرکت باز می­مانند. در مرور این سالها با نگاهی بر آنچه که بر سینمای ایران رفته است، در تاریک و روشن و فراز و نشیب­های آن در ادامه بر شاخص‌­های موثر و گاه سرنوشت­ساز تاکید می­کنیم و بر عوامل دیگر تنها گذاری داریم و گاه تاملی، به نسبت میزان حضور و اثر آنان در روند فیلمسازی. در ۱۳۳۱ هفت فیلم (چهار فیلم ۱۶ میلیمتری و سه فیلم ۳۵ میلیمتری) عرضه می‌شوند. این تعداد دستاورد فعالیت آن گروه از دست‌­اندرکاران است که نظیر تازه­واردان دغدغه­‌ی تدارک وسایل و امکانات را ندارند و در کش و قوس­های جاری در امر فیلمسازی قرار نمی‌­گیرند. “مادر” نخستین فیلمی است که به نمایش درمی­آید. پارس­فیلم کمی پیش از آغاز نمایش آن با انتشار شماره­ی ویژه­ای از عالم هنر (شماره ۱۲ در نهم اسفند ۱۳۳۰) طی بیست و دو صفحه به معرفی فیلم می‌­پردازد.

پس از موفقیت “شرمسار” این دومین باری است که دلکش در فیلمی ظاهر می­شود و علی کسمایی فیلمنامه­‌ی آن را می­نویسد. کسمایی در این باره می­گوید:

“موضوع داستان فیلم را از یک خبر کوتاه از یک روزنامه‌­ی عصر بدست آوردم. در خبر آمده بود که دختری از روستاهای انزلی برای رهایی از ستم و شکنجه‌ه­ای که اربابش در حق او روا می‌­داشت دست به فرار زده و بوسیله­‌ی یک راننده­‌ی کامیون که راضی شده او را به تهران ببرد، فریب می­خورد. ادامه­‌ی خبر حاکی از آوارگی و پریشانی دخترک و استمداد برای سر و سامان دادن به او بود که کسی با وی آشنایی نداشت این ایده‌­ی اصلی و در واقع شروع فیلم مادر شد که به مناسبت حضور دلکش، جرح و تعدیل‌­هایی در آن به عمل آورده و نقشی برای قمرالملوک وزیری در داستان پیش­بینی کردم. او در واقع نقش خودش را در فیلم بازی می­کرد. آنچه که من درباره‌­ی خانم وزیری بخاطر دارم رعایت احترام فراوان دلکش نسبت به او که پیشکسوتش تلقی می­شد، بود.”

“مادر” در عین حال سرفصل آغاز فعالیت شرکای تازه­‌ی پارس­فیلم، سلیم سومیخ و شرکای او در سینما هما محسوب می­شود. پیش از این، فرد یهودی دیگری بنام عنادیان که در خیابان منوچهری عتیقه فروشی داشت و به واسطه‌­ی دوستی با دکتر کوشان آشنا شده بود در تهیه­‌ی فیلمهای “شرمسار” و “مستی عشق” در مقابل دریافت سهم قابل توجهی از درآمد، سرمایه­‌گذاری کرده بود. بعداً با گسترش همکاری سومیخ و شرکایش (سلمان هوگی، مهلب و جدا) با پارس­فیلم، او کنار رفت. “مادر” در سینماهای متروپل و هما از بیست و یکم اسفند ۱۳۳۰ به نمایش درمی‌­آید و ۱۰۲ شب روی پرده باقی می­ماند. فیلم را دکتر کوشان کارگردانی و عنایت‌­الله فمین فیلمبرداری کرده بودند. فمین که از نخستین تحصیل کرده‌­های این رشته بود به لحاظ روحیه­‌ی گوشه‌­گیر و خجالتی‌­اش، خیلی دیر با توصیه‌­ی نصرت‌­الله محتشم جذب کار شد. فیلم که به روال آثار دیگر پارس­فیلم با رعایت کلیه‌­ی موازین اقتصادی (علیرغم دستمزد گزاف دلکش: هشت هزار تومان دستمزد بازی و دوازده هزار تومان برای اجرای دوازده آهنگی که مهدی خالدی برای او می­سازد) ساخته می­شود، هزینه‌­ی آن به صد هزار تومان نمی­رسد. بازده فیلم دو میلیون و دویست هزار ریال است که با احتساب عوارض شهرداری و سهم صاحبان سینماها، در نمایش نخستینش سرمایه‌ی خود را باز می‌گرداند. با توجه به اکران­های بعدی و نمایش آن در شهرستانها فیلم عواید بسیار خوبی دارد و این بر کارگزاران سینما پوشیده نمی­‌ماند. لذا التهاب مترصدان مشتاق بیش از پیش می­شود. همانطور که می­بینید دلکش نخستین بازیگر سوپراستار سینمای ایران بحساب می‌­آید، هنرپیشه‌ه­ای که به هنر خوانندگی مشغول است و به دلیل شهرتش در خواندن در سینما برای فیلمها اقبال مالی بهمراه دارد. شاید موقعیت دلکش در بدو تولد سینمای ایران را بتوان مثلا با لیلیان گیش یا گرتا گاربو در اوایل کارشان در دهه­‌ی دوم و سوم سینما مقایسه نمود، البته در مدیومی کوچک و تازه پا گرفته بنام سینمای ایران. روند محبوبیت و ستاره شدن دلکش در سینما باعث شد تا بعدها بسیاری از بازیگران زن از خوانندگی به دنیای سینما راه پیدا نمایند یا به طور برعکس به جرگه­‌ی خواندن بروند تا جایی که در دهه­‌ی ۵۰ بیشتر خوانندگان زن و مرد در فیلمهای تجاری به ایفای نقش پرداختند.


تاریخ سینمای ایران – قسمت چهارم

تاریخ سینمای ایرانقسمت چهارم


همانطور که در قسمت قبلی مقاله در مورد ابراهیم مرادی و شروع کارش و ساخت یکی از نخستین فیلمهای اولیه‌ی تاریخ سینمای ایران گفتیم، فیلم «بوالهوس» اثری که در اوج رکود اقتصادی دهه‌ی دوم ایران ساخته و اکران شد، در پروسه‌ی اکران شکست سنگینی خورد. «دختر لر» با اینکه فیلم مهمی در تاریخ همیشگی ایران باقی مانده اما حقیقتاً با آمدنش به سالن‌های سینما دو فیلم «حاجی‌آقا آکتور سینما» و «بوالهوس» که دو اثر صامت بودند را یک‌تنه از چرخه‌ی رقابت خارج کرد و شکست سنگینی به سازندگانشان تحمیل نمود. اوهانیانس به گرجستان کوچ کرد و مرادی که تمام سرمایه‌ی زندگی‌اش را برای فیلمش داده بود، در موقیعتی سخت قرار گرفت تا جایی که چندین سال دیگر نتوانست فیلم بسازد. اما در این دوران او فعالیت تکنیکی و ذوق بی‌پایانش برای اختراع ابزار سینمایی رها نکرد. برای مثال دستگاه زیرنویس فیلم در سال ۱۳۲۲ (با یاری خان‌بابا معتضدی که تجربه‌ی تهیه‌ی میان‌نویس‌های فارسی برای فیلمهای خارجی را داشت)، دستگاه هزار قفله و یا دستگاه تبدیل صدای فیلم با نوار مخصوص در سال ۱۳۲۶ که سرانجام آن را در سال ۱۳۲۷ تکمیل کرده و عنوان دستگاه مترجم فیلم را برایش انتخاب کرده بود. پس از سال ۱۳۲۷ که سینمای ایران بار دیگر صاحب تولیداتی شده بود، مرادی فیلمسازی را از سر گرفت و چند اثر کوتاه برای وزارت معارف به صورت تبلیغاتی ساخت، تا اینکه در سال ۱۳۳۸ که شصت ساله بود براساس تعدادی فیلمنامه‌ که خودش نوشته بود، «گوهر لکه‌دار» را کارگردانی کرد. بعد از این اثر در سال ۱۳۳۹ «لاله‌ی دریایی» را به جلوی دوربین برد که متاسفانه ناتمام باقی ماند.

شناخت، اشتیاق فراوان، همت بسیار، خلاقیت، تجربه و ذوق….. عنصرهای موثر در سازندگی اولیه‌ی سینمای ایران بوده است. اما در همان گام‌های نخست این واقعیت تلخ حاصل شد که تمامی آن عناصر سازنده بدون سرمایه و بی‌توجه به اصول اقتصاد کامل نمی‌شود. آن همه شور و هیجان و ذوق در برابر کمبود سرمایه، امکانات فنی اندک و فقدان حمایت لازم که در ابتدا سینمای ایران را شکل داد و اقبال گرم تماشاگران را در پی آورد، برای ادامه به پشتوانه‌ی اقتصادی نیاز داشت که با زدوبندهای مالکانِ آن روز سینماها، که پا گرفتن فیلمسازی را خاتمه‌ی حیات خویش قلمداد می‌کردند، این امر تحقق نیافت و سینمای نو پای ایران تعطیل شد. اما آنچه که سبب قوام تولد دوم (صرفنظر از وجوه فرهنگی کار) شد، پایداری سرسختانه‌ی دکتر اسماعیل کوشان در آغاز دوره‌ی دوم فیلمسازی بود.

استقامت او ناشی از اعتماد و اطمنیناش به برداشتها و شَم اقتصادی‌ای که داشت، بود و به همین سبب شکستی چهار ساله از ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۹ را تحمل کرد و سرانجام نظریات خود را به باور رساند و سینمای ایران را شکل داد و باعث شد که دیگران برای حضور در ساختار سینمای ایران با حاشیه‌ی اطمنیان کار را آغاز کنند

ده سال پس از آخرین تولید در دوره‌ی اول، به سکوت کامل می‌گذرد و تنها پس از رونق سینماها، با نمایش فیلمهای خبری به زبان فارسی است که صرافت تولید مجدد فیلم ایرانی به مخیله‌ها راه می‌یابد. تلاش‌های متعددی در این خصوص صورت می‌گیرد ولی تا قبل از «طوفان زندگی ۱۳۲۷» اثر علی دریابیگی، همگی به ناکامی می‌انجامد.

البته در این دوران رکود سالنهای سینما مشغول اکران آثار خارجی هستند. سیری که از دهه‌ی ۱۳۱۰ در طرح برنامه‌ی صاحبان سینما بود و بازگشت سرمایه در آن به وفور پیدا می‌شد‌. البته برخی از سینماها مانند سینما مایاک حتی مبادرت به نمایش سریال می‌کنند، آثار صامت و ناطقی که بیشترشان نسخه‌های دسته دوم خریداری شده از کشورهای روسیه و مصر و هند بود. فیلمهایی مانند: کاملیا (جرج کیوکر)، کینگ کونگ (شودساک)، جویندگان طلا (چاپلین)، باستر میلیونر (باستر کیتون)، اوتللو (امیل یانینگز)، ام (فریتز لانگ)، موسی و فرعون (سیسیل بی. دومیل)، رابین هود الدورادو (ویلیام ولمن)، اشکهای عشق (عبدالوهاب)، فریادرس (ریچارد تالماج) و سریال‌هایی مانند: خطرات پولین، قطار گمشده، جنگل گمشده، مرد آهنین، قهرمانان غرب، عقابهای جوان، سوار معجزه کننده و…..

«هزار و یک سئوال بیجا» عنوان ستونی بود که ابراهیم خواجه نوری در رورنامه‌ی اطلاعات می‌نوشت. در شماره بیست و دوم دی ماه ۱۳۱۶ او اشاره‌ای در خصوص فیلم و سینما دارد که تامل در آن شاید سختگیری را درباره عملکرد سینمادارها و واردکننده‌ها و تماشاگران تقلیل می‌داد:

یقین دارم مدتهاست تمام کسانی که این سطور را می‌خوانند بدرد من گرفتارند و ماهی چند مرتبه اقلاً نیم‌ساعت در باطن خود غُرغُر می‌کنند و چون موضوع این شکایت با یکی از عوامل مهم تمدن غرب یعنی سینما وارد شده همه مجبوراً آن را مثل «چای و قوه‌ی ناتمیز سر خشم» بلعیده و دم نمی‌زنند. من تمام غرغرها را جمع کرده و به عنوان صوت‌پخش‌کن در اینجا می‌نویسم بلکه اثری بکند و دل مدیران سینما به حال پول و وقت و چشم ما بسوزد.
آیا از انصاف و سلیقه دور نیست که نیم ساعت ما بیچاره‌ها را که از دام زندگی خودمان به دهلیز تاریک سینما پناهنده شده‌ایم، معذب نگهداشته و اسامی مفصل تمام آرتیست‌های سینما، تمام نقاشها و رقاصها و سگها و گربه‌های سینما را در چشمان خسته‌ی ما فرو کنند. اگر خیلی علاقه‌مندید که اسامی تمام این مردمان تاریخی را حفظ کنیم بهتر نیست که در پشت ورقه‌ی برنامه آنها را چاپ کرده و به ما بدهید که ما هم بتوانیم اوراق را قاب کرده و بالای تخت‌خوابمان بگذاریم؟

در دهم شهریور سال ۱۳۱۸ جنگ جهانی دوم شروع شد. ایران اعلام بی‌طرفی کرد اما آلمانی‌ها علاوه بر نفوذی که در سطوح فرهنگی و اجتماعی ایران داشتند، کارشناسان صنعتی بیشمارشان نیز در راه‌سازی، راه‌آهن، بهداری، داروسازی، بناهای دولتی، چاپ‌خانه و شیلات مشغول به کار بودند و کارخانه‌های «هنشل» و «زیمنس» و «فروشتال» و «شیشار» و…. در ایران کمپانی دایر کرده بودند. به همین مثابه دولت‌های شوروی و انگلستان بر ایران فشار آوردند تا این نیروهای آلمانی را ایران اخراج کند اما حکومت زیر بار نرفت تا اینکه در سوم شهریور سال ۱۳۲۰ ایران به اشغال قوای متفقین درآمد. در دهه‌ی ۱۳۱۰ بیشتر سینماهای تهران و شهرستانها با ابزارآلات آلمانی کار می‌کردند و مهندسان و مشاوران آلمانی با قدرت نفوذ خود و میل مثبت رضاشاه پهلوی به پخش فیلمهای خبری و سینمایی آلمانی مبادرت می‌کردند. آلمانی‌ها حتی در اواخر دهه‌ی ۱۳۱۰ موفق شده بودند بعضی از آثار تولید شده‌شان را که مضمون جنگی داشتند نظیر «سرگذشت صاحب منصب در لهستان»، «آتش جنگ در آفریقا»، «کانال سوئز»، «داوطلب» و «سرگذشت افسر لهستانی» را در سینماهای تهران و بعد شهرستانها به نمایش درآورند.

روس‌ها که هوادارانی نیز دست و پا کرده بودند (کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های اولیه از روشنفکرها) پس از اینکه نتوانستند باعث توقف‌ فعالیت‌های آلمانی‌ها شوند، به منظور توسعه‌ی فعالیت‌های تبلیغاتی خود و ایجاد مرکزی برای دوستدارانشان «سینما تهران» را در نیمه‌ی دوم ۱۳۱۹ در اختیار گرفتند و از موقعیت روی هم رفته مردد و متزلزل رضاشاه نهایت سود را بردند. در بیست و نهم مرداد آخرین فیلم آلمانی با نام «آناقاونی» در سینما مایاک بر روی پرده رفت و پس از اشغال ایران تمام فیلمهای خریداری شده‌ی آلمانی در انبارها بایگانی شد. حال در این بحبوحه ارتش سرخ به سمت دست گرفتن سالنهای سینما رفت و آثار رئالیسم سوسیالیستی مانند: «ولگا ولگا» و « در مسیر خوشبختی» را در سالن‌های تهران اکران کردند. البته در این بین انگلیسی‌ها هم به تاسیس سینما در تهران مبادرت نمودند و سالن «گرین روم» را در خیابان تخت‌جمشید (طالقانی) دایر کردند. حتی در کنار نمایش آثار ناطق ایرانی و فرنگی دو مجله‌ی سینمایی «هولیوود» و «سینما نیوز» را منتشر ساختند. در برنامه‌ی نمایش فیلمها، مردم شاهد آثار جنگی و مستندهای انگلیسی و روسی در سالن‌های مختلف هستند تا اینکه انگلیسی‌ها با همکاری آمریکایی‌ها یکی از جنجالی‌ترین برنامه‌های نمایشی خود را عملی کردند. آنها در هفدهم بهمن ۱۳۲۱ در سینما ایران فیلم خیره‌کننده و بزرگ آن زمان «بربادرفته» را اکران نموده که سر و صدای زیادی به پا کرد. روس‌ها برای جواب به این کار به دستور سفارت شوروی فیلم عظیم و پر خرج «فتوحات ارتش سرخ» را در سینماهای خود به نمایش در آوردند که در روز اکران از رئیس مجلس، نمایندگان و سران حکومتی دعوت به عمل آوردند. وضعیت سینماهای ایران در دوران اشغال به همین روال ادامه داشت تا اینکه سینمای ایران زمان تولد دوباره‌اش در یک دوران جدید فرا برسد.

در اوایل نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۲۰ از تجربه‌های دوره‌ی نخست فیلمسازی در ایران نه تنها دستاورد که حتی نشانی علمی و عملی نیز در هیچ زمینه‌ای یافت نمی‌شد. این واقعیت را تعداد قلیلی از افرادی که با توفیق مثال‌زدنی نخستین فیلم دوبله به فارسی وسوسه‌ی فیلمسازی شده بودند، دریافتند. وجه تاسف‌برانگیز حقیقت مذکور برای پیگیران این بود که در شرایط و روزهایی که سینما در دنیا در جهت تجهیز و تعالی خود است در ایران از آن همه تنها امکانات محدود اولیه به منظور رفع نیاز ساده‌ی تهیه‌ی ترجمه‌ی فارسی میان‌نویس فیلمهای خارجی و گاه تولید چند فیلم خبری کوتاه (غالباً به واسطه یا یاری خارجی‌ها) موجود است و نه ببشتر….‌ در خصوص نیروهای انسانی وضعیت حتی از این هم اسفبارتر است. در حالی که در حیطه‌ی سینماداری تجربیاتی نسبتاً محدود برای صاحبین سالن‌ها کسب شده بود در زمینه‌ی فیلمسازی افراد قلیلی که در دور نخست، کسب تجربه کرده بودند به دلیل نبود فعالیت در این خصوص، جذب حرفه‌های دیگر شدند و در دوره‌ی تازه‌ نشانی از آنان موجود نیست.

دکتر اسماعیل کوشان – پدر سینمای نوین ایران

لذا دکتر اسماعیل کوشان که به طور جدی پیگیری کار فیلمسازی شد، بزودی دریافت که همه‌ی نگاه و مسئولیت متوجه اوست که به هر حال از مطالعات و تجربیات قابل توجهی در این زمینه برخوردار بود که این به جز شناخت و مطالعه‌اش در حوزه‌ی اقتصاد بود. ترکیب چنین مشخصه‌هایی سبب بروز حاشیه‌ی اطمینانی در دریافت و پرداخت‌هایش شده بود این باور را در او پدید آورد که دستیابی به توفیق در ساختن فیلم ناطق فارسی دور از دسترسش نیست و اینکه او تنها کسی است که می‌تواند و باید بانی تولد دوم سینمای ایران باشد. هنوز چند روز از نمایش بسیار موفق فیلم “دختر فراری” در سینما کریستال و به تبع آن جار و جنجال‌های روزنامه‌ها نگذشته بود که دکتر کوشان رسما اعلام کرد در نظر دارد به تولید فیلم ایرانی بپردازد.

در جامعه‌ی کوچک آن روز سینماداری و هنرمندان این خبر اگرچه سر و صدا کرد اما کمتر کسی به نتیجه‌ی کار و انجام آن اطمینان داشت. در همین زمان کتاب دوم دکتر کوشان ” نگاهی به اقتصاد ایران” نیز منتشر شد و او در کتابش مبحثی طولانی را به اعتقادش در توفیق مشارکت و تعاون اختصاص داده بود، فکر تولید فیلم را ابتدا با افراد فامیل و دوستان و هم دوره‌ای‌های تحصیلی‌اش در میان گذاشت. مشاوره و گفتگوهای فراوانی طی جلسات متعددی برگزار شد. محل برگزاری این جلسات، ابتدا دفتر دکتر کوشان در پاساژ ساعتچی بود که عکسها و پلاکارد دختر فراری و فیلمهای در دست دوبله بر دیوارهایش نصب شده بود. بعدا با جاری شدن بحث‌ها، جلسات به منزل دکتر علی‌محمد شیخ و دکتر حسن‌علی شیخ منتقل گشت و سرانجام فکر تاسیس «میترا فیلم» در یک طبقه و زیرزمین خانه‌ی برادران شیخ در خیابان ممتاز – بین خیابانهای لاله‌زار و سعدی در اواخر پاییز ۱۳۲۵ جهت ساختن فیلم ناطق به زبان فارسی شکل گرفت. در این شرکت اولین قدم تهیه‌ی ابزار فنی برای ساخت فیلم بود که مهندس انصاری یکی از شرکای میترا‌‌ فیلم برای خریداری وسایل به مصر سفر کرد. او با توجه به نیازهای شرکت با مراجعه به آشنایان مصری مجموعه‌ای از وسایل مورد نیاز و البته دست دوم را خریداری و در اوائل زمستان ۱۳۲۵ با خود به تهران آورد. وسایل خریداری شده یک دوربین “بل اند‌هاول” مشکی رنگ صدفوتی با فاصله‌ی کانونی ۱۲۰ و یک دستگاه حجیم ضبط و میکس صدا بود. مرحله‌ی بعد شناخت نیروهای انسانی موجود بود. درهمین حین فردی بنام علی دریابیگی که در برلین درس سینما خوانده بود وارد گروه میترا فیلم شد.

محمدعلی دریابیگی

محمدعلی دریابیگی (۱۲۸۲ – ۱۳۷۰) فارغ‌التحصیل مدرسه‌ی آمریکایی تهران و مدرسه‌ی آرتیستی تئاتر برلین در ۱۳۱۳، برای نخستین بار با نوشته‌ای تحت عنوان “پروژه سینما و تئاتر” به عنوان تحصیل کرده و متخصص هنرهای نمایشی اعلام حضور می‌کند. او پیش از سفر به آلمان یکی از اعضای فعال جامعه‌ی باربُد بود که در ۱۳۰۵ توسط اسماعیل مهرتاش تاسیس شد. او به همراه ملوک ضرابی، رقیه چهره‌آزاد، رفیع حالتی، محسن سهیلی، مهدی مقبل، نورمحمد میرعمادی، فضل‌الله بایگان و میرحسین شباهنگ در اپراها و نمایش‌هایی شرکت کرده بود و کم و بیش شهرتی داشت. در بازگشت نخستینش به ایران در اوایل ۱۳۱۳ موقعیت تئاتر نه چندان خوب و تولید فیلمهای سینمایی در حال احتضار و تعطیل بود و او به زعم انتقاد به رویه‌ی دست‌اندرکاران روز سینما در ایران، سعی کرد حتی‌المقدور باعث رونق آن شود که موفق نشد و در اواخر ۱۳۱۳ تهران را دوباره به مقصد برلین ترک گفت تا اینکه دو سال بعد به تهران بازگشت و در خیابان فردوسی در عمارت ناتمام تماشاخانه‌ی شهرداری کلاس تئاتر برگذار نمود. او حتی بعدها چند نمایش‌نامه نوشت و در تهران بر روی صحنه آورد تا اینکه در سال ۱۳۲۵ دکتر کوشان برای کارگردانی نخستین فیلم ناطق ایرانی که در داخل ایران تولید می‌شد به او مراجعه کرد. دکتر کوشان در تولید نخستین فیلم ناطق ایرانی در واقع اگر نه مولف فیلم که یقیناً هماهنگ کننده‌ی اصلی در تحقق تولیدش است – هر چند که در شواهد و مدارک تنها به عنوان تهیه‌کننده‌ی شریک و مدیر فنی فیلم ذکر شده است. وی با دو داستان بنام “ستاره و فروغ” و ” فروز و فرزانه” نوشته نظام وفا آشنا شد و نهایتاً با مشورت شُرکای میترا فیلم تصمیم بر این امر شد که متن فروز و فرزانه از نویسنده خریداری شود. سپس دکتر ضیائی کار نوشتن فیلمنامه‌ی آن را شروع نمود و سر آخر سناریو به دست علی دریابیگی رسید. داستان فروز و فرزانه که بعداً “طوفان زندگی” نام گرفت از یک شب‌نشینی انجمن موسیقی ملی آغاز می‌شود. در جریان این شب‌نشینی ناهید با فرهاد، برادر دوست قدیمی‌اش فریده آشنا می‌شود. آن دو فارغ از تبحری که استاد خالقی در رهبری ارکستر و هنرنمایی که استاد صبا دارد به یکدیگر دل می‌سپارند و چندی نمی‌گذرد که هم عهد می‌شوند تا با یکدیگر ازدواج کنند. غفار پدر ناهید که تاجر نوکیسه‌ی متمولی است برخلاف میل ناهید او را به ازدواج تاجری سالمند از دوستانش با نام مصطفی درمیآورد. فرهاد دل‌شکسته قصد خودکشی می‌کند اما در مزار ظهیرالدوله در برخورد با درویشی دنیا دیده به زندگی امیدوار می‌شود. درویش او را به پایداری در برابر طوفان زندگی و خویشتنداری و شکیبایی دعوت کرده و گوشزد می‌کند که تو جوان هستی و آینده مال توست، بنابراین بجای خودکشی باید آینده را بسازی و درخت امید در دلت بنشانی و……

طوفان زندگی ۱۳۲۷

“طوفان زندگی” با این ترکیب روانه‌ی اکران عمومی خود می‌شود؛ کارگردان: علی دریابیگی / نویسنده: دکتر ضیائی (براساس داستان فروز و فرزانه نوشته‌ی نظام وفا) / فیلمبردار: دکتر اسماعیل کوشان / موسیقی: آهنگهایی از درویش‌خان، علینقی وزیری، روح‌الله خالقی / تدوینگر: دکتر اسماعیل کوشان / صدابردار: مهندس مهدی انصاری / بازیگران: فرهادی معتمدی، اینا اوشید، مهراقدس خواجه‌نوری، رضا کیائی، ناصر طائفی، نیکتاج صبری، ژاله علو، رقیه چهره‌آزاد، اسد آموزش / ۳۵ میلیمیتری، سیاه و سفید، ۹۰ دقیقه
دکتر کوشان در خاطرات خود در باب نحوه‌ی ساخت فیلم اینطور صحبت می‌کند:

تقریبا همه موافق بودیم که از بازیگران جدید و غیرتئاتری استفاده کنیم لذا به پیشنهاد دریابیگی یک آگهی در روزنامه انتشار دادیم به این مضمون که (شرکت میترا فیلم برای تهیه‌ی فیلم فروز و فرزانه نوشته‌ی استاد نظام وفا به زبان فارسی در تهران زیر نظر استاد فن، علی دریابیگی به عده‌ای از بانوان و آقایان باذوق و قریحه نیازمند است) و بدین ترتیب بیش از پنجاه نفر مراجعه و به تعلیم اصول صحیح بازیگری در کلاسی که دریابیگی اجازه‌ی تاسیسش را در ۲۱ بهمن ۱۳۲۵ از وزارت کار و تبلیغات کسب کرده بود، مشغول شدند. اکثراً استعداد این کار را نداشتند و در نهایت دریابیگی ناچار شد برای کمبود کادر بازیگرانش از بازیگران تئاتر نیز به این منظور استفاده کند. یکی از بهترین چهره‌هایی که در این کلاس کشف شد جوان خوش‌چهره و با استعدادی با نام هدی بود که دریابیگی را به این نتیجه رسانید که نقش اصلی فیلم را به او واگذار کند. اما هدی در عمل بسیار ناسازگار و کج خلق بود و دریابیگی در همان ابتدای کار ناچار شد از او صرفنظر کرده و از وجود فرهاد معتمدی برای ایفای نقش اصلی استفاده نماید.

تقریبا همه‌ی کسانی که در حرکت نخست شکل‌گیری سینمای ایران سهیم بوده‌اند هر چند که اکثرشان از این کار در همان ابتدا کناره گرفتند اما هرگز نتوانستند هیجان این شروع تاریخی را از یاد ببرند. خاطر‌ی روزی آفتابی در اردیبهشت ۱۳۲۶ از دکتر کوشان، روزی که فیلمبرداری شروع شد:

با صرف نزدیک به دو میلیون ریال هزینه، سرانجام فیلمبرداری شروع شد. اذعان دارم که حرکت دادن یک پروژه‌ی فیلمسازی با گروهی که تقریبا با مقوله آشنا نبودند ابتدا حس غرور و برتری‌جویی در من ایجاد کرد که در مدت بسیار کوتاهی این احساس بدل به حس اعتماد و صبر گردید. فیلمبرداری خوب پیش می‌رفت تا اینکه دستگاه‌های ضبط صدا دچار مشکل شد. این دستگاه‌های بزرگ که علیرغم حجمشان می‌شود گفت وسایل بی‌مصرفی بودند صدمه‌ی زیادی به کارمان زدند. پس از اینکه کوششهای مهندس کامرانی و مهندس بدیع در رفع اشکال صدا به نتیجه نرسید پس از مشورت با شرکا به قاهره سفر کرده و متخصص دستگاه را با خود به تهران آوردم که او تا پایان فیلمبرداری در تهران ماند. فیلمبرداری در اوائل آبان ۱۳۲۶ پایان یافت در حالیکه کار عملی ما در فیلمبرداری حدود ۲ ماه بود. در این زمان هشت هزار متر فیلمبرداری کردیم و در پایان کار نگاتیو موجود نیز به پایان رسید و چون در بازار موجود نبود ناچاراً از پوزیتیو برای فیلمبرداری استفاده کردیم که نتیجه‌ی کار نسبت به صحنه‌هایی که با نگاتیو فیلمبرداری شده بود کم رنگ‌تر شد. تفریبا ۲۵۰۰ متر مفید از بیش از هشت هزار متر استفاده شد. ما کلاً در طول فیلمبرداری با محاسبه‌ی دستمزدها حدودا یک میلیون ریال پرداخت کردیم.

دکتر کوشان همزمان با فیلمبرداری سعی داشت که ظهور و چاپ فیلمها نیز انجام گیرد. مسئول این کار مهندس جوادی‌پور بود. محمود کوشان برادر کوچکتر و همکار دائمی دکتر کوشان که در زمان تهیه این فیلم محصل هنرستان صنعتی بود، از دقایق چاپ و ظهور طوفان زندگی به خاطر می‌آورد:

دکتر چهارچوب‌هایی به شکل مستطیل درست کرده و فیلمها را به قطعات بیست تا سی متر تقسیم کرده و به دورشان می‌پیچید و سپس آنها را داخل تانک‌های حاوی دارو قرار می‌داد و بعد برای شستشو آنها را در حوض منزل مسکونی‌مان وارد می‌کرد. دکتر این کار را با کمک شخص دیگری انجام می‌داد که نامش را به خاطر ندارم (مهندس جوادی‌پور). مرحله‌ی چاپ را دکتر به کمک همان دوربینی که فیلمبرداری می‌کرد صورت داد. ترتیب کار چنین بود که او لامپی را در دستی گرفته و برابر نگاتیو و پوزیتیو که به روی هم عبور داده می‌شد قرار می‌داد و در صورت لزوم به اصلاح و رتوش نیز می‌پرداخت. این کار را دکتر شبها انجام می‌داد که مشکل برق در آن ساعات وجود نداشت.

مهندس محسن بدیع مهندس برق و مکانیک و رادیو از فرانسه که در آن زمان با اسماعیل کوشان در امر فنی همکاری داشت می‌گوید:

اشتیاق من به امور مکانیک و برق بود. در پس کارهای گذشته‌ام، ساخت وسایل مختلف فنی، بعد از اولین حضور در جلسه‌ی فیلمبرداری فیلم طوفان زندگی دستیابی به دقائق و جزئیات تازه به صورت عملی در کار فیلمسازی برایم بسیار جذاب بود و نتیجتاً حضور من در جلسات استمرار یافت و بعداً به تدریج به این نتیجه رسیدم که بایست کار فیلمسازی را تجربه کنم. در جریان شرکت پی در پی من در جلسات کار متوجه شدم که محور انجام همه‌ی امور تقریبا خود دکتر کوشان است. در واقع او ناچار می‌شد که در همه‌ی امور دخالت کند. یادم می‌آید که در جریان ظهور و چاپ فیلم مسئول آقایی بود که بیشتر اطلاعاتش تئوریک بود و کار اصلاً پیش نمی‌رفت لذا دکتر مطابق معمول براساس تجربه‌ای که داشت به کمک او آمد و بعد هم ناچار شد خودش کار را به پایان برساند. در فیلم بعدی دکتر کوشان امور چاپ را ترجیح داد به خان‌بابا معتضدی واگذار نماید.

وقتی که تضمین نمایش “طوفان زندگی” به دست آمد، تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم در خصوص فیلم آغاز شد، از جمله مطلب مشروحی در نشریه اطلاعات هفتگی که در برگیرنده‌ی نظرات علی دریابیگی کارگردان فیلم بود، منتشر شد:

از آن نظر که طوفان زندگی اولین فیلم ایرانی است که کلیه‌ی کار آن را ایرانی‌ها انجام داده‌اند ارزش زیادی دارد، ما در این فیلم صورتهای جدیدی را روی پرده آورده‌ایم و در فیلمهای آینده نیز سعی خواهیم کرد شخصیتهای سینمایی جدیدی را معرفی کنیم.

سرانجام روز سه‌شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۲۷ فرار رسید، روزی که “طوفان زندگی” را اکران نمودند. البته یک شب قبل فیلم به صورت اکران خصوصی برای اشرف و شاهپور عبدالرضا پهلوی نمایش داده شده که روزنامه‌ی کیهان این مناسبت که در سینما رکس تهران رخ داده بود را به عنوان تبلیغی برای فیلم در صفحه‌ی اول خود درج نمود. پس از اکران عمومی فیلم و استقبال محدود مردم از فردای آن روز نشریات شروع به حرف زدن در باب “طوفان زندگی” شدند. نقدها و تشویق‌هایی نثار فیلم شد که یکی از این یادداشتهای مهم متعلق به فخری ناظمی است:

طوفان زندگی فیلمی است که با سلیقه‌ی ایرانی، بدست ایرانی و با هنرپیشگان ایرانی تهیه شده است. از آنجا که این رشته از صنعت و هنر تا به حال در ایران سابقه نداشته است و تهیه‌کنندگان فیلم از فرط غرور و بی‌نیازی نخواسته و یا نتوانسته‌اند از تجارب سی ساله‌ی متخصصین خارجی که سالهاست در این راه کار کرده و متحمل ضرر و خسارت شده و موی خود را در این راه سپید کرده استفاده کنند، بهمین دلیل در سراسر صحنه‌های فیلم، خامی و بی‌تجربه‌گی هویدا و آشکار است. چیزی که مسلم است اینست که استودیوی فیلمبرداری معمولا پرخرج‌ترین دستگاه‌هاست و برای عوض کردن صحنه‌ها و دکورها و لباسها بطرزی که واقعا جالب و دلپسند باشد ذخیره‌ی کافی و انبار چند صد هزار تومانی لازم است. استودیوی میترا فیلم با بضاعت اندک و سرمایه‌ی غیرکافی قادر به تهیه‌ی وسایل لازم نبوده است، از این لحاظ می‌توان از اشتباهات و خطاهای عمده که در فیلم مشهود است به علت کمبود وسایل و ماشین‌آلات چشم‌پوشی کرد ولی موضوعی که بی‌هیچ‌ وجه در خور چشم‌پوشی نیست، بی‌دقتی در تنظیم صحنه‌ها و تا حدی بی‌مهارتی بازیگران و مهمتر از آن ابتذال و عادی بودن موضوع فیلم است. معمولا در فیلمهایی که صحنه‌سازی و دکورهای مصنوعی و صحنه‌های پُرخرج ندارد مناظر وسیع مثلاً مناظر جنگل و کوهستان را با نور مصنوعی بواسطه‌ی خرج زیاد روشن نمی‌کنند و برای صحنه‌ها از همان مناظر طبیعی و نور طبیعی استفاده می‌کنند. برای آنکه فیلم جالب توجه و موردپسند واقع شود باید موضوع فیلم و بازی بازیگران به تمام معنی عالی و هوشیارانه تنظیم شده باشد. بعلاوه به سبب آنکه در اثر فقدان پروژکتورهای قوی و نور مصنوعی نمی‌توان سایه و روشنهای جالب و فریبنده‌ای در صحنه‌ها ایجاد کرد باید عکاسی مناظر و صحنه‌ها با کمال سلیقه و فهم و خوش ذوقی انجام گرفته باشد تا تماشاچیان متوجه نقائص فنی فیلم نگردند. این موضوع مثلاً در بعضی از درام‌های عالی فرانسوی کاملا رعایت می‌شود. کارخانه‌جات فیلمبرداری فرانسه از آنجا که مانند استودیوهای آمریکا سرمایه‌دار و متمول نیستند، نمی‌توانند مانند آنها چندین صدهزار ریال صرف ساختن یک صحنه‌ای که فقط چند دقیقه نمایش داده می‌شود بنمایند، معهذا در عکاسی همان مناظر ساده‌ی طبیعی بطوری اعجاز می‌کنند که دکورهای این نوع فیلمها از لحاظ ارزش هنری پای کمی از صحنه‌های پر خرج فیلمهای آمریکایی ندارد. یک نمونه بسیار عالی از این فیلمهای فرانسوی که در عین حال بسیار جالب می‌باشد فیلم “بینوایان” است که اکنون در تهران نمایش می‌دهند. در فیلم فارسی طوفان زندگی این موضوع به هیچ‌ وجه رعایت نشده در بعضی از عکسها (منظور پلان یا شات است) بخصوص آنها که از مناظر مرکب و مختلف مانند درخت و گل و آب و سگ و سایه‌های تیره و روشن مناظر ییلاقی گرفته شده مانند عکسهایی است که اطفال تازه کار با دوربینهای جعبه‌ای اَگفا می‌گیرند. با در نظر گرفتن اینکه عکاسی در بعضی از صحنه‌های ساده‌ی کوه یا داخل یک اطاق یا عکسهای فردی تا حدی خوبست، می‌توان پی‌برد که جالب نبودن عکسها نقص دوربین نیست بلکه در عکس‌برداری مناظر و انتخاب جای مناسبی برای دوربین از لحاظ تنظیم نور و سایه روشنها بقدر کافی رعایت دقت و ذوق نشده است. صدای بازیگران ابداً مفهوم نیست چون فیلم از لحاظ صدا دوبله است یعنی پس از اتمام فیلم صدا را بدان اضافه کرده‌اند. اغلب اوقات سیلابها با حرکات دهان بازیگران جور نیست. این عیب از نداشتن تمرین کافی نتیجه می‌شود بعلاوه معلوم نیست چرا آهنگ صداها تا این حد خفه و شلوغ است بطوری که اغلب منظور و مفهوم گفته‌ها را از روی رفتار اشخاص می‌توان تشخیص داد نه از نشیدن صدای آنها. فیلم “دختر فراری” که توسط همین شرکت بفارسی دوبله شده بود از لحاظ صدا تقریبا بدون نقص بود و جملات کاملاً شمرده و مفهوم ادا می‌شدند، با آنکه این شرکت قبلا تجربه‌ای از لحاظ دوبله کردن فیلم داشته است، نقص بزرگی که از این لحاظ در فیلم طوفان زندگی دیده می‌شود و قابل چشم‌پوشی نیست. معهذا صداهای آواز و در بعضی صحنه‌ها صدای موزیک نسبتاً خوب شنیده نمی‌شود. صحنه‌ها بطور عموم تاریک و کم نور و پرده‌ی فیلم لرزان و لکه‌دار است و چشم را خسته می‌کند. دلیل این موضوع نیز ممکن است نقص وسایل و اسباب باشد. از میان هنرپیشگان زن اینا اوشید در رُل ناهید و نیکتاج صبری در رل عمه‌ی مصطفی خوب بازی می‌کنند. از میان مردان غفار پدر ناهید که تقریبا رل اول را دارد از همه بهتر بازی می‌کند بخصوص در اواخر فیلم بازی‌اش خیلی طبیعی است. بعضی از مناظر فیلم خوب و طبیعی فیلمبرداری شده و یکی دو منظره عالی و دیدنی نیز دارد، در صوریتکه موضوع فیلم شرح زندگی خانواده‌ی متمولی است به طوری که پدر خانواده توانسته است به معشوقه یک خانه‌ی بزرگ و عالی ببخشد، لباسها و توالتها و تزیینات منزل قشنگ و جالب نیست و چنانکه باید، مقدار تمول شخص تاجر را معرفی نمی‌کند. اما موضوع فیلم گوشه‌ای از تبعیضات و بی‌عدالتی‌های اجتماع و تیره‌بختی‌هایی که از جهالت و طمع به وجود می‌آید مجسم می‌نماید و مسلما برای جامعه‌ای عقب‌افتاده و بی‌سواد و کم‌اطلاع و جاهل چون جامعه‌ی ما تنها خدمت و شاید عالی‌ترین و بزرگترین خدمتی که هنر تئاتر و صنعت سینما می‌تواند انجام دهد نشان دادن و مجسم کردن همین تبعیضات و حق‌کشی‌ها و محرومیت‌های اجتماعی به مردمی که هنوز بحقوق خود آشنا نیستند و تیره‌بختی خویش و خوشبختی سایرین را نتیجه‌ی خواست خداوند و تقدیر ازلی می‌دانند، می‌باشد و نتیجه‌ای را که تماشاچی از دو ساعت صرف وقت و دیدن یک فیلم خوب اجتماعی می‌تواند بگیرد شاید از خواندن چندین کتاب نگیرد. مثلا در فیلم طوفان زندگی بی‌اعتباری این عقیده‌ی عمومی که هر که بیچاره است سزاوار بیچارگی است و هر که تمول و آسایش بی‌حد و حصر دارد لایق آن زندگی راحت و بی‌رنج و صدمه است یا مرغی که انجیر می‌خورد نوکش کج است یا خدا خر را شناخت که شاخش نداد کاملا آشکار می‌شود. در فیلم مذکور تاجر نفهم و شکم‌گنده‌ای که آنقدر از شعور و ذوق و اخلاق و آداب انسانیت بدور است که حتی دختر خود را فدای جهالت و پول‌پرستی می‌کند مالک یک باغ ییلاقی بسیار زیبا (که گویا جوادیه است) می‌باشد. در مقابل او یک جوان تحصیل کرده و محجوب پاک باخته ولی بامناعت پراستعداد مجبور است بواسطه‌ی فقر و بی‌پولی از عشق دختر آن تاجر صرف‌نظر کند و سعادت زندگی و آرام دل را با دلارام اعیان و پولدار یکباره بدور اندازد و از فرط درست کاری و نجابت پیشنهاد محبوبه‌ی خود را که حاضر بود از تمول پدر چشم بپوشد و برخلاف میل پدر با او فرار کند رد نماید. قسمت جالب و با ارزش داستان فیلم فقط همین است. متاسفانه قسمت آخر داستان و نتیجه‌ای که از چیدن صغری و کبری گرفته می‌شود چندان صحیح و منطقی نیست و بسیار از لطف موضوع می‌کاهد. غفار که همان آدم متمول و رئیس تجارتخانه‌ی معظمی است خواستگاری فرهاد را که جوان فعال و درستکار و فهمیده ولی کم‌سرمایه و بی‌پول است را رد می‌کند و دختر خود ناهید را برخلاف تمایلش به مصطفی که مرد کثیف و بداخلاق و الکلی است ولی پولدار می‌دهد. دنباله‌ی داستان را می‌توان به آسانی حدس زده، نظیر ده‌ها داستان عادی است که بارها خوانده و شنیده شده است و هیچ چیز تازه و مطلبی ندارد و جوان فهمیده و درستکار در نتیجه‌ی پشتکار و فعالیت، متمول و صاحب شرکت بزرگ آبیاری می‌شود. تجارتخانه‌ی غفار ورشکست شده و مقداری هم به شرکت آبیاری فرهاد مقروض می‌گردد. مصطفی شوهر ناهید در نتیجه‌ی هرزگی و مستی زیر اتومبیل می‌رود و خود غفار نیز از فرط غم و غصه و افلاس روسوایی وفات می‌کند و در بستر مرگ از عمل نسنجیده‌ی خود که باعث تیره‌بختی دخترش شده اظهار ندامت می‌کند و در انتها دو عاشق دل شکسته به هم می‌رسند و یکدیگر را در آغوش می‌کشند. این نتیجه‌ی غلطی است که برای دل‌خوشی عشاق دلسوخته از یک داستان اجتماعی گرفته‌اند. لیکن از من به عاشقان نصحیت، هیچگاه نتیجه‌ای که از این فیلم گرفته می‌شود ملاک عمل قرار ندهند و برای رسیدن به آرزوی دل، مایوس و ناامید به امید تصادف که معمولا برخلاف انتظار و آرزوست ننشینند، بلکه به قول معروف دست از طلب ندارند تا کام دل برآید.


همانطور که ملاحظه فرمودید می‌توان این نقد فخری ناظمی را به عنوان یکی از اولین و جدی‌ترین نقدهای سلبی تاریخ نقدنویسی سینمای ایران در مجلات دانست. منتقدی که به خوبی به فیلمهای روز جهان آگاه است و سینمای اروپا و آمریکا را دنبال می‌کند. از همینجا ما شاهد گسست میان سینمای ایران و سینمای سایر جهان هستیم که منتقدان سینمایی از دهه‌ی ۳۰ شروع به ابراز آن می‌کنند و شرکتهای فیلمسازی را از ساخت آثار آبکی با پیش‌پا افتاده‌ترین ابزارآلات و وسایل فنی برحذر می‌دارند تا اینکه نهایتاً سنتی به نام فیلمفارسی در دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ متولد می‌گردد که باعث تنزل سلیقه‌ی مخاطبین ایرانی می‌شود. همانطور که ناظمی به آن اشاره کرد، بهتر بود از همان ابتدا مانند سایر کشورهای اروپایی دست‌اندرکاران فیلمسازی در ایران به یادگیری درست تاسیس نظام کمپانیک و استدیویی مانند هالیوود دست می‌زدند و یا در مقابلش به سراغ یادگیری فنون سینمایی و تکنیک‌های به روزی که مثلا جنبش‌های رئالیسم شاعرانه‌ی فرانسه یا نئورئالیسم ایتالیا در سینما پیاده ساختند، می‌رفتند.

«طوفان زندگی» در مجموع هشتصدهزار تومان فروش کرد و در کل نتیجه‌ی کار یک شکست کامل محسوب می‌شد. با ضرر فزاینده‌ی فیلم شرکت «میترا فیلم» خیلی زود منحل شد و سایرین سرمایه‌ی خود را از شرکت بیرون کشیدند و دکتر کوشان به تنهایی شرکت تازه‌ای را با عنوان «پارس فیلم» تاسیس نمود که در سال ۱۳۳۱ رسمیت یافت و به ثبت قانونی رسید. پارس فیلم طبقه‌ی سوم و چهارم سینما متروپل را به اجاره‌ی خود درآورد و مسیر تولید فیلم برای دکتر کوشان به عنوان اولین کمپانی‌دار ایرانی در این شرکت ادامه پیدا کرد. این شرکت برای کسب درآمد، پروژه‌ی دوبله‌ی آثار خارجی را بر عهده گرفت و خیلی زود مقدمات تهیه و تولید فیلم دوم اسماعیل کوشان یعنی “زندانی امیر” آغاز شد. دست‌اندرکاران فیلم بر این مبنا بودند: کارگردان، نویسنده‌ی فیلمنامه، فیلمبردار، تدوینگر و تهیه‌کننده دکتر اسماعیل کوشان / موسیقی: اسماعیل مهرتاش و حسینعلی ملاح / خواننده: مرضیه / دکور: موشق سروری / صدابردار: مهندس محسن بدیع / بازیگران: مهراقدس خواجه‌نوری، ناصر طائفی، زینت مودب، رضا کیائی، ناصر صانعی و ژاله علو / ۳۵ میلیمتری، سیاه و سفید، ۹۰ دقیقه ادامه دارد…..




تاریخ سینمای ایران – قسمت دوم

تاریخ سینمای ایرانقسمت دوم


در روزهایی که اوانس اوهانیانس مشغول ساخت دومین فیلم خود (و دومین فیلم تاریخ سینمای ایران) بود و با نقدها و مخالفت‌هایی در روزنامه‌ها و بعضا سیاسیون مواجهه می‌شد، سالن‌های تهران به پخش چنین آثار فرنگی‌ مبادرت می‌نمودند: “دختر گدای اسلامبولی، غزلخوان ونیز، قاصد سری (ایوان ماژوخین)، زن شلاق‌دار (انی اندورا)، چانگ، بشر و حیوان، رئیس نامعلوم (ماژوخین)، آتلانتید (ژان آنژلو)، ماسیست در جهنم، شجاع در ریویرا، گل شب، آتش (ماکسودیان، شارل و اتل)، نولان مفتش بی‌باک (ژرژ بانکروف)، هیولای بزرگ (مری پیکفورد)، دختر آرتیست‌ها (اندروا)، مرگ برادران بن‌هور یا انهدام شهر طوروا، فیگارو ( ماری بل)، سواره نظام نمره ۷۷ (هربر ارولنسون، هازل دین)، اسکامبولو (کارمن بونی)، انتحار (چارلی چاپلین)، محافظ غیبی (بن ویلسون)، در سیبریه (سیدنی چاپلین، المولینکلن) و….”

 

ادامه مطلب ...